قرار بود از مرز شب که گذشتیم
سری به باغ زنیم و کنار سیب گلاب
به سایه اش بنشینیم و با شکیبایی
به انتظار بمانیم
که سیبی از درخت بیافتد
و ما ازسیب رسیده، چهار لغزه ی یکسان
میان سفره نهیم
قرار بود؛
ولی پایداری شب را
کسی نکرده تصور،
به انتظار بمانیم…
و لاجرم با شمع
به میوه زار، کنار درخت سیب گلاب
به صبر و حوصله بنشینیم
و…
عمرها سپری شد…
و سیبی از درخت نیافتاد.
و کس نگفت که باری
ـ به شایوَرد شمع ـ
به شاخسار درخت کهنسال نظاره کنیم…
ـ که خشکسالی ها
بیداد کرده بودند.
هلند ـ دهم بهمن ماه ۱۳۸۹
:لطفاً بخوانید
فرار بود که از مرز شب که بگذشتیم
…………
که سیبی از درخت بیفتد
………….
به شاخسار درخت کهن نظاره کنیم