شهروند ۱۲۷۴ – پنجشنبه ۲۵ مارچ۲۰۱۰
بر بال شب بوهای بیقرار
تا بلندای آسمان تمام آبی
به پیشگاه خورشید شتافتی
تا پیکر خسته را
در ذره های روشن اقیانوس نور
تعمید دهی
منصور وار…
اما، چه هنگام هجرت بود، مهربان؟
گاه رستاخیز گلها و سبزه هاست
از زهدان خاک
و تو خاکسار، به خاک رو میکنی
فریاد توده ها را مگر نشنیدی؟
این تاریخ است، تاریخ
که طبل نبرد فرجامین را می کوبد!!
برخیز و حماسه ات را بخوان
یاران در انتظارند
ای شاعر جنوبی بیدار…
این روزگار سخت صبوری را
یاران
هر چند دشوار و ناگوار
باید که بردبارانه تحمل کرد
باید که زنده ماند
باید که زمزمه ی دوستی را
از هم دریغ نداشت
در وحشتی چنین انبوه
بذر امید در دل یاران باید کاشت
ای شاعران!
ای شاعران گیتی!
اینک جهان جزیره ی خردیست
ما اهل این جزیره ی خردیم، جملگی
باید ز خواب برخیزیم
شمشیر واژگان را برداریم
روز نبرد با نادانیست.
با لشکر امید و دانش و فرهنگ
باید به محو جهل و تباهی کوشید
منصور، رفت
منصورهای بسیاری خواهند رفت
اما
منصورهای دگر خواهند آمد
که جای کاغذ و کلک
در دستها سلاح دگر می گیرند
وکارزارشان
رنگی دگر خواهد داشت
و یاد رفتگان
خورشید راهشان خواهد بود
منصور!
هرچند جای تو
در پیش یاران بسیار خالیست
اما، در معبر زمان
یاد تو جاودانه خواهد ماند
و شعر تو
در گوشها طنین خواهد داشت
چشمان بارانی را می بندم
و صد هزار منصور
در پیش دیدگانم می شکفند
می بینم
که منصور آرام آرام می آید
خسته و غمگین اما مصمم…
۲۰ مارچ ۲۰۱۰