شهروند ۱۲۶۹ ـ پنجشنبه ۱۸ فوریه ۲۰۱۰
جاده، پر اسب و سوار است، سحرآسا، برخیز!
جاده ، جولانگه یار است، به تماشا، برخیز!
تهنیت گوی که جادوی خرافات، شکست،
دیو در شیشه فتادست، به غوغا برخیز!
که خبر داشت که رجاله به اورنگ رسد
بغض دیرین هدایت، غم نیما برخیز!
خشکسالی شد و خون ریزی ضحاک، مدام
ای سپیدار کهن از دل دریا برخیز!
این دیاریست که سی ساله، زمستان دیدست:
ای به دستان تو نوروز دلارا، برخیز!
تو نه آنی که سر چاه جماران خسبی
در همه شهر شدست غلغله برپا، برخیز!
آرش و کاوه، فریدون دگر می خواهد
ای تو تاریخ کهن، ای همه فردا، برخیز!