سه حادثه در دو هفتهی گذشته لرزه بر تن و جان هر کس که شرافت داشته باشد، انداخت. یکی زلزلهی آذربایجان است و دیگری حذف دختران، بخوان نیمی از جمعیت جوان ایران، از حضور در بعضی از رشتههای دانشگاهی، و سومی تصمیم حکومت در سرکوب حرکتهای احتمالی آینده است.
زلزلهی آذربایجان را اگر از بخش مصیبتهای طبیعیاش بگذریم، باید به بی کفایتی مسئولان نظام نامردمی حاکم بر ایران اشاره داشت که هنوز هم اندر خم یک کوچه است. کوچهای که نه تنها نان سفرهی مردم ایران را رنگین نکرده که هشتشان را در گرو نُهشان گذاشته و مگر چرخیدن پاشنه بر همان دری که سی و اندی سال پیش بر طبل آن کوبیدهاند، حرکت به پیشی برای مردم نداشته است. رسوایی اقتصادی دولت و حکومت جمهوری اسلامی چنان است که هر دم از این باغ بری میرسد را به یاد میآورد، اما این بی کفایتی در حالی رخ میدهد که بارها در حین سه دههی گذشته، تجربهی تلخ آن تکرار شده و زورگویان حکومت جهل و خرافه، دستآویزی مگر جهان معنوی و آخرتی که همراه است با سفرهی رنگین و حجلهی هزار عروس باکره و نامه به امام غایب تا برای نجاتشان ظهور کند، نداشتهاند. هنوز خرابیهای هشت سال جنگ، خرابیهای زلزلهی رودبار در شمال ایران و خرابیهای زلزلهی بم، به همان شکلی که بودهاند، باقی است که معاون اول رئیس جمهور به دروغ و تنها برای خوش کردن دل مردم که بیشتر هم مصرف داخلی دارد، چند روز پس از حادثهی تلخ زلزله، اعلام میکند که ظرف دو ماه، خرابیهای مناطق زلزله زده، ترمیم خواهد شد. این در حالی است که هنوز مردم روستاهای اطراف بم، در کانتینر زندگی میکنند و بخشهای بزرگی از مناطق جنگی هم هنوز حتا از مینهای زمینی هم پاکسازی نشدهاند. ایشان و همهی ناپاکانی که چون اختاپوس بر داراییهای مردم ایران چنگ انداختهاند، شرم را انگار نمیشناسند که چنین دروغ میگویند. رسانههای تحت مدیریت رهبریشان (کیهان و رسالت) هم فردای زلزله، نه تنها از وقوع زلزله چیزی نمینویسند که حتا یک عکس به عنوان خبر رسانی که کار اصلیشان است، از حادثه چاپ نکرده بودند. خوب مردم هم برای همدردی با هموطنانشان خود نیز دست به کار شده و به یکدیگر هم میگویند که کمکهاتان را به هلالاحمر ایران ندهید که چیزی به زلزلهزدگان نمیرسد. ایران و ایرانی، در مهماننوازی و غریبنوازی شهرهاند. اکنون که مردم گوشهای دیگر از کشورشان، دچار حادثهای تلخ و طبیعی شدهاند، تردیدی نیست که آستینها را بالا میزنند تا مبادا در اندوه از دست دادن عزیزانشان تنها باشند. البته اینها همانهایی هستند که به یُمن حکومت عدل علی، خود نیز شرمندهی روی فرزندان خویشاند، اما، از سفرهی خالی خود، لقمهی نان خالی را با آسیبدیدگان تقسیم میکنند.
این یک طرف موضوع است که مردم کار خود را در هر شرایطی انجام میدهند. ولی، پرسش این است که مردم، چرا هیچکدامشان از مسئولان نمیپرسند چرا زلزلهای در این حد که به قول آقای «عکاشه» زلزله شناس ایرانی، نباید کشته بدهد، بیش از سیصد نفر، (آیا این رقم درست است؟) کشته بدهد(۱) و مسئولان هیچ کدام برای همدردی با آسیبدیدگان به منطقه نرفتند؟ چرا کسی از آنها نمیپرسد که تجربهی دو زلزلهی پیشین را برای جلوگیری از حوادث بعدی، کجا به کار بستید؟ چرا کسی نمیپرسد، در مملکت امام زمان، در مملکتی که حتا اگر امام زمان و دین مبین هم نداشت، آن قدر سرمایهی طبیعی دارد که نیازی به آنها نیست، هنوز هم خانه نه که مردم در کومههای گلی زندگی میکنند که حتا با باد هم فرو میریزد و جانهای پاک و بیگناه را به هلاکت میرساند؟ این پرسش و پرسشهای دیگر، البته که میتواند شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه را عوض کند. عوض کند، اگر پرسشی هم بشود، که این روزها متأسفانه خبری از این روح پرسشگری نیست. هیچ کس نمیپرسد چرا در ژاپن با آن سونامی و زلزلهی توأمان، آمار کشته شدگان کم است، اما در ایران زلزلهای که نمیبایست حتا از دماغ کسی خون هم میآمد، بیش از سیصد کشته بر جای میگذارد؟
این پرسشها زمانی اساسیتر میشوند که بی تفاوتی جامعه در رویکردهای فرهنگی مسئولان نظام، نیمی از جامعه را از شرکت در رشتههایی که چهبسا برای راه یافتن به آن از سه یا چهار سال پیش، برنامهریزی کردهاند، بازمیدارد، مشاهده میشود. همین نسلی که گاه چنان ظاهر میشود که جهان انگشت به دهان میماند، همین نسلی که پدران خود را مسئول این همه سرگشتگی و ندانمکاری میداند، نسلی که طلبکار نسل پیشین است که این حکومت را بر آنها تحمیل کرده، نسلی که … آنگاه که نیمی از آنها از همدوشی با پسرها محروم میشوند، آنگاه که نظام، سرنوشتشان را با فتوای چند روحانی رقم میزند و از حضور در عرصهی علم و فرهنگ و آموزش، کنارش میگذارد، مُهر سکوت بر لب میزند، آیا حق دارد نسل پیشین را که با پشتکار فراوان، گیرم که با اشتباههای تاکتیکی، رژیم سلطنتی را از صحنهی سیاسی ایران کنار بزند، محکوم کند؟
کدامتان در برابر بی حقوقی میلیونها دختری که از تحصیل در رشتههای مورد علاقهشان محروم شدهاند، در برابر دانشگاهها و یا وزارت علوم (؟) صف بستید و با اعتراض به این مقوله پرداختید؟ انگار که هر کس کلاه خود را گرفته که مبادا باد ببرد. این که خواهرش، دخترش، همسرش از تحصیل محروم میشود انگار که ککاش هم نمیگزد.
این مورد در مورد پسرها هم مصداق دارد که از تحصیل در بعضی رشتهها محروم شدهاند. کدام یک از دخترهای ایران، به این مورد اعتراض کردند؟ تفکیک جنسیتی، زلزلهای بود که بیش از سیصد نفر را هلاک کرد. تفکیک جنسیتی، بلایی است که اگر دخترها و پسرهای جوان ایرانی به آن تن دهند و مُهر سکوت بر لب نهند، مانند حجاب به تدریج اجباری میشود و نُرم و هنجار جامعه.
جامعه با این حساب به سویی میرود که روحانیها با فتواهای غیرعلمیشان دانشگاه را به محلی برای اجرای فرامین رسالهایشان تبدیل خواهند کرد. اکنون که در ایران هم جنگ حیدری و بهمنی بین «دولت» و «ذوب شدگان در ولایت» در جریان است و هم حکومتهای محلی که ظاهرن هم تحت کنترل دولت مرکزی است، هر یک ساز خود را میزنند. این نامعادله، میتواند موازنهی برابری زن و مرد را بیش از آنچه تاکنون به هم زده بوده است، را بر هم زند. در این صورت، به زودی شاهد تغییر قانون اساسی در جهت مردسالار شدن بیشتر جامعه خواهیم بود. شاهد این خواهیم بود که جوانان کشور تن به هر تغییری میدهند تا مبادا باد کلاه خودشان را ببرد. در همین راستا برای این که خلاصه حرفام را بزنم به بیان چند جمله از قول دکتر «مهرداد درویشپور»، جامعه شناس ایرانی مقیم سوئد بسنده میکنم که میگوید: “این تفکیکها مشکل یک جامعه ی پدرسالار است. امکان تحصیل برای دختران در برخی رشته ها، فرصتی است برای شکستن این الگوهای پدرسالارانه. اگر ما این امکان را حذف کنیم عملن این جدایی جنسیتی و مردانه شدن برخی شغلها خصلتی جاودانه مییابد. این تفکیک از استدلالی نابخردانه سرچشمه میگیرد که به انحصار بخشی از مشاغل در دست مردان کمک میکند”.
ادامهی چنین روندی، جامعه را طالبانی خواهد کرد. این را میگویم، چون در برابر تصمیمهای نابخردانهی دستگاه امارت اسلامی ایران، اعتراضی به گوش نمیرسد. گویی همهی گوشها کر هستند و چشمها کور. این کوری و کری هم برآمد سیاستی است که با دروغ و ترس بر جوانان و پدر و مادرهای ایرانی تحمیل شده. هر حرکتی، دستگیری، زندان، شکنجه، تجاوز و سرانجام اعدام در پی دارد. اگر حرف بزنی، نه تنها از دانشگاه و کار کردن محروم میشوی که کهریزک در انتظار تو است. با این ترفند، توانستهاند خاک مرگ بر ایران بپاشند و هر روز تصمیمی علیه منافع مردم به آنها حقنه کنند.
پیامد چنین رویکردی به سیاستگذاریهای نابخردانهی دستاندرکاران امروزین رژیم ایران، چنین خواهد بود که به طور رسمی در بوق و کرنا کنند که اگر عوامل کهریزک و شکنجه و تجاوز را مصون از هر مجازاتی نکنیم، رژیم در برابر فتنه و آشوبهای آینده، هواداراناش را از دست خواهد داد: «به نوشته روزنامه ایران، «احمد بخشایش اردستانی» عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس، رای دیوان عدالت اداری در ابطال حکم مرتضوی برای رفتن از تامین اجتماعی و از کنار احمدینژاد را سیاسیکاری دانست و گفت: “برخورد با مرتضوی مدافعان آینده نظام را در مقابله با فتنه گران دچار تردید میکند.”».
سخنان و استدلال اردستانی در عین حال از یکسو نشانه قطعی دانستن بحران و فتنه در آینده و از سوی دیگر نشان نوع روشی است که حکومت میخواهد در برابر بحرانهای آینده داشته باشد. این نگاه در معنایی دیگر، عبارت است از سرکوب، خفقان، بستن مطبوعات، زندانی کردن و اعدام و زهر چشم گرفتن از مردم. سرنوشت مرتضوی در واقع به نوعی پیوند خورده با سمت و سویی که حکومت میخواهد در برابر بحرانهایی که در پیش است داشته باشد.
به این ترتیب اکنون اشک بر گونهها جاری است که آیا ققنوسهای جوان ایران که بر خاکستر ناتوانی فرو افتادهاند، ققنوسگونه، باز هم از این خاکستر سر بلند خواهند کرد تا بر سکوتشان اشک نریزیم و تنها بر هلاکت همان کسانی به اشک بنشینیم که در حادثهی زلزلهی آذربایجان به هلاکت رسیدهاند؟
توضیح:
(۱): “پرفسور بهرام عکاشه در گفتوگو با ایلنا با بیان اینکه خوشبختانه زلزله آذربایجان شرقی ساعت ۱۷ اتفاق افتاد، اظهار کرد: اگر این زلزله ساعت ۵ صبح رخ میداد همانند زلزله بم چندین هزار کشته بر جای میگذاشت. وی با بیان اینکه در هیچ جای دنیا زلزله ۶ ریشتری کشته نمیدهد، تصریح کرد: در نهایت حداکثر باید۱۰ نفر در این زلزله زخمی شود در حالی که به دلیل ساختار نامناسب ساخت و سازها شهرها و روستاهای ما در این زلزله بسیار آسیب دیدهاند این نشان میدهد که مدیریت بحران ما در مقاوم سازی بسیار مشکل دارد.”
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند درکالیفرنیا است.
سپاس.