واژه های خودکامه، مستبد و دیکتاتور اقتدار و قدرت را تداعی می کنند.  صفاتی که به خودکامگان نسبت داده می شوند نیز به نوعی این تداعی را تأیید می کنند: خونریز، جبار، سفاک و. . . .  همین تداعی است که در جوامع استبداد زده و عقب مانده موجب ترس و اطاعت مردم از فرد یا گروه خودکامه ای می شود که اهرم های قدرت را دردست گرفته اند و آنان را از ابتدایی ترین حقوقشان محروم می کنند.  در حالی که، واقعیت کاملا خلاف این تداعی است و دیکتاتورها معمولا از میانگین افراد جامعه نیز ضعیف تر و ناسالم تر هستند و اگر هاله قلابی تقدس، عظمت یا احترام ترس آلودی که با تبلیغات گرد آنان بوجود می آید شکافته شود، دیده می شود که فرد خودکامه بیمار یا انباشته از عقده های سرکوفته روانی است و برای پوشاندن و پنهان نمودن همین ضعف و ناتوانی است که به قدرت نمایی هایی که ناگزیر از جنایتکاری و کشتار سردر می آورند، می پردازد.  نیروهای ویژه ای که خودکامگان باصرف هزینه های هنگفت از جیب مردم در پیرامون خود گرد می آورند: گارد ریاست جمهوری صدام حسین در عراق، نیروهای نظامی حسنی مبارک در مصر، پلیس مخفی مخوف زین العابدین بن علی در تونس، مزدوران معمر قذافی در لیبی، ارتش و نیروهای امنیتی و لباس شخصی (شبیحه) بشار اسد در سوریه و سپاه پاسداران و بسیج و لباس شخصی های حامی پیرامون سید علی خامنه ای در ایران و… همه تنها برای این به وجود آمده اند که دیکتاتور بتواند بر ناتوانی و ضعف ذاتی خود غلبه کند.

خامنه ای در کنار فرماندهان سپاه

 بازتاب این ناتوانی و ضعف را به خوبی می توان در پایان کار دیکتاتورها دید.  در ۸۰ – ۷۰ سال گذشته به دشواری می توان حتی یک دیکتاتور را یافت که با اتکا به باورهایش، که به اعتبار آنها تسمه از گرده مردم می کشیده، قاطع و استوار بایستد و جان خود را فدای باورهایش کند. یا مانند هیتلر دست به خودکشی زده، یا مثل موسولینی و چائوشسکو به دست نیروهای مخالف خود تیرباران شده، یا مانند محمدرضاشاه، بن علی و علی عبدالله صالح فرار را بر قرار ترجیح داده، یا مثل صدام حسین از سوراخ موش بیرون کشیده شده، یا چون حسنی مبارک خفت زندانی شدن به دست زیردستان خود را پذیرفته و یا در شجاعانه ترین نمونه اش تا لحظات پایان کار رجز خوانده و هل من مبارز طلبیده ولی هنگام دستگیری و افتادن به دست مخالفان در نهایت ضعف و خواری التماس کنان “العفو، العفو” گفته است.

در واقع، عامل اصلی تداوم قدرت فرد خودکامه، ناآگاهی مردم از حقوق و قدرت خودشان است و ترس آمیخته به احتیاطی که نسبت به قدرت مستقر دارند مانع از آن می شود که به طور جدی و مصمم – مانند مردم دلاور و استوار سوریه – در برابر آن بایستند و حقوق غصب و مصادره شده ی خود را مطالبه کنند.  در نتیجه، فرد خودکامه غرق در ناراحتی ها و بیماری های روحی و روانی و در حالی که پیرامونش را گروهی چاپلوس و مداح و متملق فراگرفته اند و به توهمات خود بزرگ بینانه اش دامن می زنند، با اتکا به نیروهای سرکوبگری که دراختیار دارد جامعه را به سوی پرتگاه یا گردابی می کشاند که در ته آن چیزی جز مصیبت و فاجعه نیست.

در میهن نگونبخت و بلاکشیده ما، دیرگاهی است که فردی با عنوان من درآوردی و جعلی ولی مطلقه فقیه و جانشین خداوند بر روی زمین از سپاه پاسداران و نیروهای تابع آن – بسیج، لباس شخصی ها، سربازان گمنام امام زمان و… – برای حفظ و نگهداری خود بر مسند قدرت سوء استفاده می کند و این خیال خام را درسر می پروراند که این نیروها نه فقط دوام خودکامگی اش تا پایان عمر را تضمین می کنند، که حتی می توانند موجب جانشینی پسرش پس از مرگ او شوند.  “زهی تصور باطل، زهی خیال محال”.

 اخیرا یکی از سرداران اخراجی سپاه پاسداران، که در جریان رویدادهای پس از به اصطلاح انتخابات سال ۸۸ به علت تمرد از دستور کشتار مردم اخراج شده، نامه ای به محمد نوری زاد – نویسنده و فیلمساز ذوب شده در ولایت که با بیدارشدن وجدان خفته اش به صف مردم پیوست و بهای آن را نیز با زندان و شکنجه و تهدید پرداخته – نوشته که سیدعلی خامنه ای اگر آن را بخواند نیازی به ذکاوت و هوش سرشار ندارد تا دریابد که بر سر چه آتش فشان گداخته و جوشانی نشسته و چگونه آن چه که ابزار قدرت می پندارد، می تواند به عکس خود تبدیل شود و بنیان قدرت پوشالی اش را بسوزاند و خاکسترکند.

در بخشی از این نامه عبرت آموز، سردار اخراجی سپاه پاسداران که خود را الف – میم معرفی کرده می نویسد: «درهمین دو سه سال اخیر، من به اتفاق عده ای دیگر از دوستانم از سپاه اخراج شدیم.  به این خاطر که نمی خواستیم در جنایت ها و خیانت های بالادستی ها شریک باشیم».

سردار الف – میم در مورد شیوه های اقناعی و شستشوی مغزی سرداران و کادرهای سپاه توسط فرماندهان رده بالا می نویسد: «سران سپاه به هر سوراخ ناشایستی که سر فرو می بردند، باید ما را که از سرداران سرآمد سپاه بودیم توجیه می کردند.  توجیه کردن ما هم کارساده ای نبود.  چقدر می توانستند با “آقا این طور خواسته” ما را از معبر حرام خواری های خود عبور بدهند؟  خودشان هم می دانستند که اگر تعداد این “آقا این طور خواسته” ها زیاد شود کار توجیه سرداران حساس و معترض به جاهای باریک می کشد.  اول سعی کردند با کشاندن ما که تعدادمان هم کم نبود به داخل گعده های خودشان که از پول های بادآورده پر بود ما را تطمیع کنند.  ورود سپاه به کار قاچاق کالا و ارز در حالی صورت گرفت که بالادستی های ما ضرورت جذب سرمایه برای اهداف انقلابی سپاه را بهانه می کردند».

 سردار اخراجی در بخش دیگری از نامه اش شرح می دهد که چگونه خدمت به استبداد زایل کننده عقل و بینش و وجدان است: «ذهن ما را جوری تربیت کرده بودند که ما سال های متمادی خیانت را در امتداد خدمت معنا می کردیم… از روزی که اخراج شده ام پرده های جهل یکی یکی از مقابل چشمانم کنار رفته است.  حالا می فهمم که چرا یک جوان هجده ساله چیزهایی را با عقل ساده خود می فهمید و من با عقل بسیط خود همانها را نمی فهمیدم.  من حالا می فهمم خروج یک کمپرسی جنازه جوانان هجده و نوزده ساله از زندان اوین در سال شصت و هفت هیچ تعریفی جز جنایت نداشته است».

در مورد وضعیت کنونی سپاه پاسداران در نامه سردار اخراجی آمده است: «هنوز در سپاه سرداران و افسرانی هستند که نسبت به جنایت ها و خیانت های سپاه حساس و معترضند و مانده اند تا روزی به مردم بپیوندند که ضرورت آن بیشتر از امروز است. روزی که سپاه خواه ناخواه به روی مردم آتش خواهد گشود».

درباره چگونگی به اصطلاح انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ سردار می گوید:«سپاه رسما برای حذف آقای میرحسین موسوی برنامه ریزی کرد و مستقیم از خود رهبر دستخط داشت و قدم به قدم هم با خود رهبر هماهنگ شد و قدم به قدم هم برای زدن ها و کشتن هایش از بیت معظم اجازه گرفت… رهبر از آقای رحیم صفوی پرسید اگر مردم ریختند به خیابان ها و زدند و شکستند و آتش زدند، حاضری با تانک از رویشان بگذری؟ رحیم صفوی گفت بله و آقا حکمش را داد دستش».

دیدگاه های سردار در مورد پرونده هسته ای و کشمکش با غرب نیز درخور توجه اند.  او با اشاره به این که نوری زاد در یکی از نوشته هایش مسئله هسته ای را “قمار هسته ای” نامیده می نویسد: « ورود ما به این قمار با تأکید همان مولایی صورت گرفت که این روزها برای خروج از بن بست های بین المللی میلیارد میلیارد به حساب چین و روسیه پول واریز می کند که هوایش را در نشست های بین المللی داشته باشند و هرطور شده بشار اسد را برتخت خونینش حفظ کنند».

 درمورد یاوه گویی ها و رجزخوانی های توخالی راه یافتگان به مجلس شورای اسلامی هم سردار پس از اشاره به بلاهت های دولت احمدی نژاد می گوید: «دیدم نمایندگان ابله تر مجلس دو فوریت بستن تنگه هرمز را تصویب کرده اند.  این نامه را نوشتم تا به عنوان یک کارشناس نظامی بگویم همه عده و عرضه ما در مقابل ناتو و ناوهای جنگی امریکا زیاد زیاد دوام بیاورد نهایتا دوازده ساعت تا  یک روز است.  بعدش که همه زیر ساخت های ما را زدند و کاری هم از موشک های مشکوک ما برنیامد، ملت ما را گلوله می کنند و می فرستند به چهل سال قبل، می رویم پشت سر افغانستان و کاسه گدایی در دست می گیریم».

نامه سردار اخراجی سپاه پاسداران حاوی نکات توجه برانگیز دیگری نیز هست که برای رعایت اختصار به نقل گزیده ای از آن بسنده شد و علاقمندان می توانند متن کامل آن را در سایت محمد نوری زاد بخوانند.  اما، به نظر نگارنده، آنچه که جایش در این نامه خالی است، یادآوری این نکته مهم است که تداوم وضعیت کنونی خطر تجزیه و چندپاره شدن ایران را دربر دارد و این خطر به مراتب مهم تر و بزرگ تر از کاسه گدایی در دست گرفتن در پشت سر افغانستان است!

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8 (at)gmail(dot)com