شهروند ۱۲۲۶  پنجشنبه  ۲۳ اپریل  ۲۰۰۹

تصور به کار گرفتن یک روش سیاسی جهانی و فراگیرنده همه ملتها و جوامع که بتوان براساس آن چون و چندی و سرنوشت آنان را تعیین کرد از پایه تصور اشتباهی است و روال چند هزار ساله تاریخ خود گواهی بر این واقعیت است. جوامع در سطح فرهنگی و برداشت آنان از مسئولیت های اجتماعی و فردی و ارزشهای انسانی به دلایل چندی با هم یکسان نیستند و هر کدام برخی از ضرورت ها و یا پایه های اعتقادی خود را قانون دانسته و آن را اساس ارزیابی روال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خویش می دانند که می تواند با روش زندگی جامعه ای دیگر در تضاد کامل باشد و در حالی که در برخی از جوامع منافع و شرایط گروهی لازمه ثبات اجتماعی شمرده شده، در جوامع دیگری فردیت و حقوق انفرادی سازمان قانونی، سیاسی و هویت اجتماعی را شکل می دهد که در هر دو سیستم اگر نیروهای کنترل کننده قادر به ایجاد و حفظ یک تعادل نباشند آن جامعه در خطر آشوب خواهد بود.

سیستم های فکری و فلسفی، سیاسی و اجتماعی هیچ کدام از یک قانون ابدی و خداوندی آفریده نشده و از آنجا که تماما نتیجه ی تجربه انسان است همواره می تواند مورد پرسش، نقد و ارزیابی و دگرگونی گردیده و سیستم های جدیدی جایگزین آنان گردد. در غایت امر باید نگاه تازه ای به باورهای سیاسی و اجتماعی زمان خود انداخته و براساس دگرگونی های همیشگی سیر تمدن ایدئولوژی و پندارهای مناسب آن شرایط را پایه ریزی کرده و خود را در چهارچوب سیستم های از پیش ساخته شده و متداول محدود نکرد. این بررسی نه تنها براساس تجربه تاریخی، بلکه همچنان باید با در نظر گرفتن توان اجتماعی آن جامعه، ویژگیهای سنتی و روابط میان اقلیت های تاریخی و قومی باشد و از اینجاست که در پایه ریزی و کارکرد سیستم های سیاسی سیاست بازان باید کمترین نقش را به عهده داشته و نقش اساسی از آن متفکران و پژوهشگرانی باشد که از چند و چون یک جامعه آگاهی دارند.

روشهای مختلف سیاسی که از آغاز تاریخ تاکنون در فرهنگ های گوناگون حاکم بر جامعه بوده است هر کدام در درازای سرگذشت انسان بدی ها و خوبیهای خود را نشان داده و هیچ سیستمی در برخورد با نیازهای جامعه و شرایط خاص زمانی جوابگوی همه بی سامانی ها نبوده است و از آنجا که انسان نمی تواند خود را در چهارچوب سیستم خاصی محدود کند اگر در بند یک سیستم خودکامه است هوای دمکراسی را در سر می پروراند و اگر در جامعه ای دمکراتیک زندگی می کند در زیاده جویی های خود فرصتی برای آنارشیسم می یابد و آنارشیسم که بهترین زمینه باروری خود را در ایده های لیبرال ناشی از سیستم های دمکراتیک و فردگرا می یابد، بی سامانی و آشفتگی اجتماعی را در بردارد که برای مقابله و سرکوب کردن آن، به اجبار و نیاز برای حفظ نظام اجتماعی و دمکراسی، روش های دیکتاتوری را باید به کار برد.

یونانیان و رومی ها که در طول تاریخ قدیم خود فرصت آن را داشتند که سیستم های گوناگونی از مونارشی تا دیکتاتوری و دمکراسی را تجربه کنند در هر کدام گزندهایی یافتند و در هیچ کدام نتوانستند تداوم ساختار جامعه ای را بر شالوده های اخلاق انسانی بنا کنند و در بحث و جدل های دائمی خود درباره چگونگی روش زمامداری سرانجام جوابی نیافتند.

جامعه ایرانی نیز در همان دوران از این مباحث بیگانه نبوده است و در آن محدوده قرنهای ششم تا دوم پیش از مسیح که دو تمدن ایرانی و یونانی با هم در صلح و جنگ، دشمنی و دوستی رابطه داشتند روال اندیشه ای هیچ کدام برای دیگری ناشناخته نبود و در حالی که یونانیان روش پادشاهی پارس ها را گاه با ناباوری و گاه با شگفتی و تردید می نگریستند، سیستم سیاسی یونان، بویژه آتنی ها مورد تحقیر و  مسخره پارسها بود.

زمانی که داریوش یکم و یارانش در یک کودتای خونین موفق به نابودی “گئوماتا” مغ غاصب و فریبکار شده و پادشاهی کوتاه مدت چند ماهه او را برانداختند پیش از آنکه داریوش به پادشاهی گزیده شود با دو تن دیگر از یارانش، “اوتانا”، “مگا بی زوس” برای تعیین سرنوشت سیاسی ایران و انتخاب یک روش حکومتی به گفت و گو نشستند.

“اوتانا” (اوتانس) در ایراد به شیوه پادشاهی با شاهد آوردن فرمانروایی ناهنجار کمبوجیه و گئوماتا چنین می گوید:

“من تصور می کنم که دیگر زمان آن نیست که هیچ کدام از ما درصدد به دست گرفتن قدرت مطلقه باشیم. چگونه می توان مونارشی را با یک روش اخلاقی همراه کرد، زمانی که پادشاه قادر خواهد بود آنچه را که می خواهد بدون هیچ مسئولیتی اعمال کند، دو عیب مشخصه یک پادشاه حسد و غرور است: حسد، زیرا که این یک ضعف بشری است، و غرور، زیرا که به دلیل ثروت و قدرت او چنان خواهد پنداشت که از یک انسان عادی برتر است، و این دو عیب ریشه تمام بدی ها است.”

“پادشاهان بی ثبات ترین افراد هستند زیرا که اگر به آنان در حد معقولی احترام بگذاری بر تو خشم خواهند گرفت که چرا خود را در برابر آنان کوچک و حقیر نکرده ای و اگر خود را ناچیز کنی از حقارت تو متنفر خواهند شد.”

“… به این دلایل من پیشنهاد می کنم که پادشاهی را از میان برده و حکومت مردم را جایگزین آن کنیم زیرا دولت و مردم هر دو یک مفهوم را می رسانند.”

مگا بی زوس، که او نیز با مونارشی مخالف است درباره خوبیهای “اولیگارشی” “حکومت چند تن از برجستگان” چنین می گوید: “اکثریت یک توده بی همت و مجموعه ای از نادانی، بی مسئولیتی و خشونت است و قابل تحمل نیست که از هوسهای بی منطق یک پادشاه به قساوت توده ها پناه ببریم… چگونه می توان سرنوشت را به دست کسانی سپرد که هرگز فرق میان خوب و بد را فرا نگرفته اند … توده مردم در روبرویی با مشکلات برای حل آن تصمیمات عجولانه می گیرند و کورکورانه مانند رودخانه ای در طغیان به پهنه سیاست هجوم می آورند. حکومت مردم را برای دشمنان پارس بگذاریم و خود گروهی از بهترین مردان کشور را به رهبری برگزینیم، زیرا که بهترین مردان بهترین  رهبری را ارائه خواهند داد.”

داریوش بعد از دیگران دلائل خود را در برتری  مونارشی به دو روش دیگر چنین شرح می دهد:

“… در یک اولیگارشی که گروهی از برجستگان برای برتری جویی با هم به رقابت می پردازند بی تردید به اختلافات خونی شخصی می کشد که هر کدام از آنان برای برتری یافتن بر دیگری و انجام خواسته هایشان می کوشد و اینگونه کینه ها و نزاع های شخصی میان آنان به جنگ های داخلی و خونریزی می انجامد.

… در یک دمکراسی نیز نارسایی و سوء اداره اتفاق می افتد ولی فساد و زد و بندهای آنان که حکومت ما در دست دارند به جای آنکه مانند اولیگارشی به دشمنی های شخصی ختم شوند به اتحاد و دسته بندی میان آنان که قدرت را در دست دارند و حمایت از همدیگر ختم می شود تا اینکه سرانجام یک نفر از میان مردم برخاسته، این گروه سودجو را از هم پراکنده کرده و پس از جلب اعتماد و تحسین مردم قدرت مطلق را در دست گیرد، که این نیز دلیل دیگری است در برتری سیستم پادشاهی. علاوه بر آن ما نباید که از سنن باستانی خویش که در گذشته همواره به سود ما بوده است دوری کنیم، زیرا که بهره ای از آن نخواهیم برد. دیگر آنکه ما (پارسها) برتری خود را چگونه به دست آوردیم. توسط دمکراسی، اولیگارشی یا مونارشی؟ ما تنها به رهبری یک فرمانروا آزادگی خود را یافتیم و بنابر این من پیشنهاد می کنم که این روش را ادامه دهیم.”



چندی پس از بر تخت نشستن داریوش، مردونیوس که در سالهای جوانی خود بود از جانب او برای سر و سامان دادن به اوضاع ایالات ایرانی آسیای کوچک رهسپار شد. مردونیوس جباران شهرهای ایونی را برکنار و نهادهای دمکراتیک محلی را جانشین آنان کرد و به این گونه پیشنهاد اوتانا در زمینه دمکراسی در پاره ای از ایالات زیر فرمان ایران به اجرا درآمد.

گفتار داریوش و همراهانش که تنها هرودت آن را بازگو می کند به گفته خود او برخی از یونانیان در مورد اینکه این گفت و گو اساسا اتفاق افتاده است، با او هم عقیده نیستند، و این گفته او نشان می دهد که نوسان ها و زیر و بم های سیاسی ایران در غرب مورد کنجکاوی و توجه سیاستمداران بوده و برخی از برنامه ها و پیشبرد هدفهای سیاسی خود را براساس این شرایط شکل می داده اند.

گفت وگو درباه مسائل سیاسی ایران تنها به گروه سیاست بازان آن دوره محدود نمی شد و بی تردید یکی از سوژه های همیشگی گردهم آیی ها و نشست های روشنفکران، هنرمندان و گروههای دیگر چه در ایران و چه در یونان بوده است. جامعه پارسی نه تنها به انگیزه روش فرمانروایی خویش بلکه همچنان به دلیل نیروی عظیم نظامی، ثروت و تجمل زندگی پارسی و نیز سنن و رسوم آن از سوژه های مردم پسند و همگانی بود. یونانیان که خود را آزاده و پارسی ها و اقوام دیگر را بنده سروران خود می دانستند با این حال همواره با رشک و حسد به جامعه پارسی نگریسته و مجذوب ثبات سیاسی و اجتماعی آنان بودند. “جیسون”، از سرکردگان تسالی در جمعی از فرماندهان اسپارتی چنین می گوید:

“تمام پارسی ها بجز یک نفر چنان آموزش دیده اندکه خود را بنده بدانند و هرگز خواهان آزادگی نباشند.” (گزنفون)، با این حال زمانی که شرایط سیاسی یونان به دلیل جنگ های داخلی و فساد رهبران به اغتشاش و بی ثباتی بنیاد سیاسی آنان انجامیده بود چاره ای جز آن ندیدند که برای رهایی از مشکلات گوناگون خود و خاتمه دادن به جنگ های داخلی در برابر “شاه بزرگ” سر خم کرده و تمام شرایط اردشیر دوم را در “پیمان آنتالسیداس” که از جانب شخص او دیکته شده بود بپذیرند و به این گونه آنچه را که ایرانیان نتوانسته بودند با جنگ به دست آورند در زمان صلح و با دیپلوماسی از یونانیان باز گرفتند که به گفته پلوتارک این پیمان بجز خفت و خواری برای یونانیان بهره ای نداشت.

این سر خم کردن یونان در برابر دربار هخامنشی که خواسته و ناخواسته به نوعی بندگی ختم می شد بهره هایی نیز برای آنان در بر داشت؛ هر یک از شهرهای یونانی که در کنفرانس صلح آنتالسیداس در شوش شرکت جسته و شرایط شاه هخامنشی را پذیرفته بودند، امتیازاتی گرفتند: دیوار دفاعی شهر آتن که در طی حمله خشایارشاه ویران شده بود با پول ایران دوباره برپا شد و “کورینت” که ناوگان جنگی اش در بحران جنگهای داخلی یونان ضعیف شده بود باز هم با پول ایران تقویت گردید.

به نگاه حیرت زده یونانیان بر ثروت و تجمل پرستی ایرانی در آثار تاریخ نگاران آنها موارد بسیاری دیده می شود. زمانی که در جنگ “پلاته” مردونیوس، سرکرده سپاه ایران، کشته می شود. “پوزانیاس”، شاه اسپارت، به چادر مردونیوس آمده و پس از نگاه شگفت زده ای به آن همه زیبایی و تجمل و اشیاء گرانبها فرماندهان دیگر یونانی را به چادر خوانده و چنین می گوید: “سرداران یونانی، شما را برای این به اینجا خواندم تا شاهد دیوانگی پارسها باشید که با وجود یک چنین ثروتی باز هم برای ربودن فقر ما می آیند.”

سالها بعد این شگفت زدگی را در جمله تاریخی اسکندر می یابیم که در جنگ ایسوس بعد از عقب نشینی داریوش سوم وارد چادر او شده و پس از تماشای تجمل خوابگاه و حمام زرین او به همراهانش می گوید:

“این است معنی پادشاهی.”

در این پدیده زندگی پرتجمل پارسی و سادگی زندگی یونانی، گزنفون صحنه زیبایی از برخورد این دو فرهنگ را در دیدار “آگیسلائوس” شاه اسپارتی و “فارنابازوس” سپهدار و فرماندار ایرانی سارد شرح می دهد. آگیسلائوس که با سپاهی از متحدین اسپارت در آسیای کوچک (ترکیه امروز) برای رهانیدن شهرهای مهاجرنشین یونانی از سلطه هخامنشی در جنگ بود (۳۹۵ پیش از مسیح) پس از ویرانی و کشتار مردم چند شهر و آگاهی بر ناتوانی خود در مقابله با نیروی پارس سرانجام برای رسیدن به توافقی توسط واسطه هایی قرار دیدار و گفت وگو با فارنابازوس را می گذارد. در روز و مکان از پیش تعیین شده آگیسلائوس که همراه گارد شخصی اش زودتر به آنجا رسیده بود در انتظار سپهدار پارسی زیر سایه درختی بر روی چمن ها می نشیند. فارنابازوس که چندی بعد با سوارانش به آنجا می رسد با لباس فاخر و پر بهایش از اسب پایین آمده و بلافاصله سربازانش برای نشستن او فرش گرانبهایی را بر چمن می گسترانند. سپهدار ایرانی که شاه اسپارت را به سادگی و بدون تشریفات نشسته بر چمن می بیند برای آنکه او کوچک نشود فرش گرانبها و نرم را نادیده گرفته و با همان جامعه مجلل در کنار او بر چمن می نشیند.

با وجود تضادهای شدید در روال سیاسی پارسها و یونانیان، جذبه فرهنگ ایرانی به شدت در میان ساکنان ایونی و برجستگان  فرهنگی یونانی ریشه داشت. در میان گروهی که در دربار هخامنش ها در حرفه پزشکی، مشاوران نظامی، مهندسان و معماران حتی پیشگویان به کار گماشته شده بودند هنرمندان برجسته ای نیز به دربار پارسها روی آورده بودند که از آن میان “زنو” یونانی، استاد رقص، نفوذی در دربار اردشیر دوم داشت.

“شرق زدگی” یونانی در زمینه های دیگری نیز فعال و حرکتی در این زمینه برای جذب فرهنگ پارسی در گردهم آیی های اجتماعی در جریان بود:”تارگلیا” یکی از زنان پرآوازه ساکن ایونی و از هواداران فرهنگ پارسی، که زیبایی و دانش او بسیاری از مردان با قدرت یونانی را به خود جلب کرده بود از نفوذ آنان در پیشبرد منافع پارسها استفاده کرده و به این ترتیب انجمن ها و “لابی” دوستداران پارس را در چند شهر ایونی تشکیل داده بود که در تحقق بخشیدن به منافع سیاسی و اجتماعی ایران در آن دوره نقش مهمی داشت.

رابطه “عشق و نفرت” میان ایرانیان و یونانیان پس از قرنها همچنان یکی از سوژه ها و رویدادهای مردم پسند جهان باستان بود. نزدیک به پانصد سال پس از وقوع جنگهای ایران و یونان، زمانی که بیش از سه قرن از برافتادن هخامنش ها گذشته و جلوه یونان نیز در سلطه جهان گشایی رم رنگ باخته بود، در زمان سزار اگوست، در مراسم اهداء معبدی به “مارس” خدای جنگ که همراه با برگزاری جشنها، مسابقات ورزشی، زورآزمایی های گلادیاتوری و برنامه های نمایشی بود (سال ۲ پیش از مسیح) با کندن آبراهه ای در کنار رود “تیبر” دریاچه ای به وجود آوردند که در آن صحنه جنگ دریایی “سالامیس” میان سپاه یونان و ایران بازسازی و در حضور سزار، فرماندهان و شخصیتهای امپراتوری رم و گروه کثیری از تماشاچیان به نمایش درآمد (کاسیوس دی یو).