به یاد استادمان حمید سمندریان

۱۳۶۳: تازه دبیرستان را تمام کرده بودم و از جمله متقاضیانی بودم که برای مصاحبه ورودی رشته نمایش دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فراخوانده شده بودم. به شدت به تئاتر و سینما علاقمند بودم و بخصوص نمایش های Absurd (پوچی ـ عبث) برایم بسیار جذاب بود. الان نمی دانم در آن مقطع چقدر واقعاً تئاتر Absurd را می فهمیدم. مطالب گنگی در ذهنم بود مبنی بر این که تئاتر پوچی می گوید که در زندگی هدف یا معنی وجود ندارد، گفتگوهای انسانی بی منطق است، و زندگی در کل یک کمدی است، یک کمدی تراژیک. اسم های بکت، یونسکو، ژید، پینتر، آرابال و دورنمات در ذهنم دائم تکرار می شد، و هیجان زده بودم از این که به دانشگاه می روم، و اساتید این موضوعات و شخصیت ها را برایم توضیح خواهند داد.

در روز مصاحبه برحسب تصادف فهرست نمره های دانشجویان رشته نمایش که بر دیوارهای دانشکده نصب شده بود، به چشمم خورد. به همراه نمرات اسامی اساتید نیز دیده می شد. باورم نمی شد: بهرام بیضایی، حسین پرورش، خلیل موحد دیلمقانی، ابراهیم مکی، و حمید سمندریان در میان آنها بود. هر کدام از این افراد برایم اسطوره هایی بودند، و دیدن آنها برایم افتخاری محسوب می شد.

زنده یاد حمید سمندریان

مصاحبه شوندگان در پشت اتاقی که مصاحبه در آن انجام می شد تجمع کرده بودند. از میان آنها دوستان عزیزم لون هفتوان، فرهاد مهندس پور، و علی دهکردی را که هر کدام اکنون نام مشهوری در این عرصه هستند به یاد می آورم. و من هیجان زده بودم که در لحظاتی دیگر در مقابل اسطوره های زندگی ام قرار می گیرم، و در مقابل آنها تست بازیگری می دهم، و یا اطلاعات و دانش تئاتری و سینمایی ام را به رخ می کشم… و بالاخره نوبت به من رسید و به داخل اتاق فراخوانده شدم. پنج یا شش نفر مصاحبه گر بودند، ولی نه بیضایی بود، نه سمندریان، نه پرورش، نه مکی و نه دیلمقانی. هیچ کدام از آنها را نمی شناختم. این ها دیگر که بودند؟ و پس از سالیان سال هنوز هم برخی از آنها را نشناخته ام. یکی دو نفر را الان می شناسم. نه درس تئاتر خوانده بودند، نه سینما. نه در عمرشان یک تئاتر بازی کرده بودند، و نه یک نمایشنامه نوشته بودند. و الان به طور قطع می توانم بگویم که حتی بعید می دانم که به اندازه انگشتان یک دست تئاتر دیده بودند. و من گیج و متحیر که چرا این افراد باید استعداد هنری من را محک می زدند، و نه بیضایی و نه سمندریان، و نه پرورش. آیا این هم بخشی از آموزش تئاتر “ابزورد” بود؟ چه زود ما را  با دنیای نمایش پوچی آشنا کردند.

۱۳۶۴: حالا من دو سال بود که دانشجوی تئاتر دانشگاه تهران بودم و فهمیده بودم که بیضایی اخراج شده، پرورش به آمریکا رفته و مکی و دیلمقانی هم دانشگاه را ترک کرده اند و از اسطوره های من، تنها سمندریان باقی مانده بود. کسی که هیچگاه آن دانشکده را ترک نکرد، و به شدت مخالف خارج رفتن هنرمندان بود. دل و رمق زیادی برای تدریس برایش باقی نمانده بود. از هر دو یا سه جلسه کلاس، شاید یکی را می آمد، ولی یک ساعت تدریس او از ده ها ساعت کلاس های اساتید دیگر ارزشمندتر بود. گرچه گرایش تحصیلی من طراحی صحنه بود، آنچه از او درباره طراحی صحنه تئاتر یاد گرفتم شاید بیشتر از آنی بود که در کلاس های طراحی صحنه آموختم. صدای مقتدر، رسا و محکم او در کلاس های بازیگری را هیچگاه فراموش نمی کنم، و شخصیت صمیمی و مهربانش را.

در دانشکده ترکیب عجیبی از اساتید بود. از یک سو سمندریان و تحصیل کردگانی چون دکتر فرهاد ناظر، دکتر کرمانی و دکتر قطب الدین صادقی بودند، و از سویی دیگر نواستادانی که با بورس های تحصیلی دولتی مدرک دکتری و فوق لیسانس از دانشگاه های خارجی گرفته بودند. و هر کدام حکایت بامزه ای داشتند. یکی در کلاس نمایشنامه نویسی، دانشجویان را به خاطر خواندن متن های بیضایی مسخره می کرد! دیگری در کلاس طراحی صحنه توضیح می داد که پاک کن و مداد و خط کش چه وسایلی هستند! و دیگری توضیح می داد که چرا در فیلم های صامت بازیگران سریع حرکت می کنند! و اینها کسانی بودند که در کنار سمندریان، در پشت میزهای ژوری پایان نامه های تحصیلی، دانشجویان را قضاوت می کردند و رأیشان برابر بود با رأی حمید سمندریان… و من همچنان داشتم دنیای تئاتر “ابزورد” را در ذهنم مرور می کردم.

۱۳۶۵: در سالن اصلی دانشکده هنرهای زیبا یکی از پایان نامه های دانشجویان که اجرای یکی از نمایش های ژان آنوی بود به پایان رسیده بود. به یاد می آورم لون هفتوان، فرهاد مهندس پور، و شهره لرستانی را که از بازیگران آن نمایش بودند. سالن مملو از تماشاگر بود، و نوبت به بحث و گفتگوی اساتید رسیده بود. به یاد می آورم دکتر ناظرزاده را، جمشید ملک پور را، و حمید سمندریان را شاید اساتید دیگری هم بودند که به یاد نمی آورم. حمید سمندریان از تئاتر پوچی گفت، و این که ژان آنوی زمانی در چهارچوب این گونه نمایش می نوشت، ولی بعداً مسیر خود را عوض کرد. و به یاد می آورم که ناگهان یک دانشجوی متعصب از میان تماشاگران فریاد برآورد که “آقای سمندریان! اگر ژان آنوی از تئاتر پوچی گذشته است، چرا شما هنوز در آن به سر می برید؟” (قریب به مضمون) سالن به هم ریخت. دکتر ناظرزاده سعی می کرد تا کنترل جلسه را از دست ندهد. فردای آن روز فحش نامه هایی علیه سمندریان و دکتر ناظرزاده بر دیوارهای دانشکده نصب شد. و آن دو برای مدتی به حالت قهر دانشکده را ترک کردند. و من فکر می کردم به این که چگونه یک دانشجو می تواند به خود اجازه بدهد که به سمندریان توهین کند، و در نهایت هم این سمندریان است که باید جواب پس دهد… و من همچنان داشتم بر آموخته هایم به تئاتر پوچی می افزودم.

۱۳۷۴: از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و در تلویزیون به کار طراحی صحنه مشغول بودم. قطعاً در تئاتر کار نمی کردم، چرا که از نظر مالی به هیچ وجه قابل مقایسه با کار در تلویزیون نبود. بسیاری از اساتید دانشکده هنرهای زیبا هم به کار در تلویزیون رو آورده بودند. گرچه سطح برنامه های تلویزیونی عموماً سطحی و عامه پسند بود، ولی حداقل پول خوبی داشت، و شهرت هم می آورد. ولی سمندریان هیچ گاه این کار را نکرد. او برای نامش احترامی قائل بود، و برای حرفه اش، و برای اعتقاداتش.

به همراه همسرم شیدا شهرامیان، در ساختمانی مجاور پارک ساعی آپارتمانی اجاره کرده بودیم. روزی در خانه بودیم که از راهروی ساختمان صدای آشنایی به گوشمان خورد. همان صدای رسا و مقتدری که سال ها بود نشنیده بودیم. آری، حدسمان درست بود. استاد سمندریان و همسر محترمشان هما روستا در جستجوی آپارتمانی برای اجاره بودند. آنها را برای صرف یک استکان چای به خانه دعوت کردیم و من به این فکر می کردم که چرا سمندریان در این سن و سال نباید یک خانه از خودش داشته باشد… و همچنان اندیشه های تئاتر پوچی در ذهنم جولان می داد.

۱۳۹۱: از ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۱ بیش از سه دهه می گذرد، و سمندریان طی این مدت تنها چهار بار فرصت اجرای تئاتر داشته است. چهار بار فرصت برای برجسته ترین شخصیت تئاتر ایران، برای کسی که هیچگاه حاضر نشد ایران را ترک کند، و برای کسی که هیچگاه تن به ابتذال نداد. و من فکر می کنم به ده ها مسئولی که طی این دوران متولی امور تئاتر در ایران بوده اند و اکنون من و شما حتی نام و چهره آنها را نیز به یاد نمی آوریم. و من فکر می کنم به آدم هایی که طی این دوران بارها و بارها با پشتیبانی مالی مرکز هنرهای نمایشی تئاتر اجرا کرده اند و اکنون هیچ کس آنها را نمی شناسد. و من هنوز فکر می کنم به تئاتر “ابزورد.” و دوست دارم به آن دانشجوی متعصب بگویم که دیگر خیالت راحت باشد، سمندریان از دنیای تئاتر پوچی گذر کرد.