حکایت همین بود
از خاطره شهر، هفتگل شروع شد
“رودکی” همسایه ی “پروین اعتصامی” بود
ما در خانه های متروک نفتی ها سکونت داشتیم،
با اجاق های هماره روشن،
و طعم تند رنگ تازه به دیوار.
شعار شهر نشده بود هنوز:
“نژاد از دو سوی دارد این خیره سر
یکی حزب توده، دگر مارکس خر”
جوان بودیم، جاهل اما نه
مهرِ “فروغ” بود.
“سپهری” هم سرک می کشید
ما سینه سپر می کردیم.
به تهران رفتیم به خبر
بهمن ۲۲ نیامده بود هنوز
آقا آمد اما
آقاها آمدند.
دانشگاه دور زده شد
آقا دور شد، تا گورستان رفت
شور افتاد دلمان
تنمان لرزید.
به مرده ها سلام کرد آقا
در شهر بوی مرگ.
ما هورا می کشیدیم
خام خیال های خوش خویش بودیم
مرگ اندیش بود آقا
آنان دلشان در گرو مرگ ما
ما شیفته ی شعار زندگی
با پنج، با هشت، با هجوم آمدند
به خراب شهر هفتگل آمدیم باز
خیال ها تهی ی خوش خبری
“رودکی” با “پروین اعتصامی” قهر کرد.
هزار پاره شد معصومیت بچه ها
کلاس بوی تفرقه و تردید داد
دشنام پاشید باد
در درز هر دیوار
شیپور شرّ مسجد در گوش شهر.
ما تناه تر شدیم
ما بی کس تر شدیم
در پنج، در هشت، در هجوم
تفریق شدیم
در شهرطمع تلخ تنهایی
حیرت کردیم از هیولا
از هیاهوی پر هیبت شیپور
از دیوار پر دشنام
پرپر شدند بچه های پاره پاره ی شهر
ما پرت بندر شدیم.
جای خالی ما پر شد درخانه های متروک نفتی
بندر بوی برادری داشت انگار
یا “جمیله بوپاشا” با “طالقانی” با “۱۹بهمن”ش
به “ابن سینا” سلام کردیم.
از بند بند تن خسته مان مهر جاری بود.
آنان طناب می بافتند
ما خیال
“لاریان پاسدار” که آمدند
زندانی شد عشق
عشق زندانی
آزادی می خواست جای نان
طبس اگر نبود
خلخالی قاتل بندر می شد…
با پنج، با هشت، با هجوم آمدند….