گزارشی از نمایش آثار فیلمساز در تبعید پرویز صیاد در فستیوال فیلم های ایرانی دانشگاه کالیفرنیا:
دانشگاه کالیفرنیا در لس انجلس که همه ساله مجموعه ای از فیلم های ساخته شده در جمهوری اسلامی را در ماه فوریه همزمان با جشنواره فیلم فجر به نمایش می گذاشت پس از بیست و دو سال امسال خلاف روال گذشته با تغییر زمان برگزاری فستیوال فیلم به اواسط اپریل، کارهای شناخته شده ترین فیلمساز ایرانی در تبعید، پرویز صیاد را محور اصلی جشنواره قرار داد و چهار فیلم از این نویسنده، بازیگر، فیلمساز و تهیه کننده صاحب نام ایرانی را به نمایش گذاشت. دو فیلم از کارهای پیش از انقلاب این فیلمساز:
“صمد آرتیست می شود” (۱۳۵۳) و “بن بست” (۱۳۵۶) به همراه دو فیلم ساخته شده بعد از انقلاب در خارج کشور”فرستاده” (۱۳۶۳) و “سرحد”(۱۳۶۷). در پایان نمایش هر فیلم پرویز صیاد و بازیگران فیلم که در لس انجلس حضور داشتند به گفتگو با حاضران می نشستند.
“بن بست” ماجرای عشق دختر جوانی است که گمان میکند مردی که در زیر پنجره او ساعت ها به انتظار می ایستد دل به او بسته پیش از آنکه پی ببرد مرد رویاهای او سودای دیگری در سر دارد…
فیلم تاثیرگذار و متفاوت “بنبست” با بازی مری آپیک ـ برنده جایزه بهترین بازیگر زن از فستیوال فیلم مسکو برای بازی در همین فیلم ـ با استقبال تماشاگرانی روبرو شد که پس از سالها برای نخستین بار امکان تماشای این فیلم بر روی پرده سینما را یافته بودند در جلسه پرسش و پاسخ پس از نمایش یکی از حاضران در سالن برداشتش از فیلم را اینچنین بازگو کرد: “زن جوان عاشق پیشه فیلم برای من یادآور سرزمین مادری است بانو ایران، که رویاهای عاشقانه اش در روزهای پرشور انقلاب ۵۷ با دزدیده شدن انقلاب به دست فاشیست های مذهبی نقش بر آب شد…”
فیلمساز درباره سرنوشت تلخ فیلم “بن بست” چنین گفت: “فیلم بنبست توسط رژیم گذشته و اسلامی فعلی توقیف شد و اجازه نمایش نیافت حالا ما منتظر رژیم بعدی هستیم تا ببینیم سرنوشت این فیلم چه میشود!”
“صمد آرتیست می شود” تنها فیلم از مجموعه فیلم های پرطرفدار صمد بود که در فستیوال به نمایش درآمد، فیلمی که سینمای فیلمفارسی و کلیشه های رایج در آن سینما را به سخره میگیرد.
استقبال فراوان از نمایش فیلمی از صمد در فستیوال شاید نشان دهنده آن بود که اگرچه پرویز صیاد در عرصههای مختلف نوشتن، بازیگری و کارگردانی سینما و تئاتر آثار ارزشمند و ماندگاری خلق کرده و هم چنین با تهیه کنندگی آثار فیلمسازان پیشروی چون سهراب شهید ثالث در شکل گیری سینمای موج نو پیش از انقلاب نقش به سزایی داشته، اما کاراکتر صمد، به یاد ماندنیترین و محبوبترین کاراکتر در سینمای قبل و بعد از انقلاب در بین تودهها، پیش از هر اثر دیگری عجین با نام این هنرمند است.
کاراکتری ساده و راستگو که حتی در سال های اعدام ها و جنگ در دهه سیاه۶۰ با به سخره گرفتن جنگ و کشتار هشت ساله و فریب کاری آخوندها در به درازا کشاندن جنگی ویران گر، صدای توده های خاموش داخل کشور بود. به یاد داریم زمانی که پرویز صیاد “صمد به جنگ می رود” را با کمترین امکانات در تبعید ساخت همزمان بسیاری از هنرمندان دولتی داخل کشور به تمجید و تبلیغ جنگ، فرهنگ “شهید پروری” و خرافات مذهبی مشغول بودند…
فیلمساز درباره مشکلات نمایش این فیلم چنین گفت: “… سرانجام یکی از فیلم های مجموعه صمد، که هرگز در جامعه به اصطلاح روشنفکری پیش از انقلاب به بازی گرفته نمی شد، سال ها پس از ساخت توسط یک مرکز اکادمیک غیر ایرانی برای نمایش برگزیده شد آنهم در شرایطی که متاسفانه نسخه قابل نمایشی از مجموعه فیلم های صمد در دسترس نیست و آرشیوفیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا – یوسی ال ای- که بازسازی و حفظ آثار کلاسیک تاریخ سینما را برعهده دارد، نسخه ای از همین ویدیوهای رنگ باخته موجود در بازار را به صورتی قابل نمایش بر پرده درآورد و با زیرنویس موقت به نمایش گذاشت.”
بدون شک خلق کاراکتر دوست داشتنی و ماندگار صمد و حمایت از “سینمای موج نو” دلائل اصلی در انتخاب پرویز صیاد به عنوان “محبوبترین و پراهمیتترین هنرمند جامعه سینمائی ایران” توسط “راهنمای جهانی فیلم” در سال ۱۹۷۷بود.
نمایش دو فیلم جسورانه “فرستاده” و “سرحد” از ساختههای صیاد در سال های تبعید، که تصویری بسیار گویا از نگاه اعتراضی و آشکارا علیه تمامیت جمهوری اسلامی این فیلمساز ارائه میکنند، به رغم سکوت پرسش برانگیز بسیاری از رسانههای فارسی زبان در خبررسانی برنامه نمایش فیلم ها با استقبال بسیار علاقه مندان به سینمای معترض روبرو شد. مشاهده تاثیرگذاری فراوان این دو فیلم بر تماشاگران ایرانی و غیر ایرانی فستیوال، گواه بر این واقعیت غیرقابل انکار بود که اگر فیلمسازان مستقل در تبعید امکان ساخت فیلم و همچنین پخش عمومی و جهانی آن را بیابند – حتی با نیمی از امکانات تبلیغاتی که غربی ها در اختیار فیلمسازان برگزیده دولتی ایرانی قرار می دهند- به درستی قادر خواهند بود که تصویری واقعی و سانسور نشده از ماهیت ضّد انسانی رژیم حاکم بر ایران را پیش روی جهانیان بگذارند.
اما واقعیت آنست که وقتی رسانههای غربی و فستیوال های جهانی طی سه دهه اخیر تنها محصولات سینمای جمهوری اسلامی را تبلیغ کرده اند یکی از اهدافشان مسکوت گذاشتن فیلم های علیه کلیّت رژیم اسلامی است که اگر هنرمند مستقلی در داخل و یا خارج کشور با هزاران مانع اثری اعتراضی تولید کند کارش توسط همگان دیده نشود و صدایش به مردم جویای حقیقت نرسد اما به رغم حجم وسیع تبلیغات حکومتی و جهانی در حمایت از سینمای صادراتی، فیلم های اعتراضی همچون چند فیلم به نمایش درآمده در این فستیوال، هرجا که امکان نمایش می یابند گواهی بر ماندگاری و تاثیرگذاری این آثار هستند.
سرانجام در شب ۲۸ اپریل و همزمان با پایان نمایش فیلم های پرویز صیاد، فیلمساز به دعوت شانون کلی مدیر فستیوال به صحنه رفت و پیش از شروع جلسه پرسش و پاسخ فیلم سرحد، با خواندن بیانیه زیر بار دیگر بر موضع همیشگی خود در رابطه با سینمای جمهوری اسلامی تاکید کرد:
« بیست و دوسال پیش وقتی همین دانشگاه اولین جشنواره سینمای جمهوری اسلامی را در لس آنجلس برگزار می کرد من با گروهی از همفکرانم مقابل سینمای نمایش دهنده پلاکارد مخالفت به دست گرفتیم در اعتراض به برقراری روابط فرهنگی این دانشگاه با وزارت ارشاد اسلامی که از تهران فیلم ها را بسته بندی کرده و به امریکا ارسال داشته بود. حقیقت را گفته باشم من هنوز هم به چنین روابط دوستانه ای معترضم.
من بر این باور ادامه می دهم که نظام مذهبی حاکم بر ایران امروز، بنا به طبیعت و جوهر ذاتی خویش مخالف و معارض علم و هنر است و با تجدد که هنرهای تصویری دستاورد آنند سر عناد دارد. با اینهمه از سینما به عنوان حربه ای برای فریب استفاده می کند تا تصویر کاملا متفاوتی از آنچه هست به جهانیان بنمایاند.
من فراموش نمی کنم نظام اسلامی حاکم بر ایران چگونه با آتش زدن سینماها ـ و در یک مورد همراه با تماشاگران زنده ـ به قدرت رسید و خود را تثبیت کرد. در طول ششماه آخر پیش از انقلاب، اسلامگرایان افراطی سی و دو سینما را در تهران و هشتاد و هشت سینما را در شهرستان ها به آتش کشیدند از جمله سینمارکس آبادان که در آن ۳۸۹ انسان در آتش سوختند در حالیکه به تماشای یک فیلم نشسته بودند. یعنی دستاوردی از کار ما، خانواده سینما.
بنابراین به عنوان عضوی از خانواده سینما براین باورم که حکومت جمهوری اسلامی، که در آن مسببین فاجعه سینما رکس هنوز صاحب مقامات عمده اند، نه استحقاق داشتن صنعت سینما دارد و نه شایستگی اش را چه رسد به آنکه در فستیوال ها و مراکز فرهنگی جهان پشت سپر فیلم های مثلا متفاوت مشارکت یا حضور داشته باشد.
به عنوان فیلمسازی در تبعید ـ که «سرحد» آخرین فیلم مخالف با اسلامگرایی افراطی اش سال هاست از فستیوال های سینمایی طرد شده است ـ شاهد بوده ام که چگونه بسیاری از جشنواره ها و مراکز فرهنگی جهان در ربع قرن گذشته، به پاس گرفتن مشتی فیلم برای برنامه سالیانه شان، نقض دایمی حقوق بشر در ایران را نادیده گرفته اند.
و بالاخره پرسش مدام من از خودم آنست که چه بر سر وجدانیات آدمی آمده است؟
زمانی بود که ادیبان و هنرمندان از کار نکردن زیر سلطه رژیم های سرکوبگر به حرمت و اعتبار می رسیدند. برای نمونه ما اکنون در سالن سینمائی نشسته ایم که بیلی وایلدر نامیده می شود، فیلمنامه نویسی از آلمان که در اولین سال های روی کار آمدن هیتلر به ایالات متحده گریخت و به اسطوره ای در تاریخ سینمای آمریکا بدل شد.
و باز زمانی بود که هنرمندان و حتی ورزشکاران آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید به مراکز فرهنگی و مسابقات جهانی پذیرفته نمی شدند. واقعا چه اتفاقی رخ داده است؟
در توجیه شرایط امروز دو دلیل بیشتر نمی توان یافت؛ یا اقبال جمهوری اسلامی خیلی بلند است که اینگونه درهای مراکز فرهنگی و غیرفرهنگی به رویش باز است و یا جهان حساسیت خود را نسبت به سرکوبگران و نظام های جنایتکار از دست داده است!
با اینهمه اجازه بدهید قدمی را که دانشگاه کالیفرنیا در لس انجلس برداشته است نشانه ای از بیداری وجدان بگیریم، نشانه ای از امید که همه صداها امکان شنیده شدن بیابند، حتی صداهایی که خواهان چندانی ندارند، مثل صدای من!
درود برلیلا قبادی نازنین که حرف دل ازاداندیشان رامیزند
تقدیم به حضور دخت اهورائی ایرانمان بانوی سرافراز و آزاده لیلا قبادی
سلامها و درودهای ساکنین دژ چملی بل ایرانمان وارثان کوراوغلیها و سرخ جامگان از دیاره شمس و زرتشت باری از قوجا تبریز مه الود نثارتان بادو خرد یارو نگهدارتان
راز من
هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
فکرت آخر از چه رو آشفته است
بی سبب پنهان مکن این راز را
درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران
کو دگر آن دختر دیروز نیست
آه آن خندان لب شاداب من
این زن افسرده مرموز نیست
گاه میکوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند
گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز نی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو