اشاره:
نوشته ی زیر متن سخنرانی فرشته مولوی در مراسم بزرگداشت سیمین دانشور است که از سوی شهروند در روز ۵ می ۲۰۱۲ در تورنتو برگزار شد.
نمیدانم چرا صبح روزی که عصرش خبر رفتن سیمین دانشور را خواندم، به خیالم رسیده بود این اردیبهشتی که میآید، میشود گفت در خاک ما هم نویسنده تا نود سال دوام میآورد. شاید از وقتی که دوریس لسینگ در ۸۸ سالگی با نوبل گرفتنش سرِحالی و سرِپایی خود را به رخ همگان کشید، ناخواستهنادانسته حواسم رفته بود به چند و چون دوام و بقای نویسندههای اینجا و آنجا.
بدا که چنین نشد. اما نخستین داستاننویس زن ایران عمری دراز، کارنامهای پر و پیمان، و بختیاریهای چشمگیر داشته است. عمرِ دراز نه همیشه خوب است و نه برای همه خواستنی ـ بسا که برای برخی کابوس هم حتا باشد. کارنامهی پربار همیشه خوب است و آیهی یأس هم که باشی، نمیتوانی نپذیری که دست پر از دست خالی بهتر است. و بخت یار و یاور اما به گمانم برای همه آرزوست. در کارنامهی سیمین دانشور، در کنار چند دهه تدریس دانشگاهی و کار پژوهشی و ریاست کانون نویسندگان، چندین و چند رمان و داستان کوتاه و برگردان کارهای ادبی برجسته نگاه فرهنگدوستان و کتابپرستان را به خود میکشانند. بختیاریهایش هم کمجلوهتر از کارهایش نیستند.
این که دختری در نود سال پیشِ سرزمینِ گل و بلبل در خانهی پدری پزشک به دنیا آید و در دامن مادری فرهنگی پرورده شود، جز بختِ خندان چه تعبیری میتواند داشته باشد؟ بخت اگر بلند نباشد، برخورداری از استادان خوب، و از آن بهتر و خوشتر، فرصت دیدار و آشنایی با نیما و هدایت، برای زنی جوان در آغاز راه و کار نوشتن فراهم نمیشود. این هم بخت بیدار میخواهد که نخستین رمان زنی درست در تابناکترین دههی فرهنگی ـ هنری ـ ادبی تاریخ ایران از مشروطه تاکنون پدیدار شود تا نویسندهاش بتواند مقام نخستین زنِ رماننویس ایران را از آن خود کند.
ناگفته پیداست که پیشکسوتی و پیشگامی گرچه بر پایهی زمان درست و درخور پیش میآید، رداییست که تنها بر قامت شایستهگان میبرازد. ادب مدرن ایران بهناگزیر میبایست “اولی”هایی برای شعر و داستان میداشت. پس نیما پیشتاز شعر نو شد. داستان کوتاهِ نو گرچه با کوشش دهخدا در چرند و پرند شدنی شد و سپس با یکی بود و یکی نبود جمالزاده رخ نمود، بر پایهی همین اصل سزاواری، هدایت را پیشتاز خود دانست. اما چون تاریخ ما تاریخ تفکیک یا جدایی میان زن و مرد است، میبایست دو زن هم به سکوی نخستین میرفتند. در آستانهی آفتاب خوش دههی چهل فروغ با تولدی دیگر و در پایان آن سیمین دانشور با سووشون بر سکوی “اول” میجهند تا دایرهی چهارتن “نخست” شعر و داستان مدرن فارسی برای همیشه تثبیت و بسته شود. از این چهارتن، چون در جایی دیگر (آنی که نیما دارد، نگاه نو، ش. ۷۸، مرداد ۸۷) نوشتهام، اینجا به اشاره میگویم که از نگاه من نیما و هدایت و فروغ، سوای پیشتازی، هریک به روال خود، حضور و هستی ویژهای دارند که آنان را در ادبیات مدرن ایران یگانه میکند.
خوشدرخشیِ سووشون را تا اندازهای میتوان به کمتوانی رمان مدرن فارسی در برابر داستان کوتاه مدرن فارسی نسبت داد. تا اندازهای هم میتوان آن را برخاسته از شگفتی و ذوقزدگی از پدیداری رمانی دانست که نه میشد به هر غرض و مرض در رمان بودنش شک کرد و نه میشد زن ـ نوشت بودنش را ندیده گرفت. ماندگاری یک رمان اما نیازمند فراتر رفتن از فراهم بودن زمینهی درخشش آن است. اگر خوشدرخشیدن به زمان و بخت هم بسته است، ماندگار شدن تکیه بر کیفیتی فرای زمان و بخت دارد. پروین زمانه را زرگر و نقاد هوشیاری میداند که زر عیار را به هرجا نگه میدارد و مس و روی را به کورهی وقت سیاه میکند. شاید زمانه، آنچنان که او گمان میکند، همارههشیار یا همیشهنگهدارندهی زر عیار نباشد؛ اما در این حرفی نیست که درخشش مس و روی چندان دوام نمیآورد. سووشون نشان داده که به کورهی وقت سیاه نمیشود.
تابش و ماندگاری سووشون چنان و چندان بوده که گرچه نویسندهاش را نامآور کرده، بر دیگر کارهای او سایه افکنده. تا جایی که به یاد میآورم، در جایی که سووشون همیشه و بسیار یا ستوده شده یا پذیرفته شده؛ جزیرهی سرگردانی بیشتر نکوهیده شده. حتا داستانهای کوتاه دانشور هم ـ هرچند که او نخستین مجموعه داستان زن ـ نوشت را در ۱۳۲۷منتشر کرد، و سپس داستانهای کوتاه خوبی چون به کی سلام کنم نوشت ـ آنچنان که باید و شاید نگاه ناقدان و داستاندوستان را به خود نکشاندند. پیرامون سووشون اما گفته و نوشته و نقد و بررسی بسیار است و شایستگیها و ویژگیهای آن ـ شخصیتمداری آن، زمینهی تاریخی ـ سیاسی ـ اجتماعی آن، زبان و سبک آن، رویکرد فمینیستی آن، رنگ و بوی بومی و گوهر جهانی آن، و مانند اینها ـ برشمرده شدهاند.
در میان ویژگیهای سووشون یکی هست که نمیدانم چهقدر دیده شده؛ اما هربار که به یاد کتاب افتادهام یا به سراغش رفتهام، خود را خوب به رخ من کشیده. آن ویژگی که مرا وامیدارد یک امتیاز دیگر به این رمان بدهم، چنین است: با سووشون زنان طبیعی و واقعی و زمینی، یا به زبان فروغ، زنان سادهی کامل، در رمان فارسی هستی و حضوری شایسته و بایسته مییابند. پررنگی این ویژگی در نگاه من برآیندِ درنگ بر نخستین برداشت و حس شخصی من پس از نخستین خوانش کتاب در آستانهی دههی پنجاه است. یادم میآید کتاب را که خواندم، سرخوش از شیرینیِ کام داستانجوی من از خواندن رمانی خوب، نفسی بلند کشیدم که خدا را شکر که زنِ داستان زنی آشنا و درست و درمان است.
خواندن بوف کور و سپس شازده احتجاب و سپستر سووشون پرسشی دربارهی تفاوت میان زنان داستانی در این سه داستان برانگیخت که بعدها در فرصتهای خواندن و فکرکردن و تجربه اندوختن بازمیآمد. پرداختن به چند و چون این تفاوت و چرایی آن در این نوشته نمیگنجد، اما میتوان به اشارهای بسنده کرد. راوی بوف کور زن را یا اثیری میبیند یا لکاته؛ یعنی فرشته و شیطان را دو روی سکهی زن میانگارد. شازده احتجاب هم همان انگاره یا الگوی سهگوشِ مرد ناتوان و زن اثیری و زن لکاته را به شیوهای نو تکرار میکند. نگاه شازدهی درمانده به زن، همچون نگاه راوی در بوف کور، نگاهی بیمارگونه و سیاه و سفید است. اما در حالی که شازدهی زبون و آزاردیده و آزارگر با راوی همخوانی و همانندی بسیار دارد، فخرالنسا و فخری در سنجش با زن اثیری و زن لکاته آشکارتر و دریافتنیترند. در هر دو داستان حکایت همان حکایت ناتوانی و درماندگی مرد در دریافتن و شناختن و نزدیک شدن به آن کسی یا چیزیست که هم تمنایش را دارد و هم از آن میترسد. جهان از نگاه مرد نگریسته میشود و جهان داستانی را هم مرد میسازد. این که این درونمایه و این الگوی داستانی در بهترین اثر دو تن از بهترین داستاننویسان مرد با فاصلهای سی ساله تکرار میشود، به هر سبب که باشد، نشان از دیرپایی و سختجانی یک انگارهی ویرانگر ذهنی ـ فرهنگی دارد که مرد را از دیدن زن به آنگونه که در عالم واقع هست، بازمیدارد.
از یک چشمانداز سال ۱۳۴۸ سالی شگفتانگیز است. از یکسو گلشیری با توانمندی چشمگیر شازده احتجاب را در میآورد تا نوایی دردبار از سازی کهنه سر کند. از سوی دیگر دانشور با دلاوری ستایشبرانگیز سووشون را آشکار میکند تا دروازهی جهان داستانی را بر روی زنان بگشاید ـ زنان ساده و کاملی که با روشنی و تازگی هستی و حضور خود زندگی را تحملپذیر میکنند.
درود بر
moderator
!!!۱پرکار
راه بندانِ نا شهروند بر شهروندی
بر بیان دیدگاه
نت بزرگتر از آن است
بتوان دیواری ساخت
چشم در راه دیدار در فیس بوک
فروش آب بر یادبود سیمین
بر شب نشستِ شبِ یاد دانشور
فرزانگان , شهروندانِ دیار غریبِ غربت
بزرگ داشتند
سیمین نخست نگارنده زنِ رمانِ زمان
پای بی آبله بر آتش را
سوَوشون
سپاس از لیلی , سپاس از فرشته و نسرین و رضا
و….
شهروند و سرای بامداد
چندی است بر این دیار نا شهروندم هنوز
بی شک نیاموختم راه ورسم را
که گرام را برگِرمی , گَرمایی به زر , اجازت ورود !!
ببخشاییدم
که غریبه ام بر این گونه
گرام داشت !!