در فرهنگ اسلامی و دینی، سنتی است که حیوان زبان بستهای را میکشند و برای رفع بلا بین همسایهها تقسیم میکنند. این سنت در دینهای سامی برمیگردد به داستان ابراهیم و پسرش اسماعیل که بدون تردید از آن خبر دارید. در عالم سیاست هم به جای گوشت، از خاک، آن هم سرزمینی که متعلق است به ملتی استفاده میشود. امروز اما، شوربختانه، سرزمین ما، ایران، به عنوان گوشت قربانی انتخاب شده و هر کس از هر گوشهی جهان برای دستاندازی به آن و گرفتن سهم خویش با دیگران در رقابت است. برای تقسیم سرزمین و یا اگر نه تقسیم خاک، دستیابی به منافع، کشورهای گوناگون در جنگ کلامی، هم با ایران هستند و هم با یکدیگر که این دومی، در زرورقی پیچیده شده سرشار از کلامهای ضد و نقیض.
موضوع اصلی که منافع ملی ایران را به خطر انداخته و دیگران را حریص کرده تا همان منافع را به سود خود تقسیم کنند، دستیابی به انرژی هستهای است که از سوی ایران حق مسلم فرض شده و برای بقا، حکومت اسلامی، حاضر نیست گامی هم به عقب بنشیند که گفته شده بر اساس فتوای «آیتالله خامنهای» داشتن بمب اتمی، حرام است و همین را دال بر صلحآمیز بودن تلاشهای هستهای ایران میدانند.
از سوی دیگر، کشورهای غربی و اسرائیل مدام بر طبل جنگ میکوبند و در دستیابی یا دست نیافتن ایران به بمب اتم، هر روز نغمهای سر میکنند: یک روز اسرائیل اعلام میکند که تا دو سال آینده (که اکنون بیش از دو سال از آن نقل قول گذشته) ایران به بمب اتم دست مییابد. همان روز یکی از مستشاران عالی پنتاگون، در گفت و گو با رسانهای میگوید: ایران تکنولوژی لازم برای ساخت بمب هستهای را ندارد. اروپاییها هم برای عقب نماندن از این قافله، از سوی اتحادیه اروپا یا یکی از کشورهای عضو که در چند سال اخیر به طور معمول، انگلیس و فرانسه بودهاند، در رسیدن یا نرسیدن به بمب اتمی، ایران، سخنها گفتهاند که دست کمی با دو نقل قول بالا ندارد. ریشه اساسی این تناقضگویی در منافع این کشورها نهفته شده و از بین رفتن منافع ملی مردم ایران که هنوز هم بیدار نشدهاند و بخشی از آنها چشم امید به دخالت خارجی بستهاند و بخشی از آنها هم لباس عافیت بر تن کرده، هر چه پیش آید خوش آید را سرلوحهی کنش خود کردهاند. در چنین هرج و مرجی، تنها کسانی که از این آب گلآلود سود میبرند و به قول معروف ماهی میگیرند، دو گروه هستند؛ اول دولتهای غربی و اسرائیل و دوم که نباید دست کمشان گرفت، اصلاح طلبهای حکومتی هستند که اگر امروز حتا در زندان هستند یا در تبعید خودخواسته، برای این است که دستشان از قدرت کوتاه شده. آنها هنوز هم قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول دارند و ولایت فقیه را هم. در این صف، جبههی ملی، نهضت آزادی، ملیمذهبیها، چپهایی که به اعتدال روی آوردهاند و برای اصلاحات سینه چاک میدهند و اصلاح طلبهای پیرامون سید محمد خاتمی، قرار دارند. اینان خواهان انحلال جمهوری اسلامی نیستند و دل در گرو اصلاح همین حکومت بستهاند. بدیهی است که اصلاحطلبهای هوادار خط خاتمی با چپهای معتدل، در بخشهایی با هم اختلاف نظر دارند؛ مثلن، ولایت فقیه. نگاه چند گروه یاد شده در بالا، مثل هم نیست، اما، با این وجود در یک تیم بازی میکنند و مدام هم به خودشان گُل میزنند و نه به حریف که جمهوری اسلامی است. حکایت نیروهای مخالف حکومت اسلامی به همین چند گروه یاد شده ختم نمیشود که دیگران هم که خود را وفادار به دموکراسی و آزادی مردم ایران، بدون حکومت اسلامی، میدانند، در بازی تیمی، آن گاه که نمیتوانند به حریف گُل بزنند، تنها به دروازهی خودی شلیک میکنند و تور دروازهی تیم خودشان را سوراخ میکنند تا از این رهگذر، جمهوری اسلامی خوشحال شود و هم بر طبل جنگ بکوبد و هم بر طبل بمب اتمی.
دولتهای غربی و اسرائیل هم که در مورد ارزیابی و تحلیل موقعیت سیاسی ایران دچار سردرگمی شدهاند، متأسفانه برای پیدا کردن راه حل و بررسی دقیق اوضاع ایران، به جای این که از کارشناسان مختلفی استفاده کنند، تنها دل خوش کردهاند به اصلاحطلبهای حکومتی که تا همین چندی پیش دستشان در همان کاسهای بوده که یاران امروز «آیتالله خامنهای». یاران «نهضت آزادی»، «جبههی ملی»، «جبههی مشارکت»، «مجاهدین انقلاب اسلامی»، «سید محمد خاتمی» و … اگر دستگاه جبار جمهوری اسلامی در تمامیتخواهی خود تجدید نظر میکرد و سهمی از قدرت را هم به آنها میداد، هنوز در سیاستهای پیشین خود بودند و برای حفظ قدرت و سهیم بودن در دستگاه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مالی کشور، سیاست مماشات و سکوت را اختیار میکردند. شاهد این مدعا، ثبت نام همهی این گروهها برای شرکت در انتخابات پارلمان و ریاست جمهوری ایران است، بعد از دو کشتار وسیع سالهای شصت و شصت و هفت. کشتاری که اگر در آن دخیل نبودند، مُهر سکوت بر لب همهی آنها خورد و در سالهای بعد هم خواهان کاندید شدن در انتخابات بودند تا از قدرت دور نباشند. ای کاش کسانی مثل جناب «تاجزاده» و «محمد نوریزاد» پرسش از سران درفش و داغ و کشتار را نه امروز که همان سالها کرده بودند که به کدامین گناه این همه انسان بیگناه را تنها به این خاطر که مثل شما و من فکر نمیکنند، به جوخههای اعدام و میلههای دار سپردهاید؟ اکنون دیگر جامعهی جهانی از این رویداد غمانگیز خبر دارد و این پرسشها فقط میتواند خودتان را راضی کند و محملی باشد برای جلب اعتماد مردمی که هنوز هم در لباس عافیتجویانهی خویش اسیرند. این برخوردها، تنها میتواند نمایندگان شما در خارج از کشور را به رسانههای غربی بکشاند تا سخنگوی رسمیتان باشند و همان خط را این بار از رسانههای فراگیر فارسی زبان تبلیغ کنند. رسانههایی که متعلق هستند به کشورهای غربی و طبیعی است که برای رهایی از سردرگمی، دست به دامان کسانی مثل همفکران شما میشوند و از قافلهی مخالفین مگر کسانی که تعداد آنها از تعداد انگشتان دو دست هم بیشتر نمیشود، استفاده نمیکنند.
در این رهگذر هست که دو اردوگاه جمهوری اسلامی و مخالفین آن، علیرغم بازی در دو تیم، و صفآراییشان در برابر هم، هر دو تیم به خود گُل میزنند و نیروی یکدیگر را تضعیف میکنند. نمونهی این صفشکنی را در جامعهی ایران زیاد میشود مشاهده کرد؛ اظهارات «آیتالله خامنهای» در روزهای انتخابات دهم ریاست جمهوری که نظر و رأی ایشان بیشتر با «احمدینژاد» نزدیک هست تا با «هاشمی رفسنجانی». اولین گَل به رفسنجانی که در اردوی آنها بازی میکرد بود. دیرتر و امروز، سفر «احمدینژاد» به جزیرهی «ابوموسی» است. «احمدینژاد» با این حرکت خود دو نیت در سر داشت: اول این که نگاه رسانهای را از برگزاری جلسهی اتمی ایران که در ترکیه برگزار شد، اما نمایندگان او در آن شرکت نداشتند، نهان کند. دو دیگر این که به رهبر مذهبی «آیتالله خامنهای» بگوید که هنوز من رئیس جمهور هستم و این امکان را هم در اختیار دارم و اگر لازم باشد میتوانم آب را گلآلود کنم. نابخردی ایشان اما اگر از نیت پلید او که برانگیختن حس ملیگرایی بین جوانان ایران هست را ندیده بگیریم که چنین مباد، پیامدهای دشواری برای مردم ایران داشته است: بر همهگان روشن است که با توجه به تحریمهای اروپا و آمریکا علیه ایران، سیستم وارادات و صادرات و امور مالی ایران، وابسته است به کشورهای عربی منطقه. در یک کلام، ایران گروگان این کشورها است. در این معنا است که اشک بر گونه مینشیند که کشور امارات که هنوز چهل ساله هم نشده، ادعای حاکمیت ملی بر سه جزیرهی «ابو موسی، تنب بزرگ و کوچک» میکند و برای رسیدن به قصد خویش، کشورهای دیگر عرب را هم وادار به موضعگیری مشابه میکند. ضرر دیگر این نابخردی که گُل زدن به اردوگاه جمهوری اسلامی است، کمتر شدن واردات کالا است که به این ترتیب مایجتاج مردم ایران نیز تأمین نمیشود و آب به آسیاب سودجویان داخلی و خارجی ریخته میشود. همهی اینها و دهها نمونهی دیگر که به یقین خود نیز خبر دارید، برای سرپوش گذاشتن بر قانون گریزی دولت است. در صحنهی بینالمللی اما، این قانون گریزی نه تنها طرح نمیشود که با توجه به خواست کشورهای عربی منطقه که همهشان در اردوی آمریکا، سینه میزنند، متجاوز خواندن کشور ایران است تا به این وسیله، ابزار جنگ را آماده کنند. انگار حتا اگر مذاکرات هستهای هم به جایی برسد که شاهد عقب نشینی مقامات جمهوری اسلامی از مواضع سرسختانهی خود هستیم، طبل جنگ باید با بهانهای دیگر کوبیده شود. این بار اما جنگی تمام عیار که همهی کشورهای عربی و همپیمانهاشان را وارد آوردگاه خواهد کرد. این جنگ حتا اگر ایران چنانچه سفیرش در مسکو اعلام کرده است، پروتکل الحاقی را هم بپذیرد، در خواهد گرفت که مباد چنین روزی.
بنابراین مسیری که دو اردوگاه جمهوری اسلامی و مخالفین آن در پیش گرفتهاند، مسیری است که مثل تودهی بهمن که از کوه سرازیر میشود و در بین راه نه تنها همه چیز را نابود میکند که مدام حجم این گلوله بیشتر میشود تا در نهایت دودمان مردم را هم بر باد بدهد، میباشد.
این همه اما کافی نیست تا سرنوشت گوشت قربانی تعیین شود که در مورد ایران و مردماش صحبت میکنیم که بیش از هفتاد و پنج میلیون نفر هستند. این مردم آیا نقشی در رقم زدن سرنوشت خویش و خاک خود ندارند؟ آیا نباید در واکنش به خبر گران شدن بنزین، به جای این که خوشحال باشند که از این به بعد، بنزین به وفور هست، دست به اعتراض بزنند؟ آیا نباید، پس از گران شدن ارز و طلا، به جای هجوم به دلالها و بانکها و طلا فروشها، از خرید آن خودداری کنند تا دست همهی آنهایی که این برنامه را برای آنها و برای جیب مبارک خود، طراحی کرده بودند، رو شود؟ آیا نباید برای دستیابی به حقوق انسانی خویش در برابر این همه نامردمی، دست از سکوت بردارند و عافیت جویانه با رویدادهای جامعه برخورد نکنند؟ آیا نباید برای رسیدن به حقوق خویش، دست از زمزمه و شکایتهای بی پایان بردارند و به جای این همه شکایت و شکوهی درونی، اقدام بیرونی داشته باشند و از حقوق خود نیز حفاظت کنند؟
امید که چنین کنند و فردای آزادی و دموکراسی، «من» و امثال من را هم به جرم این که در کنارشان نبودیم، به ایران راه ندهند. راه ندهند اما برای دستیابی به حق و حقوق انسانیشان دست روی دست نگذارند تا هر روز اختناق بیشتر شود و آوار ترس و هراس گستردهتر.
باشد که در این سوی جهان هم، ایرانیان به جای این که در برابر هم صف آرایی کنند، با گفتگو، از نقطه نظرهای یکدیگر آگاه شوند تا بتوانند حول اشتراکات خود با هم بیامیزند و صفی مشترک بسازند که همه علیرغم اختلاف نظر و گونهگونی ایدهها برای برپایی ایرانی آزاد و دموکرات، کنار هم بایستند. این ایستادن اما، وحدت کلمهای که «آیتالله خمینی» از آن صحبت میکرد نیست که او خواهان بی چون و چرای هرآنچه او میخواست بود. او میگفت اگر همه هم بگویند «نه» من میگویم «آری». تبلور این وحدت کلمه را امرور در حکمهای حکومتی «آیتالله خامنهای» شاهدیم که باوجود رد بودجه دولت، ایشان تصویب آن را طلب میکند و چنین میشود. این یعنی؛ دیکتاتوری و از نوع مذهبیاش. اگر خواهان پایان دادن به این نوع دیکتاتوری هستیم، باید ایرانیان درون و برون مرز، بر سر برنامهای مشترک حرکت کنند تا از خطر بهمن و برفی که آوار برایمان بر جای میگذارد رها شویم. برای فرار از تقسیم شدن باید از پیلهی چندین ساله بیرون آمد و مرزهای محدود جنبش مردمی را به سوی همهی آنهایی برد که خود آتش بیاران معرکهی رژیم اسلامی ایران، دربارهشان گفتهاند: “اگر پا برهنهها به میدان بیایند، ما باید فرار کنیم” (سردار قاسمی). هنوز هیچ یک از نیروهای داخلی و خارجی موفق نشدهاند که پیلهی تنهایی خود را بشکافند و شعارهای خود را همهگیر کنند. این همهگیری را باید آموخت تا بتوان درکی معین از آنچه طبقهی متوسط جامعه از دموکراسی، آزادی و حقوق بشر دارد را با پابرهنهها در میان بگذارد و آنها را هم همراه خود کند که در این صورت، خیابانهای شهرهای بزرگ و کوچک، یک صدا علیه کژکرداریهای رژیم اسلامی، به خروش میآید و رژیم با همهی دستهبندیهای درونی خود، مجبور به ترک قدرت میشود. به باورم یکی از بزرگترین دلایل شکست حرکتهای آزادیخواهانه در دو دههی اخیر؛ چه در دانشگاهها و چه در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ، بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری، خواست محدود طبقهی متوسط بوده که در برابر زور و جور و داغ و درفش و زندان و شکنجه، اگر مماشات نکند، سکوت را انتخاب میکند و باز به پیله تنهایی خود میرود و برآمد این بازگشت هم سرخوردگی و هراس بیشتر از پیش است. هراسی که چون خوره به جان جامعه میافتد و از دستگاه سرکوب رژیم کوهی میسازد که تسخیرناپذیر هست و نباید برای فروریزی آن اقدام کرد. این نوع نگرش، اکنون در جامعه جاری است و همهگان از سرکوب بیرحمانهی رژیم حرف میزنند.
پیلهی خواستها اگر پاره شود و درکی همهگانی از حقوق بشر و حق و حقوق انسانی برای همهی طبقههای اجتماعی پدید آید، رژیم چه بخواهد و چه نخواهد باید کوتاه بیاید، چنانچه شاه در برابر اعتراض عمومی و مظفرالدین شاه در برابر مشروطه خواهان چنین کردند. تداوم و پافشاری بر خواستها و حضور هر روزه است که رژیم را به تسلیم وامیدارد و نه نق زدن و پچپچههای در گوشی و گاه ناسزا گفتنهای بلند اما در تنهایی.
اگر چنین نشود، باید منتظر بود تا سرزمینمان چون گوشت قربانی بین نیروهای خارجی و لابی آنها در داخل و خارج تقسیم شود، که مباد آن روز.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که چندی پیش به کالیفرنیا نقل مکان کرده و اتفاقات این بخش از آمریکای شمالی را پوشش خواهد داد.