(هفده داستان کوتاه از هفده نویسنده زن ایرانی)

 زدراوکا اوتیمُوا(Zdravka Evtimova)

اوتیمووا

 

این مجموعه شامل هفده داستان کوتاه، کاری از نویسندگان زن ایرانی است.

ویژگی های کلیدی مشترک داستان ها:

۱ـ یک ویژگی اصلی داستان ها، رئالیسم مؤثر آن است. رئالیسمی چون عصب لخت و حساس، شبیه چشمان هشیار یک انسان صادق و نیک سرشت. انسانی که از زخم های دیگران درد می کشد.

۲ـ دنیایی که قصه گویان زن به وجود می آورند قوانینی حتمی و چهارچوب استواری دارد. قوانینی از حقیقت، انسانیت و شجاعت. این قوانین می تواند بسیار جدی باشد، به همین دلیل باور پذیراند. در این داستان ها، رنگ و لعاب ظاهرپسندانه و سرهم بندی های بدلی وجود ندارد.

این داستان ها واقعی، موثق و قانع کننده اند.

 ۳ـ تأثیری که این مجموعه داستان در خواننده می گذارد ـ گوناگونی غنی داستان هاست که با لایه های بسیار، دست را برای تفسیرهای مختلف باز می گذارد و مخاطب را وا می‌دارد که به عمق لایه ها احترام بگذارد.

با خواندن این داستان ها تصوری کلی درباره ی مردم ایران به وجود می‌آید که به شکست تن نمی دهند و تسلیم نمی شوند. هرچند در میان آنها افراد بد نیز هستند، اما داستان های این نویسندگان زن مرا وادار می کند باور کنم که صداقت، نزاکت و عشق در روزهای آینده این کشور برتری خواهد یافت و زنان  با مسئولیت و ذهنیتی که دارند نقش بسیار مهمی در این فرایند خواهند داشت.

 ۴ـ شخصیت های داستان ها که فراز و نشیب های تاریخ، آنان را به کشورهای مختلف، به قاره های دیگر پرتاب کرده، جزیره نیکویی و مهربانی را در قلب خود نگاه می‌دارند و انسانیت خود را حفظ می کنند. داستان با شکوه «خانه ای در آسمان» همیشه به یادم خواهد ماند. روبه روی چشمم  مهین بانو پیوسته ظاهر می شود. پیرزن مهربان، خوب، حرف گوش کن و زیادی ـ زیباتر از تابستان بی پایان، بزرگ‌تر از آزردگی‌هایی که می بیند.

۵ـ ملّتی که چنین زنان داستان سرایی دارد، برای خود آسمان شادی خواهد ساخت. در این هیچ تردیدی نیست.

استعداد این نویسندگان زن، که لیودمیلا یانوا مترجم و گردآورنده ی این کتاب، با زیبایی آنها را « دختران شهرزاد» می نامد، افقی جدید، روزهایی نو و جهان بینی تازه‌ای به ما می بخشد. به همین دلیل من از آنها عمیقاً سپاسگزارم.

فرخنده آقایی،‌‏ ‌‏«بخت، بخت اول»

فرخنده آقایی ـ مهشید امیرشاهی ـ شیوا ارسطویی

فتانه زن میانسالی که به میل خود در مرکز روانی می ماند، دو بچه از شوهر اولش و یک بچه از شوهر دومش دارد. قهرمان این داستان  با درد می گوید: «آقای دکتر، من از شوهر چه خیری دیدم که از بچه هایم ببینم.»

قانع کننده، رئالیسم قوی و بکر –  با نثری نیرومند و باور پذیر. نویسنده از زبانی موجز و کم گو بهره برده و قدرت کلامش نیز در همین است؛ – زبان زندگی، زبان روزمره، بدون هیچ گونه زر و زیور، زبان درد به همراه قدرتی که بر آن  پیروز  شوی. احساس می کنم گویی که در حضور قهرمان  این داستان ایستاده ام، آنها را می بینم و صحبتشان را می شنوم. داستانی بسیار قوی است.

مهشید امیرشاهی، «مجلس ختم زنانه»

یکی از زنده ترین، شادترین و حیاتی ترین داستان‌های این مجموعه است. با طنزی گرم و قوی، و انرژی سرشار.

مادر بزرگ قهرمان اصلی این داستان ـ دختر جوانی که داستان را روایت می کند ـ فوت کرده است. وقتی زنده بود هیچ کس پیرزن را دوست نداشت. زندگی دارد می چرخد، سیمین، خواهر قصه گو می زاید. این داستان یک پرده ی نقاشی رنگارنگ است که دنیای جدیدی را پیش چشم تصویر می کند: دنیای ایران امروز را. خوشحالم که از چشمان شخصی چنین با استعداد کشوری را می بینم که درباره ی تاریخ باستانی اش در دبیرستان آموخته ام ولی متاسفانه در مورد مدرنیته اش بسیار کم می دانم.

طبیعت قانع کننده دختر شیطان که بسیار مشتاق است خودش را در زندگی غرق کند، روبه روی من است. تیزبینی نویسنده مرا به حیرت وا می دارد. وی گیرنده های حسی دارد که با آن کوچکترین اثری از ریاکاری را بدون اشتباه شکار می کند. امیرشاهی برای جزئیاتی که حقیقتی را پشتش خود را پنهان می‌کنند چشمان تیزبینی دارد. خواندن این داستان لذت بخش است- زنها دارند درباره جشن عروسی صحبت می کنند، عروس را سبک سنگین می کنند، عمه فخری دروغی گریه می کند، و تمام جزییات با ظرافت انتخاب شده، که فضایی عالی، حجیم و طبیعی ایجاد می کند. قصه گو می گوید: «خیلی خوش گذشت» ـ آشکار است که ادا در نمی آورد. اعتقادی قوی در ذهن خواننده شکل می گیرد که این تصویر واقعی زن جوان مدرن ایران است.

شیوا ارسطویی، «تیفوس»

جمله های کوتاه و بریده، این تصور را ایجاد می کند که مرگ جایی خیلی نزدیک در کمین نشسته است. استعاره جالب: «آینه او را به خاطر نمی آورد»، موهایش را از ته میزند مثل تیفوسی – و این استعاره عنوان خود داستان می شود. قهرمان داستان زنی است که از خارج به وطنش برگشته. این داستان جزییاتی را فاش می کند که به ویژه برای من خیلی جالب است- اتوبوس ها در ایران قسمت زنانه و قسمت مردانه دارند. قهرمان داستان در یک جای خالی در قسمت مردانه می نشیند، راننده ی اتوبوس اعتراض می کند و  بعضی از زنها هم ناراحتند چون وقتشان تلف شده و اتوبوس حرکت نمی کند. و بعد پایان صحنه شگفت انگیزی که دلگرم کننده است: یک نقش کم گو، ساخته شده با دو جمله که همبستگی زنها را نشان می دهد: همه زن ها چسبیده به هم می نشینند و دیگر کسی ایستاده نمی ماند.

قهرمان داستان موهای مجعد و بلندی دارد و آن را از ته می زند، در تاکسی مشتش را به صورت مردی می کوبد. پلیس منکرات مجبورش می کند امضا کند که دیگر با سر و وضع  نابهنجار در خیابان پیدایش نمی شود.

این یک داستان ترسناک، بسیار شجاع و واقع گرایانه است. نثر آن به طور کامل مصداق خلاقیتی است که زندگی را  بدون «ماسک و بزک» شرح می دهد. طوری که شاعر معروف بلغاری نیکولا واپتسروف گفته است.

فریبا وفی، «خسته از بازی»

فریبا وفی ـ میترا داور ـ محبوبه میرقدیری

بچه ها دارند بازی می کنند و مادرشان که در انتظار بچه ای دیگر است، کف اتاق دراز کشیده است. یک لحظه فکر می‌کنی که مرده است. دست های سردش در آخر داستان ـ استعاره ای شگفت انگیز درباره ی سرنوشت زن است. حتی وقتی خیلی ضعیف است، وقتی توهین شدیدتر از اراده اوست،  وقتی دیگر نمی خواهد زندگی کند، وقتی هیچ چیز او را به این دنیا وابسته نمی کند و بچه ها او را روی کف اتاق این طرف و آن طرف می کشند که بازی کنند؛ و او با این که کاملاً خسته شده قوی تر از تحقیر و بزرگتر از ناتوانی و گرمتر از تابستان است. در هر لحظه از حیاتش مفهوم زندگی و خردمندی را با خود همراه می کند.

داستانی زیبا، استعاری و کنایه وار، که هیچ چیز قوی تر، متقاعد کننده تر و زیباتر از بی قدرتی زن نیست، و این به خواننده‌ای چون من تلقین می کند که زن بودن مترادف است با برندگی در جدال مرگ. زن یعنی همان زندگی.

میترا داور، «حق مساوی»

زن باردار در محل کار خود محدود است و همه او را به خاطر آبستن بودنش مسخره می کنند. بر و بر نگاهش می کنند، فقط در دست شویی می تواند از  دست مردها  و تذکرات آنها راحت باشد. غرولند می کنند چون مدام به دست شویی می رود. «امروز ایستاده کار می کنم … باید کمی طاقت بیارم »- تاثیر دندان قروچه شخصیت این داستان، در حالی که کیسه مایع آمنیون جنینش پاره می‌شود شبیه تأثیر شلیک تپانچه از نزدیک است. نثری که روح را سخت تکان می دهد. شوکی که دیالوگ های ماهرانه در به وجود آوردنش نقش مهمی دارند. رئالیسم به تلقین غیر قابل گذر تبدیل می شود. عدم نصیحت، واکنش بی درنگ عصب های عریان. نشانه های  اصلی این  داستان حقیقی، عمیقاً انسانی است. تصادفی نیست که نامش را بر کل مجموعه نیز گذاشته اند.

محبوبه میرقدیری، «بیوه خیال»

روش خیلی جالب ـ داستان از زبان یک عکس بیان می شود. مرد روی عکس چهره تبلیغاتی خطوط هواپیمای خارجی است. در واقع شخصیت اصلی یک روسپی است که  به مشتریان خود  دروغ می گوید که این عکس شوهر اوست، خلبانی که در سقوط هواپیما کشته شده است. میرقدیری چه قدر گرما، تفاهم و همدردی صرف قهرمان خود کرده است. زن جوان کسی را در دنیا ندارد. برای پول با مردها می خوابد. این پایین ترین سطحی است که یک زن می تواند سقوط کند. ولی قهرمان داستان حس مبارزه خود را از دست نمی دهد. از باور رسیدن فصلی بهتر امتناع نمی کند. «همه کارهامو کردم، ناهارم که داریم. عصر می ریم پارک.» عکس خلبان تنها تکیه گاه اوست، او با این وجود افسرده خاطر و تسلیم نمی شود. این داستان به شیوه ای خاص، اصیل و خوب نوشته شده.

فرشته مولوی، «مکاتبه»

فرشته مولوی ـ شهرنوش پارسی پور ـ زویا پیرزاد

برای من این یکی از پیچیده‌ترین مسائل روانشناسی، از ظریفترین مسائل فلسفی و همچنین یکی از بهترین داستان های مجموعه است. داستانی بسیار عمیق و غمگین درباره مردی که خانه خود را در تهران می فروشد و به تورنتو نقل مکان می کند. قهرمان داستان به خودش نامه می نویسد. داستان «مکاتبه»، مروارید کوچک نثر، ثابت می کند که درد همان زبان عمومیِ بشر است. مردم به شیوه‌های گوناگون و مناسبت‌های مختلف می توانند شاد باشند، ولی درد را هر کسی احساس می کند. فقط ادبیات می تواند درد را لمس و آن را به شاهکاری تبدیل کند. نویسنده «مکاتبه» نیز همین کار را کرده است. این داستان جای خود را در قلب من باز کرد و تا مدت ها باقی ماند. برای اولین بار آن را در سال ۲۰۰۹ خواندم و برای همه ی همکاران بلغاری نویسنده ام آن را بازگو کردم. پیرمرد تنها، در نامه خطاب به خود بانگ می زند: «دوست من، فقط تو به من نامه می نویسی» و کمی بعد: «خودت که می دانی آنها همیشه می خواهند درباره ی تاریخ کشورت بدانند» ـ مسائل خصوصی، ملی و کلی بشری در این داستان به هم می رسند!

و این غم وطن که نفس را بند می‌آورد:«درخت کهنه اصلاً کلاغ ها را جذب نمی کند. شاید چون کلاغ ها تهران را بیش تر از  تورنتو دوست دارند…»- تنهایی بزرگ یک مهاجر.

شهرنوش پارسی پور، «در خود نشستن»

دوباره یک نگاه به پِرِس خرد کننده و دردناک تنهایی. داستان درباره ی پروانه است و  شوهرش حبیب، جراح مغز مهاجر به ایالات متحده امریکا که زندگی را بدرود گفته است. پروانه در هواپیما است و می‏خواست برود کنار تابوت حبیب دراز بکشد و مانند او یخ بزند. این داستان به ما فرصت می دهد به درون شخصیت پیچیده قهرمان آن سرک بکشیم.

در آن سال های هرج و مرج که در آن  گروه‏های مختلف سیاسی فعالیت می کردند، وی زندانی می شود. این تنها داستان مجموعه که در آن آشکارا درباره روابط جنسی شجاعانه و بدون تظاهر گفتگو می شود. به نظرم همه داستان های کوتاه  از نویسندگان زن ایرانی در این مجموعه، یک نقطه شروع و بیان مشترکی دارند: بیان باز، بدون تظاهر و پز مصنوعی و صادقانه تا حدی که دل را به درد می آورد. شاید به همین دلیل است که پیوند میان هر یک از داستان ها قوی است: نیروی محرکه شان استعداد و آگاهی مدنی و بیداری نویسندگان است. شهرنوش پارسی پور درددل می کند: «تنهایی البته در امریکا یک امر طبیعی است.» به همین دلیل عشق با شگفت انگیزی غیرمنتظره و عمیقی می آید. قهرمان داستان آگاه می شود که بیش‏تر از آنچه که بتوان گفت شوهرش را دوست دارد. در این داستان آزادی و مرگ در هم می آمیزد. زن قوی تر از مرگ است، وی بر اندوه چیره می شود چون آزاد است. چون زن است.

زویا پیرزاد، « لنگه به لنگه»

داستان ـ آزمایش در سنجش به اصطلاح «قصه گوی نامطمئن» ـ قهرمان زن داستان برای خودش دنیایی می سازد که در آن همه چیز همان طوری است که او در رویای خود می بیند. به جای آن که زندگی واقعی بر زندگی قهرمان تاثیر بگذارد، بر عکس، قهرمان دنیایی برای خود می سازد که در آن همه چیز زیبا، مرتب و فوق العاده است. وی از روانشناسی که شوهرش شخصاً پیشش برده بود خوشش می آید. و هم مانند قهرمان فرخنده آقایی‌ ‏‎از داستان ‌‏«بخت، بخت اول» خواننده با موسسه روانپزشکی، پزشکان و بیماران برخورد می کند. این داستان به طور نامحسوسی ما را وادار می کند از خودمان بپرسیم مرز بین واقعیت، بیماری و رویا کجاست؟ چنین پرسش ها را فقط نثری تأثیرگذار می تواند به ما تلقین کند. نثری که به شیوه ای جالب و کمیاب نوشته شده باشد.

فرشته ساری، «فرد بی‌شماره»

فرشته ساری ـ ناهید طباطبایی ـ گلی ترقی

داستان طنزآمیزی با تکنیک هایی که نویسندگان پوچ گرا عاشقشان هستند. یک نفر تک و تنها در تمام کشور بدون شماره ملی ماند و هر روز، نامه و صورتحساب هایی دریافت می کند که در آنها توضیح داده شده چه قدر از بابت پخش اطلاعیه های تلویزیونی به موسسات بدهکار است، چون هر روز از تلویزیون مدام از سوی سازمان شماره ملی برای او اطلاعیه پخش می کنند که شماره ملی خود را دریافت کند. سازمان شماره ملی دستش برای زندانی کردن فرد بی شماره کوتاه است، زیرا برای محاکمه و زندانی کردن، داشتن شماره ملّی الزامی است. در داستان نوعی طعنه نهفته است: در قانون قید شده که گرفتن شماره ملی «داوطلبانه» است. در تظاهرات سراسری به مناسبت های گوناگون، پلاکاردهایی بر ضد او در دست تظاهرکننده ها دیده می شد: «مرگ بر فرد بی شماره».

در این داستان قوت تمثیل و عمق تجزیه علمی به کار رفته. انسجام زبان روایت داستان را واقعاً دلچسب می کند.

ناهید طباطبایی، «جدول کلمات متقاطع»

نگاه جالبی به زندگی روزمره خانواده ایرانی، که کوشش می کند نه تنها زنده بماند که در شرایط سیستم کوپنی خوشحال نیز باشد. آقای سمیعی کارمند بازنشسته، مرد منظمی است که فقط یک دلخوشی دارد: جدول. وقتی همسرش صفیه  یک روز خانه خالی یکی از جدول هایش را الکی با حروف الفبا پر می کند، آقای سمیعی سه روز با او قهر می کند. ناهید طباطبایی با ظرافت، همدردی و تفاهم عمیقی از دنیای افراد بازنشسته پرده برمی دارد؛ دنیای بازنشسته های نیمکت نشین که در نگاه اول محدود به نظر می رسد. ولی وقتی ما به صحبت هایشان که با استعداد بی دریغ ناهید طباطبایی برای ما شرح داده شده‌اند گوش می کنیم، در می یابیم که در دنیایی سرشار از رویا و اضطراب های انسانی و حسادت ها هستیم و اطمینان می یابیم که  با بالا رفتن سن آدم کمتر آدم نمی شود، بالا رفتن سن فقط به حسادت حرارت بیشتری می دهد و به تنهایی آدم نرمی می‌بخشد و ایمان به عشق در طول سال ها به طبیعت دوم هر شخص تبدیل می شود.

نامه هایی که در آنها صفیه قسم می خورد که به شوهرش وفادار است، بازیافت زیبای ادبی است که به آن هر کسی که تصمیم گرفته زندگی خود را وقف داستان کوتاه یا در کل وقف ادبیات کند، می تواندبه افتخار کند.

گلی ترقی، «خانه ای در آسمان»

 مسعود«د» از جنگ بیزار است و از مرگ واهمه دارد، همه دار و ندار خودش را به فروش گذاشته و تصمیم گرفته است به پاریس مهاجرت کند. درست دم رفتنش است که، چشمش به مادر پیرش ـ  مهین بانو  می افتد. برای من مهین بانو شاید فراموش نشدنی ترین تصویر هنری در این مجموعه باشد. این زن هفتاد و شش ساله که خودش  را چهل ساله حس می کند ساکت و صامت، مطیع، با حس عمیقی نسبت به زیبایی، مانده بی آشیانه دنجش و بدون پول. پیرزنی«زیادی» در این دنیا.

عبارات کوتاهی چون: «بین وی و اشیای قدیمیش الفتی دیرینه بود» یا مثلاً ، «سگ قد مهین‌بانو» است مرواریدهای این  نثر اند و آن را به گونه ای می سازند که در آن هر جمله هم زمان ناله و  عفو است. این داستان به تمثیلی غمگین از مادری فراموش شده تبدیل می شود که فرزندانش او را غیر ضروری و زیادی می دانند. مهین بانو جایی ندارد که برود، دیگر گوشه دنجی ندارد، تنها پناه او مرگ است.

داستان فوق العاده ای که به من به عنوان خواننده یک تصویر لطیف، غنی و فراموش نشدنی هدیه داد. مهین بانو قسمتی از زندگی من شد. وقتی در خیابان چشمم به پیرزن تنهایی می افتد، به یاد «خانه در آسمان» دوردست و دست نیافتنی گلی ترقی می افتم؛ یکی از زیباترین داستان‌های این مجموعه.

مینو فرشچی، «آسانسور»

مینو فرشچی ـ زهره بختیاری ـ فریده خردمند

قهرمان داستانِ مینو فرشچی زنی است که به شهری سفر می کند که هیچ‌کس منتظرش نیست. خودش هم سر در نمی آورد چرا بلیت برگشت خریده، چون قصد خودکشی دارد. ولی آسانسور همه چیز را تغییر می دهد؛ در آن به مردی برخورد می کند که به تهران بر می گردد. داستان کوتاه استعاره ای است درباره ریشه ها، که به انسان کمک می کنند آسانسور خوشبختی را پیدا کند، به نوعی جدید خود را بیابد و در جایی که آینده‌ای در انتظار اوست خود را اثبات کند.

زهره حکیمی، «یک روز از زندگی نویسنده ی پرکار یا داستان زن خوشبخت و باقی قضایا»

داستانی که  دوراهی زن نویسنده ی آشکار می کند که میان وظایف زندگی روزمره تقسیم شده است؛ بچه ها، همسر، دیگر خویشاوندان و جهان داستان و نویسندگی، که گاهی قوی تر از باقی چیزها در زندگی واقعی است.

چرا زن خوشبخت در داستانی که قهرمان زن می خواهد بنویسد، خودش را در آینه نگاه می کند و متوجه می شود که زن آینه در یک اتاق خالی ایستاده و آرام‌آرام اشک می‌ریزد؟ نزدیکان و فرزندش کجا هستند؟ داستانهایی که نویسنده ی پرکار می سازد، جهان لطیف دیگری است موازی این جهان. جایی که او در آن زندگی نمی کند. آنجا مجبور نیست بدود و آلبالوی ارزان بخرد. در واقعیت، روز وی تقسیم شده به قسمت های مشخصی از زمان که از آن هیچ راه فراری نیست. اما او، قهرمان داستان به همان اندازه قوی است که در آشپزخانه، که با کودکان خود، و هم در سه ایده زیبا برای داستان که ناتمام  باقی می مانند. ولی من به عنوان خواننده اطمینان دارم که نه تنها قهرمان داستان، که همه نویسندگان زن ایرانی برای نوشتن داستان های زیبای دیگر وقت پیدا می کنند. و سطور آن داستانها قوی، واقعی و بسیار قشنگ خواهد بود، چون تصویر زنی که در آن اتاق خالی گریه می کند…

فریده خردمند، «دانیل»

جولیا دانشجویی است که مادرش زاده ایران بوده ولی به کانادا مهاجرت کرده و آنجا درگذشته است. او از دانیل، پسر کوچک  نگهداری می کند. پدر دانیل خانواده خود را ترک کرده و از کانادا به استرالیا نقل مکان کرده است. در یک لحظه ضعف، جولیا گریه می کند و برای پسرک غم و اندوه خود درباره مادر از دست رفته اش به اشتراک می گذارد. دانیل نیز به نوبت خود با جولیا درددل می کند که می داند که پدرش آنها را ترک کرده و دلش برایش می سوزد. داستان با ظرافت و احساس نوشته شده و با آن که قصه دو انسان تنهاست، ولی ضعف و دلسردی تلقین نمی کند. برعکس این داستان فاصله ها، تنهایی و ضعف را  در می نوردد و ثابت می کند که تنها یک تپش قلب انسان فاصله را میان انسان‌ها به کوتاه ترین مسیر تبدیل می‌کند. آدم چه در تهران، چه در تورنتو، چه در بلغارستان باشد، شدت غمش یکسان است، مهم این است که بتوانیم جزیره نیکی را در خودمان نگه داریم، غم و اندوه دیگران را مثل غم و اندوه خود احساس کنیم؛ آن وقت شاید غم و اندوه دست کم برای یک روز از زندگی همه ما ناپدید شود.

سپیده شاملو، «کیسه ی سیاه»

سپیده شاملو ـ مهری یلفانی

داستان، دریافتگی از زنی که خودکشی می کند. کوتاه، چون یک نفس باد در روزی داغ، مرموز مثل شبی که مرگ را به همراه می آورد. این داستان مترادف است با گرایش به آزادی، عدم تحمل درهای قفل شده و نپذیرفتن خشونتی که بر تو اعمال می شود. در داستان «کیسه ی سیاه» مرگ ناگهان به آزادی تبدیل می شود.

مهری یلفانی، «ریشه ها»

مهاجرت اراده برخی را می شکند، اعصاب را خراب می‌کند و میل به زندگی کردن  را می خشکاند.

در کانادا، زندگی با سرعتی متفاوت در جریان است. عادات کاملا متفاوت اند، «چوب معلم (که گل است)» در کار نیست و عادی است که دختران شانزده ساله دوست پسر داشته باشد. این داستان تلقین می کند که انسان تنها هنگامی می تواند به رسم و رسوم خود وفادار باقی بماند که به دیگران اجازه بدهد فرهنگ خود را بسازند و به میل خود زندگی کنند. انسان فقط وقتی به ریشه های دیگران احترام می گذارد، می تواند شاد و مستقل باشد.

نتیجه گیری

هفده داستان از نویسندگان زن ایرانی را با هیجان خواندم ـ نثری هوشمند و زیبا، که سیاره جدیدی می سازد با (آداب) اصول اخلاقی ویژه خود که اغلب خشن، اما صادقانه و شرافتمندانه است. اگر تصور کنیم که سیاره ساخته شده به دست نویسنده یا شاعر واقعی است، با قوانینی که نویسنده به آن ترتیب داده باقی می ماند و جاودانه می شود، حتا سال ها پس از رفتن وی از این دنیا. بسیار اتفاق می‌افتد که حتا  قبل از خاموش شدن کامپیوتر، متن داستان از صفحه روزگار محو شود زیرا گیتی ها در آن قابلیت زندگی ندارند.

ولی داستان های هفده «دختر شهرزاد»، دنیای شاعرانه ویژه ای می‌سازد که باقی می ماند، چون در آن زندگی واقعی وجود دارد. زندگی در آن در چهارچوب قوانین هوشمندانه ای قرار گرفته است. دنیای نویسندگان زن ایرانی مستقلانه از ما وجود دارد و خوش اقبال اند آنهایی که افکار شان در گیتی آن پهلو می گیرد.

در اینترنت هر چه در مورد نویسندگان نامبرده نوشته شده بود خواندم. بسیاری از این قصه گویان جایزه های ادبی زیادی گرفته اند و من متقاعدم که هر یکی از این جایزه ها آبرومند و شایسته اند. با علاقه عمیقی انتظار دارم که با دیگر آثار آنها آشنا شوم.

تنها متاسفم که زبان فارسی بلد نیستم تا بتوانم کتاب های آنها را بخوانم.  در این رابطه می خواهم به لیودمیلا یانوا مترجم و گردآورنده ی این مجموعه به خاطر انتخاب ماهرانه اش تبریک بگویم و از وی سپاسگزارم زیرا به لطف تلاش وی خوانندگان بلغاری با روح امروزه ایران آشنا شدند.

ادبیات معاصر ایران با زیبایی، شرافت و روحی انسانی خود حرفی برای گفتن به همه ی ما دارد و نویسندگان زن خردمندانه و با اطمینان همچون اساتید واقعی بیان چنین رسالتی را به انجام می رسانند.