از مجموعه ی “دشنه در دیس”
یله
بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خنکای شوخ چشمه ای
و زنجره
زنجیره ی بلورین صدایش را ببافد
در تجرد شب
واپسین وحشت جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد
غم سنگینت
تلخی ساقه ی علفی که به دندان می فشری
همچون حبابی ناپایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادویی که اسفندیار
مسیر سوزان شهابی
خط رحیل به چشمت زند
و ایمن ترین کنج گمانت
به خیال سست یکی تلنگر
آبگینه ی عمرت
خاموش
در هم شکند.