کرونای ۱


آنگونه عجز دین و دنیا

لرزه بر پیکرم،

در افکنده است

که لرزش زانوان ِ نخستین راست قامت تاریخ

در برهوت بیکران تنهائى خویش

تا فرو خزیدن،

در غار هراس و حیرت.

از آوار  بیصداى پنجره ها

یخبند کلام و یأس واژه ها

تا خاکستر سرد آه  و  دم. 


کورناى٢

شهر

مات و زبان بریده

شرایین

سرد و سربى و خشکیده.

اتومییل خواب سفر،

وعشق

خواب همسفر مى بیند.

درختان با رعایت فاصله،

نظاره گرند بى دغدغه بگذرى.

قدیسان متجاهر،

پشت درهاى بسته،

وحشت زده!

تردستى سرنوشت را

رصد مى کنند.

من نیز،

با چرخش زمین تا سیاهى

در کسالت شهر می چرخم

و شباهنگام،

در اطاقى به وسعت انزوا و

وزن تنهائى

رویاى همهمه شهر زنده خوابم می کند.