جامعه ی فرهنگی دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عصر روز دوشنبه ۲ آذرماه ۱۳۸۸ در مراسمی میزبان گروهی از دوستداران مهدی سحابی بود

 


 

شهروند ۱۲۵۸ ـ پنجشنبه ۳ دسامبر ۲۰۰۹


 


 

جامعه ی فرهنگی دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عصر روز دوشنبه ۲ آذرماه ۱۳۸۸ در مراسمی میزبان گروهی از دوستداران مهدی سحابی بود. در این نشست علی دهباشی، بهرام دبیری، علی اصغر حداد، لی لی گلستان، دکتر جواد مجابی و دکتر هادی سحابی سخنرانی کردند و در خاتمه نیز فیلمی از زندگی او به کارگردانی سهند ساعدی برای علاقه مندان به نمایش درآمد.


 علی دهباشی (راست) در مراسم سخنرانی کرد

علی دهباشی با گذری بر زندگی زنده یاد سحابی گفت: "یک بار دیگر خدمت خانواده گرامی مهدی سحابی و همچنین ناشر آثار آن زنده یاد جناب علیرضا رمضانی "مدیر نشر مرکز"، علاقمندان به ادبیات، جامعه فرهنگی، دوستان اهل قلم و دانشجویان دانشکده " ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران" تسلیت عرض می کنم. این روزها حجم زیادی مقاله، یادداشت و گفتگو درباره مهدی سحابی منتشر شده است. شاید اگر این مقدار درباره او گفته نمی شد باورِ بودنش به این صورت که ما به یاد او اینجا جمع شده ایم ممکن نبود. هیچکدام ازکسانی که او را دیده بودند این حادثه را تصور نمی کردند. آنچنان با اقتدارگام بر می داشت که گویی ورزشکار حرفه ای است. بیماری خاصی نداشت. از گرفتاری های رایج این روزگار در او خبری نبود. نمونه ای از سلامت و پرکاری و امید. اما چه کنیم که گرگ اجل یکایک از این گله می برد! مهدی سحابی یکی از برجسته ترین ادامه دهنگان راه ترجمه در نسل خودش بود. او اولین ترجمه اش را در دهه پنجاه با "مرگ وزیرمختار" آغازکرد درست در دورانی که نسل قبل او در این راه یعنی محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری، ابراهیم یونسی و دیگران هنوز کار می کردند و ظهور سحابی در بطن زندگی ادبی چنین بزرگانی در عرصه ی ترجمه اتفاق افتاد و خوش درخشید و همیشه پاس ارزش ها و دستاوردهای نسل قبل خود را داشت. حتی زمانی که در این اواخر به ترجمه یکی ازکتاب های ترجمه شده توسط نسل قبل همت گماشت. این حق شناسی یا به اصطلاح "فضل تقدم" را همواره رعایت می نمود. نکته دیگر تداوم کار اوست که حداقل در این دو دهه بی وقفه ادامه داشت است. دوستی ترجمه ۴۲۰۰ صفحه ای او از رمان پروست را کلمه شماری کرده بود و می گفت به حدود چند صدهزارکلمه می رسد! کاری که سحابی از سال ۱۳۶۹ آغاز و درسال ۱۳۷۸ به پایان رساند و قریب یک دهه از عمرش را بر سر این کارگذاشت! مسئله دیگر، وجه روزنامه نگاری اوست. هرچند که با فروتنی خود را "روزنامه نگار" نمی دانست، اما یک کارنامه هشت ساله در این زمینه در زندگی او وجود دارد. اینکه چرا در عالم روزنامه نگاری دوام نیاورد تصور من بر این است که این امر به روحیه او مربوط می شود بخصوص که در این چند ساله اخیر فعالیت مطبوعاتی اش میدان کار آشفته و صحنه زدوخوردها و درگیری هایی بود که روح حساس او طاقت این همه آشفتگی را نداشت و چه خوب که ادامه هم نداد. بدون تردید امروز حاصل کارش درخشان تر از زمانی است که روزنامه نگار باقی می ماند که بی تردید این امر بی ارج ترین است. ترک روزنامه نگاری همراه با گوشه نشینی از اجتماع و سیاست بود و خودش می گوید"بعد از انقلاب و بیرون از حیطه روزنامه نگاری عملی ترین و ساده ترین کاری که می توانستم بکنم همین ترجمه بود." نیز در سالها بعد می بینیم که به نقاشی روی آورد که دوستان در این زمینه به تفصیل سخن خواهند گفت و بعد هم در داستان نویسی خودش را محک زد که حتما "پیچک باغ کاغذی اش" را خوانده اید.

کوتاه سخن آنکه مهدی سحابی متولد ۱۳۲۲ در قزوین است. او دیپلم ریاضی را از دبیرستان البرز گرفت و بعد به دانشکده " هنرهای زیبا" رفت و آن را نیمه کاره رها کرد و عازم ایتالیا شد. از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ در روزنامه "کیهان" به ترجمه، تفسیر سیاسی و نقد هنری می پرداخت. از سال ۱۳۵۸ نیز به ترجمه روی آورد و هر ساله نیز نمایشگاهی برگزار کرده است. می توان او را  مترجم آثار نویسندگان بزرگی چون چارلز دیکنز، ایتال کالوینو، گوستاو فلوبر، اینیاتسیو سیلونه، ژول ورن، دانیل دوفو، آلن فورنیه، سیمون دوبوار، لویی فردیناند سلین، کارلوس فوئنتس و سرانجام مارسل پروست دانست."


 پلاکارد یادبودی را همه امضا کردند

سخنران بعدی بهرام دبیری بود که گفت:"ما بیرون از جهان ایستاده‌ایم و نمی خواهم از مرگ سحابی سخن بگویم. وقتی مردم در معنای عام در چنبره زندگی روزانه اسیرند، وقتی اجبار دغدغه روزانه باشد دیگر جایی برای آسایش، کنسرت رفتن و موزه دیدن نیست و این یعنی محرومیتی فاجعه بار. اما شگفتا که در این سرزمین سی سال پیش از آنکه شعر"سنگ آفتاب" اوکتاویو پاز جایزه نوبل بگیرد این شعر را احمد میرعلایی خواند که جویس، کافکا و همینگوی را هم خوب می شناخت. نمی خواهم از مرگ سحابی سخن بگویم، بلکه می خواهم بگویم او کسی بود که چشم ما را با پروست باشکوه، مارکز و بورخس به جهان گشود. روشنفکر ایرانی در این وادی سخت کوشید و ملت هم این کوشش را ارج نهاد و دانشجویان و نسل جوان نیز همواره چراغ اندیشه را روشن نگاه خواهند داشت. می خواهم از شوخ طبعی های مهدی سحابی و از مجسمه های چوبی اش سخن بگویم و شباهت هنرمند با آثارش که من این حس را در جوانی هنگام ملاقات اردشیر محصص دریافتم. می خواهم از صلابت مهدی سحابی درکار بگویم امری که باعث شد سرانجام مرگ مهدی را دریابیم. به شما گفتم بگذارید در این کشت زار گریه کنم."


 

در ادامه دکتر علی اصغر حداد مترجم آثارکافکا و دوست ۵۰ ساله مهدی سحابی نیز گفت: "… می گویند مرگ حق است که این چنین است، اما حیف که به نوعی زودهنگام است و مرگ مهدی سحابی از آن مرگ های زودهنگام بود. به قول شوپنهاور باید خیلی زندگی کرد تا پیر شد و قدر زندگی را فهمید، اما مهدی پیر نشده بود. ذهنی خلاق داشت و همچنان ترجمه می کرد. بازنشسته هم نشده بود  مگر یک مترجم و نقاش در دنیا چیزی بیش از این می خواهد! اجازه دهید که من به عنوان دوست دوران کودکی و جوانی سحابی خاطراتی را نقل کنم، مهدی تا ۱۲ سالگی پیش ما به اسم "لاری" مشهور بود که منظورم همان خروس لاری است. ما در جامعه ای بزرگ شدیم که دختر و پسر در کودکی باهم درحیاط بازی می کردند و پسرها هم در حکم خروس لاری بودند. مهدی از خروس لاری بودن صفت جنگندگی را به ارث نبرده بود و خلقی مهربان داشت  و با همه هم خوب کنار می آمد حتی در سنین ۲۳-۲۴ سالگی که به نوعی فرصت طلبی تعبیر می شد. در آن دوران مخالفت با والدین را اسباب نو بودن تلقی می کردیم ولی مهدی با خانواده اش خوب کنار می آمد و مشکلی نداشت و در حالی که اندیشه هایی نو داشت، اما با آنها خوب کنار می آمد و در سازگاری کامل با ایشان زندگی می کرد. در رفت و آمدهایمان در خیابان نیز با همه خوش و بش می کرد و دوستان زیادی داشت که ما مسخره می کردیم و به او می گفتیم، آخر تو چطور می توانی با همه خوش و بش کنی؟ مهدی این هارمونی را داشت که با همه گرم بگیرد و بدون کینه جویی با آنها برخورد کند. باید عمر طولانی داشت تا فهمید که زندگی چقدر کوتاه است، اما با وجود این کوتاهی، انسانها خودخواه هستند و می خواهند از خود اثری برجای گذارند. مهدی برای جاودانه شدن بسیار کارها کرد و من به عنوان مترجم می خواهم درباره "درجستجوی زمان از دست رفته" بگویم. اثری که مهدی ده سال تمام رویش کارکرد و باید اهل قلم باشی تا بدانی کار هر کسی نیست. تداوم روزمره ذهن روشن و نیروی بدنی می طلبد. به گمان من برای شناخت فرهنگ هرکشوری شاخصه های گوناگونی وجود دارد یعنی این که ادبیات جهانی در چه ظرف معینی ریخته شده باشد. مهدی با ترجمه "در جستجوی زمان از دست رفته" گنجینه ادبیات ایرانی را غنا بخشید و همین یک اثرکافی است تا یاد و خاطره او را زنده نگاه دارد و من به عنوان یک دوست برایش تداومی بیش ازاین در ذهنم تصور می کنم.


 


 

لی لی گلستان سخنران بعدی بود. او گفت:" مهدی روشنفکر واقعی بود. روشنفکر واقعی کسی است که جامعه اش را متحول می کند و از دانسته هایش به دیگران می بخشد و راه را برای تحول دیگران باز می کند. مهدی برنامه ریزی کرده بود تا گوشه ای از این وظیفه متحول شدن جامعه را برعهده گیرد که موفق هم شد. روش او این بود که سرش را پائین بگیرد و کاری به کار دیگران نداشته باشد و کار خودش را بکند. در انتخاب کتاب در زمینه ترجمه آدم بسیار خوش سلیقه ای بود و با برنامه جلو می رفت و نویسندگان ناشناسی همچون سیلونه را به ما شناساند. در همه دنیا رسم بر این است که هر از چند گاهی کتب کلاسیک دوباره ترجمه و به زبان زنده روز شود. مهدی هم این کار را کرد و کتاب های مهمی را دوباره ترجمه کرد؛ "سرخ و سیاه"، "مادام بوواری"، "تربیت احساسات" و آثار دیگر که به نظرم لازم بود دوباره ترجمه شوند. حال در این میان ترجمه "در جستجوی زمان از دست رفته" به کنار. سحابی با ترجمه این اثر کار عظیمی کرد. هیچ کدام از مترجمان جرأت ترجمه آن را نداشتند چون قطور بود و مشکل ولی ده سال ترجمه آن به طول انجامید و همت آن هم فقط در مهدی بود. او ظرایف این کتاب را به خوبی می شناخت و از پس ترجمه جملات طولانی پروست با آوردن فعل بر سر جمله به خوبی برآمد. سحابی یکی از شریف ترین آدم هایی بود که من می شناختم. همیشه در مراسم سوگواری رسم براین است که از خصایص خوب کسی بگویند، اما مهدی به معنای واقعی دوست بود و می شد رویش حساب کرد. آدم بسیار رک و جدی بود و حتی طنز را هم به صورت جدی می گفت. خاطرم هست که در مراسم رونمایی کتابم گفت:"لی لی کارگر است." راست می گفت خودش هم از این جنس بود. از ساعت ۶ صبح تا ظهر به کار ترجمه می رسید و بعد هم نجاری می کرد و مرغ هایش را می ساخت و می گفت با ساختن این ها خستگی از تنم درمی رود. مرغ هایش بسیار زیبا بودند و پرطرفدار. جنبه روزنامه نگاری مهدی سحابی همواره کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما همه بی تاب بودند تا مقالاتش در "پیام امروز" را بخوانند. در مقالاتش معضلات را خیلی ظریف می دید و بسیار زیبا می نوشت هرچند که طنز تلخی در آن ها وجود داشت. برایم پشت اولین چاپ رمان "در جستجوی زمان از دست رفته" نوشت"برای من و تو زمان نمی گذرد." و من می خواهم به او بگویم: اشتباه می کنی، زمان برای من و تو نیز خواهد گذشت و دیگر هیچ فرصتی برای جستجوی این زمان نخواهیم داشت."


شرکت کنندگان در مراسم یادبود سحابی 

سپس دکتر جواد مجابی در باب اهمیت هنر ترجمه مهدی سحابی گفت:

"پیش از شروع مطلب اشاره کوتاهی دارم به نقش ترجمه درگسترش مدرنیته. نوسازی اگر چه سابقه طولانی از زمان پهلوی دارد، اما فکر نو و نو ذهنی دیگر هنگام آغازگردید. مترجمان نیز در انتقال ذهنیت به جامعه  با انتخاب های دقیقی از تاریخ مدرنیته و مسائل آن و آنچه که مورد نیاز جامعه بود نقش موثری ایفاء کردند. ترجمه چه در زمینه پژوهشی و چه در زمینه آفرینش کمک موثری به ما می کند و ما همواره مدیون مترجمان هستیم خاص آن دسته که آثاری را به طورگزینشی مورد توجه قرار دادند. مثلا مترجمی چون مهدی سحابی این امر را آگاهانه و هوشمندانه به عهده داشت و در انتقال ذهنیتی نو به فرهنگ ایران موثر بود. پروست در ۱۸ نوامبر ۱۹۲۲ به خاک سپرده شد و مهدی سحابی هم دقیقا در ۱۸ نوامبر ۲۰۰۹ خاک گردید و عجیب است که مترجمی که عاشق پروست بود در همان روز از دنیا رفت و مرگش چه اندوه بزرگی است. معمولا پس از مرگ هرکسی خصوصا هنرمندان با تعارف از آنها صحبت می کنند و می توان گفت احساسات برانگیخته مهم هستند، اما ما هرچه در مورد مهدی سحابی غلو کنیم باز هم کم کاری کردیم. زیرا که او خدمت بزرگی به فرهنگ ایران کرد. زندگی پاک و دموکراتی داشت و آوردن صفاتی خوب درباره او از مقوله تعارف نیست. ما اینجا برای ستایش از یک دوست از دست رفته جمع شده ایم و سعی دارم نمونه های کوچکی از زندگی مهدی سحابی را مطرح کنم. ظاهرا "همه می میرند" اثر سیمون دوبوار با ترجمه مهدی سحابی در تیراژ ۱۱ هزار در سال ۶۲ به چاپ رسید. این امر نشان می دهد که قلم او برای مردم آشنا است و می تواند مخاطبانش را داشته باشد. شک نیست که همه می میرند، اما همه نمی توانند همچون یک انسان متفکر، پویا و جویا خوب زندگی کنند. این که کسی بتواند زندگی اش را نجیبانه و شریف و با شعور ادامه دهد امر دشواری است و مردم هم برایش خواهان عمری طولانی اند. مهدی هنر خوب زندگی کردن را می دانست، پرکار و با نظم بود و کارهایش را با دقت و به قول شاملو " با سماجت الماس" انجام می داد و این میزان دقت او ستودنی بود. نه این که فکر می کرد عمرش کوتاه است، بلکه به خاطر نیازی که جامعه به گسترش در زمینه فرهنگ داشت. روزها و هفته ها خود را در خانه حبس می کرد و ارتباطات کمی داشت مگر با برخی از دوستان و وقتی در جایی حضور می یافت پر از نشاط و شور و هیجان و صمیمیت عجیبی داشت. روزی فردی به من گفت :" تو قبلا همکلاسی سحابی بودی؟" و من گفتم: همه ما همکلاسی او بودیم. او با حفظ تفاوت هایمان به مشترکاتمان اهمیت بسزایی می داد و همیشه طرح نظر می کرد نه اثبات نظر برخلاف عقیده آن دسته از افرادی که می گویند همیشه حق با ما است! همگان روزی می میرند، اما زیبا مردن مهم است. کسانی که در خدمت هنرند هیچگاه نمی میرند چون خود را در بطن آثار هنریشان پنهان می کنند و این پنهان شدن آشکارترین وجه آدمی است که او را از زمان دور می کند. 


 

وقتی آقای سحابی از ماشین های اسقاطی که در پونک دیده بود صحبت می کرد از او پرسیدم: آیا تو به انهدام و زوال و درهم شکستگی فکرمی کنی؟ می گفت: "نه. من حس می کنم معماری این ماشین های قراضه حاوی نوعی زیبایی است؛ نوعی معماری جدید که تناسبات تازه ای را مطرح می کند." سحابی در چیزی که بی هدف است زیبایی و ارزش را می بیند. مثال همین زیبایی شناسی در مجسمه هایش هم به چشم می خورد. سحابی با تراشیدن اندام پرندگان از تکه ای چوب معماری جدیدی را مطرح می کند همان گونه که عطار نیشابوری حکایت مرغان را که تداعی گر وحدت پرواز است را مطرح می کند. پرنده های سحابی هم به سوی زیبایی و آزادی درپروازند. این که آدم بتواند از تکه ای چوب پرنده یا انسان را بسازد به گمانم در خدمت زیبایی بودن است. زیبایی که در امتداد زمان مطرح می شود. غلبه هنر و زیبایی بر زمان. موضوع در این جا جاودانگی نیست موضوع حضور ما در ذهن مردم است و من فکر می کنم با حجم کتبی که سحابی ترجمه کرده و کارهای تجسمی اش که برای همگان آشنا است می تواند سالهای سال در اذهان مردم باقی بماند. مترجمان ما در این سی سال اخیرکارهای جالبی کردند. آنها به حوزه ای پا می گذارند که به خاطر برخی محدودیت ها ما یا نمی توانستیم و یا قادرنبودیم قدم بگذاریم و حتی مثل پروست و سلین و کالوینو باشیم. این خلاء در ادبیا ت پررنگ بود، اما در شعر وجود نداشت. اما در زمینه داستان کوتاه چون هنوز در آغاز راهیم خلاء فراوانی وجود دارد. مترجمان ما با درک این حوزه ها و خلاءها به ترجمه آثار مهمی همت گماشتند و به گمانم آنچه که ما شاهد آن در شکوفایی نسل جوانیم حاصل این افکار پخته و دقیق شده است که به نو ذهنی نسل بعدی می انجامد. مترجمانی همچون میرعلایی، خانم گلستان، حداد و سحابی به این ضرورت خلاء اندیشه ی برده و سعی داشتند ملزومات انسانها را برآورده سازند و ما مدیون مترجمان خوش فکرمان هستیم که اگر آنها نبودند در حوزه ادبیات نیازهای ما برآورده نمی شد. سحابی در "مرگ قسطی" اثر سلین تجربه زبانی را نشان داد. ترجمه این اثر دشوار بود و به قول خودش زبان عامیانه ای داشت و سحابی سعی داشت این زبان را رام کند و می خواست به روانی نثر سلین نزدیک شود  و با این اثر مخاطبان بتوانند آزادی خیال را تجربه کنند. راوی از مرزهای ممنوع و قدغن می گذرد و تابوها را می شکند. هنرمند ایرانی در یک محدوده ای از آثار خودش را مطرح می کند که جوابگوی نیازهای آزاداندیشان دوران خودش نیست. کتابی مثل اثر سلین تمامی آنچه را که می خواستیم و می توانیم بگوئیم، مرزهای جعلی، قراردادهای مضحک، دیوارهای سانسور و خود سانسوری را ازبین می برد… همه می میرند و فانی هستیم، اما کسانی که به بدنه فرهنگ متصل می شوند فنا ناپذیرند و این بدنه همان هزار سال شعر و نثر ماست و برخی قادر به دیدن آن نیستند.


 

در پایان دکتر هادی سحابی برادر زنده یاد سحابی سخن گفت:

"… مهدی مفهوم امانت داری و داشتن وجدان کاری همراه با پشتکار و سماجت را از پدرم آموخت. مهدی از پدرم شعر، خوشنویسی و بذله گویی را آموخت و مادرم هم به او انسان دوستی را یاد داد. مهدی عاشق گل و گیاه و فراتر از آن انسانها بود به پرندگان و بالا رفتن آنان عشق می ورزید و اکثر آثار تجسمی اش ستایشی است از پرواز و معتقد بود که زیبایی را فقط انسان به وجود می آورد و تنها انسان بی ارزش ترین چیزها را به آثاری ناب بدل می کند. قانع بود و به اندک بسنده می کرد و برای زنان نیز ارزش فوق العاده ای قائل بود و می گفت:"به قول آراگون آینده بشریت زنانند." من نیز به نوبه خود مراتب تشکر و سپاس خویش را از جامعه و دانشکده علوم انسانی اعلام می دارم."

در خاتمه فیلمی به کارگردانی سپند ساعدی پیرامون گوشه هایی از زندگی سحابی به نمایش درآمد.

از جمله شخصیت های این نشست ترانه یلدا، محمود حدادی، حامد فولادوند، فرزانه قوجلو، گلبرگ برزین، محمد افتخاری، فرزانه طاهری، ژاله آموزگار، محمود گلاب دره ای، سید حسن مختاباد و جمعی از دانشجویان رشته مترجمی دانشگاه های مختلف بودند.