شهروند ۱۲۵۱ پنجشنبه ۱۵ اکتبر ۲۰۰۹
نگاهی به کتاب “همزبانی و همدلی: نمونهی اشعار گروهی از شاعران معاصر افغانستان” به همت بهروز جباری
برای ما ایرانیان، زبان فارسی با کشورمان، یعنی با دولت ـ ملتی که در آن زندگی میکنیم، پیوند خورده است. هر چه را به این زبان باشد “ایرانی” حساب میکنیم. حتی بعضی نسلهای بعدی مهاجران به غلط زبان فارسی را “ایرانی” مینامند.
این درست است که پهنهی جغرافیایی ایران بارورترین و وسیعترین صحنهی شکفتن زبان فارسی است، اما بسیار مهم است که همیشه به خاطر داشته باشیم ما این زبان را حداقل با تمامی مردم دو دولتملت دیگر، تاجیکستان و افغانستان، نیز در اشتراک داریم. در واقع پهنههای زبان فارسی بسیار فراتر از این میرود و سراسر شبهقارهی هند از شرق و آسیای میانه از شمال را فرا میگیرد. اولین نشریهی فارسیزبان تاریخ در واقع در هند منتشر شد. سرود ملی مردم پاکستان هنوز هم به زبان فارسی است و شاعر ملی این کشور، اقبال لاهوری، بیشتر اشعارش را به فارسی سروده است.
برای همین باید گفت فارسیزبان بودن و بیاطلاع ماندن از گنجینهی ادبی و هنریِ این زبان ماورای مرزهای کنونیِ ایران خبط بزرگی است. خبطی که خیلی از ما دچارش هستیم.
زندگی در شهری مثل تورنتو این امکان را برای ما فراهم میکند که از نزدیک با افغانها و تاجیکهای بیشتری آشنا شویم و از نزدیک به قابلیتهای بیپایان زبان مادری خود بیشتر پی ببریم.
بهروز جباری، نویسندهی ایرانی مقیم انتاریو، دقیقا همین کار را کرده است.
تنها تفاوت کار اینجاست که او این را متمرکزتر و منظمتر انجام داده و نتایجش را در قالب کتاب منتشر کرده تا با کسان بیشتری در اشتراک بگذارد. او نام زیبای “همزبانی و همدلی” را برای کتابش انتخاب کرده و در آن به جمعآوری اشعار معاصر افغانستان پرداخته است. مقدمهی کتاب نشان میدهد که تلاشِ جباری نیز بیشتر آشنایی ایرانیان با این بخش فراموششدهی گنجینهی ادبی خودشان است. او خود میگوید: “این کتاب بیشتر به منظور آشنایی با دوستان شعردوست ایرانی فراهم آمده زیرا سالهای اخیر احساس کردم که دوستان ایرانی صرفنظر از عدهای انگشت شمار آن طور که باید نسبت به ارزش ادبی شعرای افغان آگاهی ندارند”.
نکتهی جالب اینجاست که احتمالا چنین مجموعهای به این وسعت، ۳۲۵ صفحه، تا حدود زیادی کمیاب است و این هم از اقبال شاعران افغان است که خوشذوقی در کانادا به دنبال جمعآوری و چاپ آثارشان افتاده است.
حرفهای جباری در مقدمه نشان میدهد که خودش بسیار تحت تاثیر عوامل مختلفی از شعر افغانها قرار گرفته. مثلا رد پای درد در پای اشعار مردمی که سی سال است به حکم مناسبات خونین سرمایه کشورشان دستخوش جنگ و ویرانی گشته است. جباری در واقع بسیار به افغانها و زبانشان دلبسته است و این در جای جای زحمتی که روی کتاب کشیده معلوم است. او میگوید: “یکی از نتایج مطالعات من علاقه بسیار است که به شعرای افغان و به طور کلی مردم محبوب و رنجدیده افغانستان پیدا کردهام. به طوری که همیشه خود را در اندوه و رنجهای آنان شریک میدانم”.
علیرغم زحمتهای آشکار جباری، عدم وجود صنعت چاپ کتابهای فارسی در تورنتو (که خلا آن مایه افسوس بسیار است) باعث شده کتاب به هیچ وجه نتواند از نظر فنی کتابی نفیس به حساب بیاید و نقصهای فنی و صفحهبندی و ویراستاری همهجا گریبانگیر آن است. چارهای نیست که اینها فقط زمانی رفع میشود که صنعت چاپ کتاب فارسی در این شهر راه بیافتد و ریزهکاریهای مختلف نشر و کتاب در این مورد رعایت شود.
تا آن موقع ورق زدن “همزبانی و همدلی” باعث میشود با بعضی از چهرههای فروزان زبانمان آشنا شویم و رنج یافتن اشعار مختلف در صفحههای کتاب برایمان یادآور رنجها و تقلاهای مردمی باشد که سی سال است “خانه به خانه گشتهاند”.
نمونهی اشعار:
خنجر بدرود
عظیم نوذر الیاس
این شهر، شهر گورهای هراسان است.
در سینهگاه نعش هزاران یاد
بر شانهها، صلیب سیهپوشش
با مادران زخمی عریانش
با دختران خسته خاموشش.
نه این شهر
باغ سرخ شقایق نیست.
تالاب خون و تپه عصیان است.
اندوه جاودانه تاریخ است.
میعادگاه غربت انسان است.
یک زنده نیست،
ایستاده بر این کوی
اما، بر زیر خاک.
برفتند و میروند
عبدالسمیع حامد
یاران بیشمار برفتند و میروند
با روح سوگوار برفتند و میروند
گنجشکهای کوچه خونین انتظار
بیبهره از بهار برفتند و میروند
سبزینهها پیاده و گلبرگهای سرخ
بر بادها سوار برفتند و میرفتند
از برگ گل چه یاد و چه فریاد سر کنم
یاران از این دیار برفتند و میروند
صحرائیان پای برهنه نفس نفس
بیساز و کولهبار برفتند و میروند
ماندست دار دار سیاستمدارها
مردان سربدار برفتند و میروند
ما ماندهایم و رخوت مانداب زندگی
امواج رهسپار برفتند و میروند.