غروری که کاسه ی گرسنه ی ایام را
پرخون کرده است..

 (شعر کرفس، صفحه ۳۰، از مجموعه ی “اسب بوی مشروطه می دهد”)


حیات قلی فرخ منش

حیات قلی فرخ منش که زاده ی باغ ملک  است، از “بوقت پلنگ” (آنزان، ۱۳۷۸) تا آخرین مجموعه، کتاب حاضر: ضمن وفاداری به زبان خودویژه ی شعری اش، جهش های کلامی- تصویری، کشف های بیانی و دستاوردهای تازه ای داشته است. با این کارنامه پربار، هر کتاب او  گدار مطمئنی است برای رسیدن به سر منزل مقصود: قلمروی شعر محض.

اگر زادگاه، کارمایه های شعری، تلمیحات و مناسبت های سرایش را مبنای شناسنامه ی بیوگرافیک شاعر بدانیم، “حیات” از یک سو به اقلیم ادبیات خوزستان تعلق دارد؛ با سبکی خاص خود و بدون سرسپردگی به خط کشی های دکان های بساز و بفروش کلام؛ و بی هیچ ادعایی برای نظریه پردازی و مصادره به مطلوب ایزدبانوی شعر. عناوین شماری عبارات “فرود خداوند بر برج آدمی”(نشر هشت، ۱۳۹۷) بیانگر این ادعاست:

سمور بر جنازه ی کدام گندم می خندد…/ ۸
مفصل علف/ ۳۲
چهل پلکان/۳۸
بر کول چنار مقدس/۵۹
نمک بانوی نیرنگ/ ۸۶
ورزای خفته! نشخوار بس است…/ ۹۲
در سروده ی چهل و سه(ص. ۸۴) شاعر نوید دستاوردهای تازه ی خود را می دهد:

هم چنان خیمه می زنیم
بر شعرهای نسروده

و در این مجموعه، عشق/ زن جایگاه و فرصت مناسبی می یابد:
و دل من پیاده روهای گونه هایت را می جست/ ۸۷

حتی اگر خنیاگر، به پیرانه سر، دلی مشوش در سینه داشته باشد:

چرا حیا کنم ای عشق
به موی سپید
من که
سیرِ دل خود را ندیده ام..‌/۵۷

و آشنایی زدایی هم به چشم می خورد:

ای کوزه های ور آمده از شراب…/۵۱

هم چنان که سروده ها سیراب از واژگان زادبوم اند: 
زمند/ ۴۵؛ کبک عاشق زاگرس/ ۴۶
در راستای خاستگاه شعر “حیات فرخ”، خود را بایسته می دانم که در رسیدن به تأویل متنی زایا، کتاب شعر “هیچ بارانی تنهایی ام را نمی شوید” (کلام، ۱۳۹۰) را همسفر شویم تا به ذهن و زبان اساطیری شاعر نزدیک شویم. “کتیبه ی رباط” گویای این کنکاش است…

بانو سریا داوودی حموله، پژوهشگر نستوه ادبیات بختیاری و پرکار در بررسی ها و کشف های جهان شمول که خود شاعری خلاق و پیشروست، حق مطلب را ادا کرده است:

“… هم چنان در آنتولوژی شعر شاعران اقلیمی، بافتار و ساختار ادبیات بوم بختیاری؛ آثار گروهی از بومی سرایان جنوب مورد خوانش قرار گرفت. بافتارهای لفظی پیشگامان مدرنی نظیر …حیات قلی فرخ منش…”(کبودی همه ی سیاهی ها، سیب سرخ، ۱۳۹۷/ ص. ۱۲)
شاعر  به پیش می رود و بی شک آینده را با سروده هایی خود ویژه تر نشانه خواهد زد و برای کلیشه پردازان مانده در گذشته، هشداری به جا خواهد گذاشت. چگونه وچرا؟

زیرا خود به میدان، این سان ندای نامیرایی در می دهد:
بر زمینی از ارابه و ابر
بیرق می ربایم

اینک منم
پیامبری با گام های زمینی.
و واژگانی که از مرگ پیشی می گیرند.
سروده ی چهل و یک، ص. ۸۱ و ۸۲(