به مناسبت سومین سالگرد حضور رنگین‌کمانی مردم در خیابان‌های ایران، پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در ۲۵ خرداد سال ۱۳۸۸ شمسی از آن روز که مردم ایران، بار دیگر به خیابان آمدند، سه سال می‌گذرد. آمدنی که چنان انبوه بود که نیروهای بسیج، لباس شخصی، سپاه و نیروی انتظامی رژیم، جرأت نکردند دست از پا خطا کنند. حضور میلیونی مردم در خیابان‌ها و به ویژه در تهران، ترس در دل رژیم انداخته بود و شاید اگر چند هفته با همان قدرت و شدت ادامه می‌یافت، طومار جمهوری اسلامی را برای همیشه به تاریخ می‌سپرد. این حضور که در سال اول، اگرچه پراکنده، اما هم‌چنان پویا بود، موسوم شد به «جنبش سبز». این اصطلاح را از همان روزهای اول با آنچه شاهدش بودم، مناسب ندیدم و مدام از حرکت رنگین کمان مردم ایران به جای جنبش سبز استفاده کردم. در مقاله‌ای هم نوشتم که آنچه در ایران جریان دارد، ویژگی‌های جنبش را ندارد. اکنون سه سال از آن روز که مردم با شعار “رأی من کجاست”؟ به میدان آمدند، می‌گذرد و به باورم درستی آنچه در همان روزها نوشتم را شاهد هستیم. حرکت موسوم به «جنبش سبز» انگار که گم شده و یخی است ذوب شده یا آبی است بخار شده. می‌گویم یخ ذوب شده یا آب بخار شده تا بتوانم، ادامه‌ی همان حرکت در شکل و فرمی دیگر، در آینده را منکر نشوم. چرا که خاصیت فیزیکی آب که بخار می‌شود و یخ که آب می‌شود، تغییر شکل است اما بازگشتنی. بازگشت مردم به خیابان‌ها با شکل و فرم و برنامه‌ای دیگر ناممکن نیست. این را می‌گویم که سطح خواسته‌های مردم دیگر تکرار “رأی من کجاست”؟ نیست. امروز خواسته‌های دیگری در کنار برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه که پیش‌زمینه‌ی حضور میلیونی مردم در خیابان بود، و در روزهای بعد هم تا حدودی به زبان آمد، مطرح هستند که باید برای طرح آنها با توجه به تجربه‌ی ناموفق سه سال پیش، برنامه‌ریزی کرد و خردمندانه مردم را برای خواسته‌های مشترک و همگانی که در جامعه‌ی امروز ایران کم هم نیستند، به خیابان کشاند.

تظاهرات میلیونی مردم معترض ایران

 

اکنون برای تبیین چرایی باورم که آنچه در سال هشتاد و هشت و یک سال بعد از آن رخ داد، شامل تعریف جنبش نمی‌شود، به توضیح این موضوع می‌پردازم تا باورم را روشن‌تر بیان کنم:

در جامعه شناسی برای «جنبش» تعریف‌های زیادی مطرح شده که اگر بخواهیم به جمع‌بندی آنها بپردازیم، می‌شود به طور کوتاه گفت: جنبش به حرکتی طولانی مدت و اجتماعی گفته می‌شود که ممکن است به تغییرات عمیق سیاسی بینجامد. یکی از اصول عمده‌ای که در جنبش‌ها مطرح می‌شود وجود ایدئولوژی جایگزین قدرتمند در مداومت برای پیروزی است و اکثر نهضت‌ها در جمعیت وسیعی از همه ی قشرها دنبال می‌شوند. جنبش‌ها گاه عمرهای کوتاه و گاه بلند دارند و لزومن پیروز از میدان بیرون نمی‌آیند. گاهی آنقدر عمیق و ژرف شکل می‌گیرند که هیچ گاه نمی‌شود آنها را نابود کرد و گاهی هم برعکس ضعیف و سست بنیاداند و با اندک فشارهای سیاسی و اقتصادی از هم می‌پاشند. سوای از سیاست و اقتصاد که جنبش در آنها معانی خاص پیدا می‌کند، در هنر نیز جنبش و نهضت وجود دارد، هر انقلابی که در بطن هنر و هنرمندان عصر آن مکتب رخ می‌دهد، نوعی جنبش را به وجود می‌آورد که رسوم کهنه را در هم می ریزد و به جای آن نظمی نوین بنیان می‌کند .

چنانچه از تعریف «جنبش» بر می‌آید، یکی از ویژگی‌های جنبش در جامعه، اجتماعی بودن آن است. یعنی عموم مردم برای دست‌یابی به آنچه همگان در رسیدن به آن شریک‌اند، در آن شرکت می کنند. بنابراین، جنبش اجتماعی که در جامعه‌شناسی هم بر اساس سنجه‌های معین تعریف می‌شود، رخ می‌دهد. در شناخت «جنبش اجتماعی» و تعریف آن، هنوز هم نه در بین روشنفکران ایرانی و نه در صحنه‌ی بین‌المللی تعریف معین و همه‌گیری وجود ندارد. اما وجوه مشترک همه‌ی این تعریف‌ها و تعبیرها به گونه‌ای است که می‌شود به اجمال به آنها اشاره کرد: جنبش اجتماعی در اصطلاح دانش جامعه شناسی هرگونه کوشش جمعی برای پیش‌برد منافع مشترک، یا تأمین هدف اصلی از طریق عمل جمعی خارج از حوزه ی نهادهای رسمی است. بعضی از جنبش‌ها در چارچوب قوانین جوامعی فعالیت می‌کنند که در آن حضور دارند؛ در حالی که جنبش‌های دیگر به صورت گروه‌های غیرقانونی یا زیرزمینی فعالیت می‌کنند. آنچه در ایران و در فردای انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ رخ داد، حداقل در همان گام اول، از نوع اول بود که قانون را، قانونی که به راحتی توسط فردی به نام «ولی فقیه» قابل تغییر است و رأی مردم را به هیچ می‌گیرد، مد نظر بود. نه تنها مردم که حتا کسانی که موسوم شدند به رهبران جنبش نیز، مدام از اجرای قانون اساسی صحبت می‌کردند. این که در فرایندهای بعدی، رهبران هم تغییر روش دادند و از رنگین کمان شرکت کنندگان زبان به سخن گشودند و … در این نوشته، جای آن نیست که بحث امروز تکیه دیگرباری است بر تعریف «جنبش و جنبش اجتماعی». برای طبقه‌بندی جنبش‌های اجتماعی متدهای گوناگونی وجود دارد: از جمله شیوه‌هایی که برای طبقه بندی جنبش­های اجتماعی ارائه گردیده است یکی هم طبقه بندی “دیوید آبرلAberle” ” است. وی چهار نوع جنبش را دسته بندی می‌کند که در زیر تنها به دو نوع آن اشاره می‌شود که مربوط می‌شود به بحث این نوشته:

جنبش دگرگون‌ساز یکی از انواع جنبش‌های اجتماعی است که هدف آن دگرگونی فراگیر در جامعه است. تغییراتی که اعضای این جنبش‌ها در پی آن هستند، دگرگونی‌های سریع و عظیم، جامع و فراگیر و همراه با خشونت است. این جنبش‌ها اغلب به انقلاب منجر می‌شود و ساختار جامعه را تغییر می‌دهد.

جنبش اصلاحات معمولاً هدف‌های محدودتری دارد و می‌خواهد تنها برخی جنبه‌های نظم اجتماعی موجود را تغییر دهد. این جنبش به انواع ویژه‌ای از نابرابری یا بی‌عدالتی و تبعیض توجه نشان می‌دهد. جنبش‌های دگرگون‌ساز و اصلاح‌طلب هر دو خواهان تغییرات در سطح جامعه‌اند؛ تفاوت اصلی این است که جنبش‌های اصلاحات یک فرآیند اجتماعی درازمدت را در برمی‌گیرد.

“دیوید آبرل” شرایط پیدایش جنبش‌های اجتماعی را نیز چنین توضیح می‌دهد: زمینه ساختاری به معنی شرایط کلی اجتماعی که مشوق یا مانع تشکیل انواع مختلف جنبش‌های اجتماعی باشد در شکل‌گیری این جنبش‌ها نقش دارد. هر چقدر جنبش‌های اجتماعی بیش‌تر توسط سیاست‌گذاران جامعه تحمل شود؛ این جنبش‌ها بیش‌تر توسعه خواهند یافت.

فشار ساختاری برای تنش‌ها، تضادها و ابهام‌هایی می‌شود که باعث ایجاد منافع متعارض در درون جامعه می‌گردد. این گونه فشارها در شکل نگرانی درباره آینده، اضطراب‌ها، ابهامات، و یا برخورد مستقیم هدف‌ها ابراز می‌شوند. منابع فشار ممکن است کلی و یا ویژه موقعیت‌های معینی باشند.

گسترش باورهای تعمیم‌یافته به معنی تأثیرگذاری‌های جهان‌بینی‌های مختلف؛ می‌تواند باعث افزایش نارضایتی‌ها و هدایت مردم برای یافتن راه‌های عملی رفع آن‌ها شود.

عوامل شتاب دهنده، حوادث یا رویدادهایی هستند که در واقع موجب می‌شود کسانی که در جنبش شرکت می‌کنند مستقیماً وارد عمل شوند. در حقیقت، این عوامل جزو شرایط پیدایش جنبش‌ها نیست؛ بلکه به شکل‌گیری آن سرعت می‌بخشد.

شرط دیگر پیدایش جنبش‌های اجتماعی، وجود گروه هماهنگ است که برای عمل بسیج شده، وجود داشته باشد. هر جنبش اجتماعی نیازمند رهبر، منابع پولی و مادی، و وسایل ارتباط منظم بین شرکت‌کنندگان است. (در مورد رهبری، در ادامه‌ی همین نوشته، به چگونگی تغییر روش رهبری و مدیریت جنبش خواهم پرداخت).

چگونگی پیدایش و توسعه جنبش‌های اجتماعی به شدت در عملکرد کنترل اجتماعی تأثیر می‌پذیرد. حاکمان ممکن است با مداخله و تعدیل زمینه ساختاری و فشار که انگیزه ظهور جنبش را ایجاد کرده است؛ به جنبش پاسخ دهند. نیروهای مسلح در کنترل اجتماعی تأثیرگذار هستند. نیروهای نظامی و امنیتی در کشورهای تمامیت‌خواه و دیکتاتوری، بازوی اصلی برای سرکوب شرکت کنندگان در حرکت یا جنبشی هستند که خواهان برابری و عدالت اجتماعی‌اند. اما همین بازوی مسلح، اگر با موج گسترده مردم روبرو شود، دست از پا خطا نمی‌کند و چه بسا که به موج مردم به پا خاسته بپیوندد، که اگر جنبش تداوم داشته باشد، در دراز مدت نیز چنین خواهد شد. البته این تداوم در عمل روزانه نیز باید عینیت داشته باشد و نه آن که کنشی مثل آتش زیر خاکستر.  در غیر این صورت، دستگاه با به کارگیری شیوه‌های خاص همه‌ی دیکتاتورها؛ رشوه، مال و منال، آزادی در چپاول اموال عمومی، آزادی در پیگرد، دستگیری، زندانی و کشتار مخالفان، جایزه دادن به خاطر سرکوب و … نیروهای سرکوب را هارتر از پیش می‌کند تا ضمن آلوده کردن‌شان جرأت پا پس گذاشتن نداشته باشند.

«ماکس وبر» در بررسی تاریخی جنبش‌های اجتماعی می‌نویسد: برای بررسی جنبش‌های اجتماعی، نگرش تاریخی می‌تواند تأثیرگذار باشد. جنبش‌های اجتماعی صرفن پاسخی غیرعقلانی به اختلافات یا بی‌عدالتی‌های اجتماعی نیستند. آن‌ها در بردارنده دیدگاه‌ها و راهبردهایی هستند که نشان می‌دهند چگونه می‌توان بر این اختلافات و بی‌عدالتی‌ها چیره شد. جنبش‌های اجتماعی را نمی‌توان به عنوان شکل‌های انجمن و همکاری درک کرد. جنبش‌های اجتماعی در تعارض سنجیده با گروه‌های دیگر، معمولاً با سازمان‌های رسمی و گاهی با جنبش‌های رقیب ظهور می‌کنند. همه جنبش‌های اجتماعی منافع یا هدف‌هایی دارند که به دنبال آن هستند؛ دیدگاه‌ها و عقایدی وجود دارد که جنبش‌ها با آن مخالف‌اند. دیدگاه‌های تغییریافته نیز می‌تواند باعث دگرگونی در جهت‌گیری جنبش‌های اجتماعی شود. جنبش‌های اجتماعی باید در زمینه آن‌چه میدان عمل نامیده می‌شود؛ مطالعه گردند. این اصطلاح به ارتباطات بین جنبش اجتماعی و نیروها یا عواملی اطلاق می‌گردد که جنبش در برابر آن‌ها قرار گرفته‌ است. فرآیند گفتگوی متقابل که در میدان عمل وجود دارد، ممکن است به تغییر در شرایطی منجر شود که جنبش در صدد مبارزه با آن بوده ‌است، اما همچنین ممکن است به ترکیب و یکی‌شدن دیدگاه‌های هر دو طرف بیانجامد. در هر حالت، جنبش ممکن است محو شود یا به عنوان یک سازمان دایمی نهادی شود.

«سعید مدنی»، متخصص جرم‌شناسی و پژوهشگر در مسائل اجتماعی، در مقاله‌ای بلندبالا می‌نویسد: جنبش اجتماعی از مفاهیمی است که در عین بدیهی بودن معنا در تبیین و توضیح آن اختلاف نظرهای جدی وجود دارد. این اصطلاح اشاره دارد به کوششی هماهنگ و مستمر که توسط یک یا چند گروه اجتماعی برای رسیدن به هدف یا اهداف مشترک دنبال می شود. معمولا اهداف جنبش‌های اجتماعی می‌تواند طیف وسیعی از حفظ، جایگزینی یا حتی انهدام یک نهاد اجتماعی را شامل شود. در تعریف فوق مسائلی همچون سازمان، رهبری و استمرار، ناگفته مانده است.

یکی دیگر از تعریف‌های جنبش اجتماعی عبارت است از “مبادرت جمعی به منظور استقرار نظمی نو در زندگی”. کنار زدن نظم موجود و تلاش به منظور ایجاد نظمی جدید معمولن خالی ار تنش و ناآرامی نیست، به همین سبب ریسک پذیری یکی از متغیرهای مهم در جنبش‌های اجتماعی است که ربط استوار و محکمی با انگیزه ها و عوامل توقف یا تداوم جنبش دارد. در کادر تعریف فوق جنبش های اجتماعی از رسوم و سنت های ویژه، رهبری و مدیریت، سازمان، تقسیم کار، ارزش ها و فرهنگ اختصاصی برخوردارند و در تلاش اند تا در استمرار حیات اجتماعی و در پیوند و ارتقای گذشته طرحی نو دراندازند.

اما فارغ از برخی ویژگی های عمومی جنبش های اجتماعی که در تعاریف مورد اشاره ملاحظه می‌شود مثل کنش جمعی، سازمان، رهبری، استمرار، هدف و قواعد و رسوم، مفاهیم و معانی متفاوت دیگری نیز در تعریف جنبش اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است که در زیر به نمونه‌هایی از آن اشاره تا مفهوم دقیق‌تر «جنبش» روشن شود:

«آلن تورن” از جمله جامعه شناسانی است که به تحلیل جنبش‌های اجتماعی پرداخته است. از دیدگاه او جنبش اجتماعی را به وسیله ی سه اصل می‌توان تعریف کرد: “هویت جنبش”، “موضوع مبارزه” و “چشم انداز یا مدل اجتماعی جنبش” که هدف نهایی آن محسوب می‌شود. منظور از هویت؛ شناخت ماهیت جنبش است و اینکه سخنگوی چه کسانی است؟ مبارزه، با آنچه پیش روی جنبش است و مانع تحقق اهداف و خواسته‌های ‌آن است، معنی می‌شود. چشم انداز به توضیح آنچه جنبش در سپهر اجتماعی برای تحقق آن کنش جمعی می‌کند، را توضیح می‌دهد.

هویت‌گرایی یکی از مباحث و موضوعات مهم در شناخت جنبش‌های اجتماعی است. جنبش اجتماعی به مثابه یک کنش جمعی و گروهی، مستلزم آگاهی مشترک، احساس همدلی و وابستگی به گروه یا جماعت و یا حتی موضوعی اجتماعی است که من و شما را از دیگران متمایز می‌سازد. در اعتراضات سه سال پیش در ایران همه ی کسانی که خود را در پیوند با جنبش اعتراضی موسوم به سبز می‌دیدند، هویتی فراگیر را تشکیل می‌دادند که شامل میلیون‌ها نفر پیر و جوان، از طبقات مختلف اجتماعی و فرهنگ های متفاوت بود. هویت کیستی فرد، هویت و جایگاه او را نسبت به سایر افراد جامعه که آن هویت را نپذیرفته اند، تعیین می‌کند. اینکه هویت چگونه و تحت تاثیر چه عواملی شکل می‌گیرد، موضوع دیگری است که باز هم در توضیح مفهوم جنبش اجتماعی کمک زیادی می‌کند. دسته ای از صاحب نظران معتقدند هویت همان باورها و اعتقاداتی است که افراد انگیزه و توانایی کافی برای دفاع از آن‌ها را دارند. این دیدگاه بر عناصر ذهنی در شکل گیری هویت تاکید دارد و این ذهنیت را از وضعیت زیست اجتماعی افراد تفکیک می‌کند. به نظر شما هویت کنش موسوم به «جنبش سبز» از چه ابعاد ذهنی برخوردار است؟ آیا می‌توان آن را از حیات سیاسی و اجتماعی تفکیک کرد؟

رویکرد دیگر، مفهوم هویت را در سایه تعیین ساختارهای اجتماعی توضیح می‌دهد. بر خلاف دیدگاه پیشین، این نظریه معتقد است تحت تاثیر شرایط کلان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هویت شکل می‌گیرد، بنا براین هویت گروه‌ها، بازتاب شرایط سیاسی- اجتماعی و تقسیم کار در روابط اجتماعی و نهادهای مهمی همچون خانواده، دولت، دین، نظام آموزشی و ساختار قدرت است. هویت طبقاتی، هویت‌های زیست شناختی (جنسیت، قومیت، سن) و هویت‌های وسیع‌تر مبتنی بر منافع مشترک ملی همه حاصل شرایطی است که افراد در آن به سر می‌برند و نسبت به آن حساسیت دارند. در جنبش‌های اجتماعی جدید که پس از این به آن ها خواهیم پرداخت هویت در قالب جنبه‌های نمادین و فرهنگی به شکل نیرومندی بروز و ظهور پیدا می‌کنند و قادرند نظام‌های معنایی مسلط و فرهنگ غالب را به چالش کشند. به این ترتیب جنبش‌های اجتماعی جدید به نحو جدی دگرگونی‌های بنیادین در ساختار و باورهای فرهنگی پدید می‌آورند.

در یک قالب کلی موضوع مبارزه جنبش های اجتماعی را می‌توان منافع مشترک قلمداد کرد. گاه این منافع مشترک را در معنای عام و توصیفی در هر جنبش اعتراضی از گذشته تا امروز می‌توان یافت و گاه در کنار سایر ویژگی های مدرن اعتراض و تحرک اجتماعی از جمله دور هم جمع شدن، نوآوری و خلاقیت ناشی از آن، باید جستجو شود. اگر چه این دو رویکرد عام و خاص تعارضی با یکدیگر ندارند، اما اولی به هیچ وجه توضیح دهنده پدیده جدیدی که در دو دهه اخیر بروز و ظهور یافته نیست. به علاوه باید توجه داشت که منافع مشترک و جنبش‌های اجتماعی همواره قابل ارتقا هستند. در جنبش اعتراضی در کشورمان، دفاع از حقوق شهروندی و تاکید بر حق رای، حق تظاهرات، حق اعتراض و حفاظت از آرا، همه منافع مشترکی بودند که همه‌ی معترض‌ها را گرد هم آورد. اما آیا در فرایند اعتراضات، دامنه آنچه منافع مشترک می‌نامیم ثابت ماند یا گسترش یافت؟ آزادی بازداشت شدگان، تعقیب قضایی عاملان قتل شهدا (به تعبیر شرکت کنندگان در اعتراض‌ها)، وضعیت زندان‌ها و بازداشت‌گاه‌ها و … می‌تواند فهرستی باشد که در فرآیند تحول و ارتقای جنبش مطرح شده‌اند، اما آیا محدوده یا سقفی برای این منافع می‌توان معین کرد؟

اگرچه پس از این دوباره مراحل شکل گیری، پدید آیی، استمرار و افول جنبش‌های اجتماعی را بحث خواهیم کرد، اما برای شناخت مفهوم جنبش اجتماعی ناچاریم به صورت عام مراحل حیات جنبش‌های اجتماعی را بشناسیم.

چنانچه تاکنون گفته‌ایم و کارشناسان زیادی هم بر آن تأکید داشته‌اند، جنبش‌های اجتماعی با تحرک یا تجمع گروه‌هایی از افراد متولد می‌شوند. این تحرک (mobility)  از یک سو به معنای جابجایی جمعیت است و از سوی دیگر به معنای سرعت یافتن ایده ها، ارتباطات و تماس ها است. در این شرایط افرادی که کمتر محتمل بود با همدیگر ارتباط داشته باشند یا پیوندی بین آن ها به وجود آید، فرصت آن را خواهند یافت تا یکدیگر را پیدا کنند.

تحرک جغرافیایی یا جابجایی جمعیت امکان فراتر رفتن از محیط سنتی و قرار گرفتن در شرایط جدیدی را مهیا خواهد کرد که ظرفیت‌های افراد را افزایش خواهد داد، اما جابجایی به مفهوم برقراری پیوند و ارتباط فرایند منظمی چنانکه در اعتراضات حزبی یا سازمانی شاهد آن بوده ایم، نیست. ابتکارها و تلاش‌های اولیه برای برقراری تحرک و ارتباط در جنبش‌های اجتماعی در وهله اول ناهماهنگ و غیرمتمرکز است، سپس در فرآیند رشد و فعال شدن جنبش و با شکل‌گیری رهبری آن و اغلب به ابتکار رهبری اولیه این نیروهای پراکنده و ارتباطات نامنظم، شکل می‌گیرند و به تدریج منسجم و منظم می شوند. در این میان نقش آن دسته از پیوندهای اولیه افرادی که بیشتر از منافع خود مطلع‌اند نیز غیرقابل انکار و مهم است، زیرا این گروه‌ها که ممکن است در قالب احزاب و گروه های سیاسی، انجمن ها، محافل یا خرده جنبش‌ها قبلا نیز ارتباط داشته‌اند، می‌توانند تسهیل کننده فرایند تحرک از بی‌نظمی به نظم و از پراکندگی به تمرکز شوند. آیا حرکت موسوم به «جنبش سبز» نقشی برای جنبش معلمان که سالها است قدرتمندانه مطالبات معلمان را دنبال می‌کند، قائل بود؟ آیا جنبش اصلاحات با همه فرازها و فرودهایش، دستاورد و تجربیات‌اش را به جنبش سبز منتقل کرد؟ آیا جنبش زنان و دانشجویان و بخشی از تحرکات کارگری که گاه خیلی هم اثرگذار بوده و از همان فردای بی‌حقوقی‌شان دست به کنش‌گری زدند، در جنبش سبز اهمیتی داشت؟ در صورت پاسخ مثبت وزن این اثرگذاری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

گفته شده که تحرک مرحله آغازین جنبش‌های اجتماعی است. اما آیا هر تحرک یا اعتراض ناگهانی را می‌توان “جنبش اجتماعی” نامید؟ آیا با مشاهده اولین اثرهای یک اعتراض عمومی می‌توان نوید تولد یک جنبش اجتماعی را داد؟ پاسخ منفی است. اعتراضات توده‌های فقیر شهری در دهه هفتاد را در اکبر آباد، اسلام شهر، اراک، مشهد و بسیاری شهرهای دیگر به یاد آورید. آن اعتراضات نهایتا واقعه‌ای اجتماعی را رقم زدند که استعداد و امکان استمرار نداشت. رویداد یا واقعه می‌تواند جزیی از تغییرات اجتماعی محسوب شود که در نهایت به تولد جنبش اجتماعی منجر شود، اما خود “جنبش اجتماعی” نیست.

مرحله بعدی فرآیند شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی سازمان است. شکل این سازمان از گذشته تا امروز کاملن تغییر کرده و از سازمان دهی هرمی به سوی سازمان شبکه‌ای و افقی سوق یافته است. در همین مرحله به تدریج پدیده رهبری اعتراضات شکل می‌گیرد. رهبری جنبش‌های اجتماعی از گذشته تا امروز کاملن تغییر کرده و از رهبری کاریزماتیک (فرهمند) و مقتدر به سوی مدیریت عقلانی چرخش داشته است. ناگفته نماند که در همه این تغییرات، رهبری و مدیریت جنبش‌های اجتماعی از “اعتماد” عمومی برخوردار بوده که سرمایه اجتماعی جنبش‌ها محسوب می‌شده و کارکرد رهبری را به شدت افزایش می‌داده است. بالاخره پس از طی فرآیند مورد اشاره، جنبش‌های اجتماعی از نمادها، سنت‌ها و ارزش‌های ویژه‌ای برخوردار می‌شوند و به این ترتیب فرهنگ و هویت جدیدی شکل می‌گیرد که موتور محرکه جنبش می‌شود.

تا اینجا امیدوارم تصور نشود که جنبش‌های اجتماعی منحصر به جنبش‌های اعتراضی سیاسی هستند. در واقع ایدئولوژی، اندیشه و هویت حاکم بر جنبش‌های اجتماعی موجب می‌شود تا آنها را به گروه‌های مختلفی دسته بندی کنیم.

تاملی کوتاه در باب مفهوم جنبش اجتماعی هر اندیش‌مندی را وامی‌دارد تا پا را از گردونه‌ی ملی به نگاه و کنش دیگران در عرصه‌ی بین‌المللی درازتر کند و نه از یک دیدگاه که با به کارگیری تجربه دیگران؛ شکست‌ها و پیروزی‌ها، فرازها و فرودها، کامیابی‌ها و ناکامی‌ها و … جنبش نوین را تعریف کند. در این معنا، اینکه مفهوم جنبش اجتماعی (social movement) برای اولین بار کی و کجا به کار رفته است اطلاعات دقیقی به دست نیاوردم؛ اما به احتمال زیاد در اوایل سده نوزدهم و همزمان با شروع به کار جنبش­های کارگری در امریکا و کشورهای صنعتی اروپا بود که این اصطلاح وارد مطالعات جامعه شناسی سیاسی شد. به طور کلی «جنبش­های کارگری در تاریخ اروپا از دهه ۱۸۳۰  به بعد در بین کارگران مزدبگیر در صنعت و تجارت به منظور دستیابی به اهداف اقتصادی و آزادی­های سیاسی و اجتماعی پیدا شدند» (بشیریه، ۱۳۸۳: ۱۷۱) و در امریکا مطالبات این جنبش­ها به دور از روحیه‌ی انقلابی و«محدود به تضمین دستمزدهای سالانه ، تقلیل ساعات کار و توزیع سهمی از سود کارگاه در میان کارگران بوده است. (بشیریه، ۱۳۸۳: ۱۸۸) بنابراین می­توان گفت، جنبش اجتماعی در معنای عام آن عموماً به عمل جمع کثیری از مردم اشاره دارد که هدفشان« ایجاد دگرگونی اجتماعی یا تغییر بخشی از سیماهای آن است» (عضدانلو،۱۳۸۴: ۲۳۸). با این حال بکارگیری این مفهوم در متون جامعه شناسی با شکل گیری “جنبش­های نوپدید اجتماعی” گسترش چشمگیری یافت. این جنبش­ها در دوره­ای که معطوف به دوران بعد از مدرنیته است و برخی متفکران ـ بخصوص فرانسوی­ها ـ آن را پست مدرنیته می نامند به مرور و عمدتاً در امریکا و کشور­های اروپایی و بعد شرق ظهور کردند. در این دوران «اصطلاح جنبش­های اجتماعی جدید برای توصیف جنبش­هایی استفاده شد که از دهه ی ۱۹۶۰ در عرصه ی اجتماعی اهمیت یافتند. این جنبش­ها عبارتند از جنبش دانشجویی آن زمان، جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش زیست محیطی، جنبش صلح، جنبش­های ضد سیاسی اروپای شرقی و اخیرن جنبش ضد سیاست‌های وال استریت و غیره» (کیت نش، ۱۳۸۲: ۱۳۱)

در تعریف مفهوم جنبش اجتماعی و کشف چیستی آن و پاسخ به این پرسش، که اساسن در چه شرایطی چنین پدیده­ای در جامعه ظهور پیدا می­کند؟ دشواری‌های بسیاری در راه است و عمده‌ی این دشواری­ها  از روش تعریف این مفهوم ناشی می شود. تعریفی که بی­شک مبین “شناخت” ما از یک “چیز واقعی” نظیر درخت، دولت و یا جنبش اجتماعی است. به نظر می­رسد به طور کلی دو روش عمده برای تعریف مفاهیم موجود است که عبارتند از روش ذات باورانه و روش ناذات باورانه. که هر دو روش از بنیان­های فلسفی ویژه‌ی خود بهره می برند. در روش ذات باورانه، که عمدتن شامل مکاتب ایدئولوژیک و دینی و حتی فلسفه ی کلاسیکی که بر پایه ی منطق استوار بود، می­شود، مطلق انگارانه به تعریف مفاهیم پرداخته می شود. به اعتقاد من تاریخ علم به خوبی آشکار ساخته است که این روش مشکلات بزرگی را بر سر راه متفکران قرار داده است، از آن جمله می­توان به پیدایش نگاه دگماتیستی (متعصبانه) به مقوله­های علمی و تسلط “مطلق­انگارانه” یک تعریف (به لحاظ درستی) بر سایر تعاریف اشاره کرد. که البته بالطبع در چنین شرایطی دیگر جایی برای بازاندیشی و بازخوانی و تجدید شناخت امور واقعی نمی­ماند و گویی باید در تفکر را بست. همچنین به نظر می‌رسد که مشکل بزرگ­تر در این روش عدم انطباق تعابیر ذهنی (یا همان تعاریف مبین شناخت ما) با نمونه­های عینی است. به راستی با چه تعریف “جامع و مانعی” از “دولت” می­توان تمام انواع دولت­ها را در آن تعریف گنجاند؟! اما روش دوم و ناذات باورانه که نگاهی نسبی­گرا به مقوله­های دانشی داشته، و تعاریف را “خوانش” قلمداد کرده، هر چند مناقشه برانگیز، ولی راه گشاتر بوده است، چرا که تا اندازه­ی زیادی خلاء بین عینیت (امر واقعی بیرونی) و ذهنیت (تعریف حاصل از شناخت ما) را پر کرده و تعابیر انتزاعی را به واقعیت­های عینی “نزدیک­تر” کرده است. از جمله نظریه­های این رویکرد می­توان به “برساخت گرایی اجتماعی” اشاره کرد که به طور کلی بر اساس این دیدگاه: «واقعیت ساخته و پرداخته ی جامعه است» (برگر و لوکمان، ۱۳۸۷: ۷)، بدین معنا که هم “امر واقع” (نظیر دولت) و هم تلقی (شناخت) ما از آن در بستر جامعه است که ساخته و پرداخته می­شود. بنابراین چنانچه قائل به این رویکرد باشیم، پرسش چیستی جنبش اجتماعی و چگونگی شرایط  پیدایش آن  پاسخی “یگانه” ندارد و در شرایط اجتماعی گوناگون پاسخ های متفاوت می یابد. به این اعتبار، این پرسش، پرسشی  تاریخی ـ اجتماعی خواهد بود و بنابراین پاسخی فرا تاریخی ـ اجتماعی و به تعبیر دقیق تر “ذاتی” ندارد. از این رو، ما نه با جنبش که با “جنبش­ها” سرو کار خواهیم داشت؛ “ها”ی جمعی که صرفاً اشاره­اش به “تعدد” نیست بلکه حاکی از “تنوع” هم هست. به عبارت دیگر آن گروه اجتماعی که در هر فرهنگ و در هر لحظه ی تاریخی برچسب جنبش اجتماعی به آن زده می شود نه گروهی است یکدست و یکپارچه، که گروهی است مملو از تنوع و گونه‌گونی­. با ادامه ی این رشته در نهایت به فرد کنش­گر در جنبش خواهیم رسید و در خواهیم یافت که او هم هویتی یکدست ندارد، بلکه هویتی “چهل تکه” و ساخته از موقعیت‌های متعارض دارد که دائم شکل عوض می­کند. بنابراین در مجموع می توان گفت با نوعی “نظام پراکندگی” مواجه‌ا‌یم، متشکل از افراد و گروه­هایی که به تعبیر «ویتگنشتاین» صرفن از “شباهت خانوادگی” برخوردارند نه چیز دیگر.

بنابراین وقتی سؤال از چیستی جنبش اجتماعی می شود باید پرسید کدام جنبش اجتماعی؟ جنبش انقلاب کوبا یا جنبش هم‌جنس خواهان امریکا یا جنبش انقلاب کمونیستی چین یا جنبش طرفداران حفظ محیط زیست(موسوم به جنبش سبز)؟ و مانند آن. که هر یک از این جنبش­ها را نیز در سطوح مختلف می توان مورد تحلیل و بررسی قرار داد. بر این اساس هیچ تعریف جامع و مانع و جهان‌شمولی از جنبش اجتماعی نمی‌توان ارائه داد که در برگیرنده  تمام انواع جنبش­های اجتماعی باشد.

بی شک تأمل بیشتر در باب مفهوم جنبش اجتماعی مستلزم مطالعه ی دقیق تر نظریه­های جنبش اجتماعی و تعاریفی که از این مفهوم در ذیل هر یک از این نظریه­ها آمده است و همچنین مطابقت دادن این نظریه­ها و تعاریف و به طور کلی شناخت ما از این مفهوم با نمونه­های عینی است.

 

پی نوشت

* این نوشته بر اساس نگاهی است که دکتر «بهرنگ صدیقی» در مقاله‌ی  “روشنفکر یا روشنفکرها، جامعه­شناسی یا جامعه­شناسی­ها” در یک نشریه دانشجویی منتشر کرده است.

منابع

ـ باومن، زیگمونت (۱۳۸۴). اشارت های پست مدرنیته. حسن چاوشیان. تهران: نشر ققنوس.

ـ شایگان، داریوش (۱۳۸۰). افسون زدگی جدید: هویت چهل و تفکر سیار. فاطمه ولیانی. تهران: فرزان فروز.

ـ عضدانلو، حمید (۱۳۸۴). آشنایی با مفاهیم اساسی جامعه شناسی. تهران: نشر نی.

ـ بشیریه، حسین (۱۳۸۳). جامعه شناسی سیاسی. تهران: نشر نی.

ـ نش، کیت (۱۳۸۲). جامعه شناسی سیاسی معاصر. محمد تقی دلفروز. تهران: نشر کویر.

ـ سیل، پاتریک و مک کانویل موروین (۱۳۸۱). انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه. حسین بخشنده. تهران: سرایی.

ـ حق شناس، محمد جواد (۱۳۸۷). فرهنگ معاصر هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.

ـ برگر، پتر و لوکمان، توماس (۱۳۸۷). ساخت اجتماعی واقعیت، فریبرز مجیدی. تهران: علمی و فرهنگی.