من که این استقبال را باورم نمیشد. اگر حرف خود شاهین نجفی را جدی بگیریم ظاهرا او هم باورش نمیشد.
البته نفس اینکه کنسرت نجفی سالن ۶۳۱ نفریِ «مرکز هنرهای نمایشی ریچموند هیل» را تقریبا پر کند جای تعجب چندانی ندارد. هر چه باشد هزار هزار ایرانی ریچموند هیل و سایر نقاط تورنتوی بزرگ معمولا اینقدر همت میکنند که سالن ها را پر کنند، بخصوص در مورد خوانندگانی که از خارج از کانادا می آیند. اما شرکت در کنسرت ها و رویدادهای هنری خیلی مواقع به عادت و تشریفات بدل می شود. مردم می روند که آدم ها را ببینند و البته خودشان دیده شوند و موضوعِ کنسرت بیشتر بهانه است.
اما در مورد نجفی از این خبرها نبود. معلوم بود بخش اعظم حضار طرفدار او هستند و کارهایش را هم خوب می شناسند. اگر از جیغ و دادهای شوقانگیزی که وقتی روی صحنه حاضر شد این را نمی فهمیدیم (آن هم پس از یک ساعت تاخیر) از هم نوایی مکرر مردم با نجفی در خواندن ترانه هایش امر برمان مبرهن می شد. خود او هم ظاهرا بهت زده شده بود که در تورنتو این همه طرفدار پر و پا قرص دارد که متن ترانه هایش را خط به خط حفظند و با او همکاری می کنند.
سخت نیست ببینیم که نجفیِ ۳۳ ساله، دوستش داشته باشید یا نه، اتفاقی در سپهر موسیقی ایرانی به شمار می رود و احتمال بسیاری دارد که به قول ورزشی ها «از او بیشتر بشنویم».
او البته از آن دسته هنرمندانی است که بختش اینگونه بود که با ترانه ای جنجالی نامش پرآوازه شود و دوستان و دشمنانِ یک شبه ای پیدا کند که شاید با هنر او چندان آشنا نباشند. این ترانه ی «نقی» بود که خواننده ی جنجالی در آن دست به دامن امام دهم شیعیان میشود که بیاید و مملکت را از وضع موجودش نجات دهد. ترانه ی کفرآمیز همان و فتواهای متعدد ارتداد و واجب القتل شناخته شدن از سوی علمای متعدد همان و بحث های طول و طویل در مورد «آزادی بیان» همان. اما کار نجفی ارزش آن را دارد که چیزی بیش از آخرین سوژه در دعواهای دیرین باشد. بُعد موسیقیایی و هنری کار او هنوز آنقدر اصالت ندارد که ماندگار تلقی شود اما ویژگی هایی دارد که توان بالقوه ی این ماندگاری را بی بر و برگرد در اختیارش قرار می دهد.
آن چه در کنسرتِ جمعه ی هفته ی گذشته بیش از همه به چشم می آمد، کنسرتی بودن نجفی است. یعنی قابلیتش برای استفاده از فضای پخش زنده و کنسرت.
نگارنده ی شما که تا به حال ده ها کنسرت ایرانی را در داخل و خارج از ایران (از اروپا تا کانادا تا مالزی) دیده است تا به حال چنین چیزی سراغ نداشت. خواننده ای که بتواند این طور مستقیم با سالن چند صد نفری تماس بگیرد، حرف بزند، حرف بشنود و به احساسات شان جواب دهد.
این بخصوص از آن رو جالب است که ما دیگر عادت کرده ایم کنسرت خوانندگان ایرانی فرق چندانی با گوش دادن به نوار ضبط شده ی اجراهایشان نداشته باشد. تازه بر عکس، از آنجا که، به لطف تورگزاران صرفه جو، معمولا کیفیت صدای کنسرت ها هم خیلی جالب نیست، خیلی مواقع از کنسرت خواننده ی محبوب مان که برمیگردیم، با خود میگوییم ایکاش در خانه ی دوستی جمع شده بودیم و با بلندگوهای درست و حسابی به صدایش گوش می دادیم.
مگر نه این است که کنسرتی ترین حرکتِ خوانندگان پاپ و راک ما در چند دهه ی اخیر، تقاضاهای ابی برای تکرار بعضی خطوط ترانه هایش توسط حضار (آن هم آن خطوطی که همه می دانیم!) و یا چند کلام نطق های اخلاقی ـ اجتماعی ـ سیاسیِ داریوش برای شنوندگان بوده است؟ ما البته از ستون به سقف وطن زدن و یا یادآوری هدیه ای که بازنکرده پس فرستاده شده خسته نمی شویم اما کمی تنوع هم بد نیست.
شاهین نجفی بین هر ترانه با مردم صحبت میکرد و آن هم به گونه ای که تعجبی نداشت که جوابش را هم می دادند و آن وسط با او پرسش و پاسخ هم میکردند.
این خواننده ی ساکن آلمان ایران زده که نیست هیچ به اینکه با «زبان جنوب تهران» صحبت میکند افتخار هم میکند و همین موضوع جذابیت او است. لهجه و گونه ی سخنش ایرانیِ ایرانی است و طرز لباس پوشیدن و مدل مویش آدم را یاد تیپ خاصی در ایران می اندازد.
هنگام خواندن آنچنان بدنش را پرشور تکان می داد که خموده ترین عصاقورت داده ها هم چاره ای به جز کمی همراهی نداشتند. چنان دست هایش را در هوا تکان می داد و از مردم تقاضای همراهی میکرد که واقعا یادت می رفت که خواننده کیست و مخاطب کی. انرژی ای که در سالن جاری میکرد مهمترین نکته در مورد او است.
فرم البته از محتوا جدا نیست و این سبکِ نجفی منشاگرفته از کل موسیقی او است.
تلنگر نجفی به مقدسات مختلف مذهبی و اخلاقی شعاری و نخ نما نیست. البته نمی خواهم وانمود کنم که کارش عمق یا اصالت هنری عجیب و غریبی دارد. اما آنچه تلنگرهای او را دوست داشتنی میکند این است که صمیمی و واقعی و البته سرخوشانه و طنازانه هستند. ما به اینکه بعضی فعالان اندک شمار سیاسی و اجتماعی با پشت سر هم کردن صفت های زمخت و خشن، مذهبِ اسلام یا دولت کنونی را (و البته هر کس که به زعم شان اندازه ی کافی علیه این ها نیست) محکوم کنند عادت داریم. اما نقدِ سرخوش نجفی خیلی بیشتر به دل می نشیند. بخصوص که صدای او، برخلاف ادعاهای موجود، دقیقا از قلب جامعه ی ایران می آید و به همین علت «واقعی» است. البته جوانان ایرانی که نجفی حرف دل شان را می زند چه بسا اکثریت جامعه ی ایران نباشند . اما این هیچ چیز از واقعی بودن شان کم نمی کند و اصلا به معنی عدم حقانیت شان نیست.
همین است که نجفی به جای اینکه به امام نقی فحش و بد و بیراه بگوید، او را صدا می زند و دست به دامن او می شود که «حالا که مهدی خوابه، تو ظهور کن»؛ و همین است که شعرهایش نه فقط علیه این یا آن موضوع که علیه کل خمودگی و عصا قورت دادگی است که جامعه ی ایران از آن ذله است؛ و همین است که نه فقط با امام و پیغمبر و دولت که با کراواتی های صف اول کنسرت در ریچموند هیل هم شوخی میکرد. و از شما چه پنهان که پس از شنیدن شوخی او در مورد اینکه خودش هیچ وقت کراوات نمی زند، رضا مریدی و کاستاس منه گاکیس، نمایندگان ریچموند هیل در مجالس استانی و فدرال، که روی صحنه رفتند، هم کراوات خود را درآوردند. اینکه آقای مریدی، که معلوم بود حسابی طرفدار نجفی شده و حسابی هم برای او دست می زد، این کار را کند شاید جای تعجبی نداشته باشد اما ببینید شورِ واگیردار شاهین چگونه بود که نماینده ی محافظه کار و خانواده دوست و سنت گرای مذهبی مثل منه گاکیس هم بی کراوات شد. بعد از او البته نوبت اردشیر زارع زاده، مدیر مرکز بین المللی حقوق بشر (برگزارکننده ی کنسرت) بود که روی صحنه بی کراوات شود.
(از شما چه پنهان که حسن زرهی، سردبیر شهروند، هم کراوات خودش را درآورد و ما که قریب چهار سال است در شهروند کار می کنیم بالاخره او را بی کراوات دیدیم).
اگر علاقمند به نتیجه گیری آنتروپولوژیک از کنسرت نجفی باشید باید گفت که این کنسرت حرف های زیادی راجع به بخشی از جامعه ی جوانان ایران و البته انعکاس آن در تورنتوی بزرگ می زند. آنها که می خواهند که نجفی را به دلایل سیاسی و فرهنگی بالا ببرند یا محکوم کنند، بهتر است کمی آرام بگیرند و سری به یکی از کنسرت های او بزنند و گپی با طرفداران دوآتشه اش تا مگر واقعیت ماجرا کمی بیشتر دست شان بیاید. فقط یادتان باشد که اول کراوات هایتان را درآورید.
دوست عزیز محمد سلیمانی
خوش خبر باشید، اگر نمی فرمودید خود بنده هم در بی خبری می ماندم که سلطنت طلب شده ام، آنهم در زمانی که خود فرزند شاه سابق ایران ظاهرن چنین سودایی در سر ندارند.
به دین هم تلنگر نزده ایم، انگار شما دین را با رژیم ایران یکی می دانید و معلوم نیست از کدام دارید پشتیبانی می کنید. چاپ و عدم چاپ مطلب در شهروند به دلیل معنی و محتوی مطالب نیست، اگر مطلبی با معیارهای نوشتاری ما به لحاظ سطح توقعی که از نویسندگی داریم هم خوانی نداشته باشد چه با ما هم نظر باشد و چه نباشد در شهروند چاپ نخواهد شد.
انگار شما درکتان از سانسور چندان روشن نیست در مملکتی که نویسندگان بخت انتشار مطالبشان را از راههای گوناگون دارند به سلیقه ی انتخاب تحریریه های رسانه ها سانسور گفته نمی شود. شما اگر برای نیویورک تایمز و تورنتو استار هم مطلب بفرستید و با سلیقه تحریریه آنان همخوانی نداشته باشد، هم به لحاظ سطح نوشتاری و هم ذائقه عمومی نشریه، چاپ نخواهد شد، و هیچکدام از هزاران تنی که مطالبشان در این نشریات چاپ نشده است مانند شما تهمت سانسورگری به آن رسانه ها نزده اند اگر هم زده باشند تهمت روایی نیست. شما این روز ها به گونه ای عمل می کنید که انگار تنها ملاحظه تان معیار های حکومت ایران است!
در آخر ما نشریه ای هستیم که به سطحی از زبان و رسم و رسوم نویسندگی در کارمان باور داریم و چه بسا با هم در این باب هم عقیده نباشیم این نه نافی اعتبار کار دیگران است و نه ما را مانع می شود که سلیقه ی رسانه ای مان را برای ملاحظات دوستانه و یا سیاسی خود و یا دیگران قربانی کنیم!
از این که شهروند را می خوانید و وقت می گذارید برای ابراز نظرات تان، سپاسگزاریم.
Mohamad Solymani به آقای زرهی باید گفت که تلنگر به دین زدن خوب و پسندیده است اما تلنگر به سلطنت که تازگی به آن تشرف یافته اید غیر اخلاقی و امری ناپسندیده و محکوم است که در سانسور مخالفین سلطنت تخته گاز گرفته اید و با سرعت مرگ آور به قعر تحجر فکر میروید ؟