شهروند ۱۲۶۸ ـ ۱۱ فوریه ۲۰۱۰
اگر نمی خواهی بر تیره بختی من گواهی دهی
خواهش دارم روبه روی من نمان، عبور کن،
کوچه را طی کن و در انتهای کوچه محو شو،
همان گونه که آدم های خوشبخت محو می شوند.
من حتی ظرفی میوه نداشتم که به مهمان
تعارف کنم، آمد- نشست- جراحت
و زخم های مرا دید و رفت- در سکوت ما
دو سه شاخه ی شمعدانی گل دادند
دردهای من و مهمان به هم شباهت نداشت
وگرنه بیش تر نزد من می ماند.
مرا دیگران هم ترک کرده بودند، اما بعد از رفتن
مهمان از خانه آه کشیدم، آهی که می توانست
کبریت مرطوبی را روشن کند، شاخه و برگ های
گل های اطلسی و لادن
دروغین بودند اگر حقیقت داشتند
کنار آه من می شکفتند، مهمان هنگام
خداحافظی به من گفته بود: آینده ای در کار نیست
قلب با رقت و نامنظم می تپد، پس
فقط باید سکوت کرد و برگ های
درختان و پرندگان مرده را شمرد
پس من در غیبت مهمان درختان را
از فصل جدا کردم.
*****
قلب تو هوا را گرم کرد
در هوای گرم
عشق ما تعارف پنیر بود و
قناعت به نگاه در چاه آب.
مردم که در گرما
از باران می آمدند
گفتی از اتاق بروند
چراغ بگذارند
من تو را دوست دارم.
ای تو
ای تو عادل
تو عادلانه غزل را
در خواب
در ظرف های شکسته
تنها نمی گذاری
در اطراف انفجار
یک شاخه ی له شده ی انگور است
قضاوت فقط از توست.
شاخه ی ابریشم را از چهره ات بر می دارم
گفتم از توست
گفتی: نه، باد آورده است.
هنگام که در طنز خاکستری زمستان
زمین را تازیانه می زدی
خون شقایق از پوستم بر زمین ریخت.
*****
ابر نخستین ترانه ی معجزه را
بر لبهامان حک کرد
زبانمان را فراموش کردیم
کفش و لباسمان کهنه ماند
و ما
با بوسه
درختان را
بهار کردیم.
ما در بدبختی ، سوءتفاهم بودیم
بادکنک ها
که نفس های عشق مشترکمان
در آن حبس بود
به تیغک ها خورد و منفجر شد
قلبمان ایستاد
و ساعت های خفته ی زمین
به کار افتاد.
salam
in sher az ahmad reza ahamadi e
ama shoma esme shaero nanevehstin