جوایز ۳۶امین دوره‌ی جشنواره‌ی جهانی فیلم مونترال اعطا شد

 خبرنگار شما که یکی دو روز زودتر به تورنتو برگشته بود و شاهد لحظه‌ی اهدای جوایز نبود (البته سردبیر شهروند، حسن زرهی در این مراسم حضور داشت) اما پس از ۱۱ روز پوشش بی‌وقفه‌ی جشنواره و دیدن ۳۴ فیلم بلند و تقریبا همین تعداد فیلم کوتاه، وقتی دید آن فیلم‌هایی که توجه ویژه‌ای به آنها داشته بهترین جوایزِ مونترال ۲۰۱۲ را درو کردند، لبخندی بر لبش نشست.

اسماعیل گونش کارگردان ترکیه ای آنجا که آتش افتاده جایزه اول جشنواره مونترال را ازآن خود کرد

این «آن‌جا که آتش افتاده» ساخته‌ی اسماعیل گونش، محصول ترکیه بود که جایزه‌ی بزرگِ قاره‌ی آمریکا، مهمترین جایزه‌ی جشنواره‌ی مونترال، و همچنین بهترین فیلمِ جایزه‌ی فیبرسکی (انجمن منتقدین سینمای جهان) را از آن خود کرد.

«آن‌جا که آتش افتاده» (Atesin düstügü yer) سومین فیلم سه‌گانه‌ی شاعرانه‌ی گونش در مورد خشونت موجود در جامعه‌ی ترکیه، در تمام سطوح آن، است. اگر در فیلم‌های قبلی او به مساله‌ی شکنجه و سرکوب سیاسی پرداخته بود، در «آن‌جا که…» به مساله‌ی حساس قتل ناموسی می‌پردازد. موضوعی که فیلم زیاد در موردش ساخته شده، اما بیشترشان نگاه‌هایی کلیشه‌ای دارند،‌ وصله‌ای که تا هزار سال به این فیلم نمی‌چسبد.

 

آنجا که آتش افتاده برنده جایزه اول جشنواره مونترال

دیگر برنده‌ی بزرگ جشنواره یان تروئلِ سوئدی، کارگردان «آخرین مجازات» (Last Sentence) بود که جایزه‌ی بهترین کارگردان را گرفت. متاسفانه خبرنگارِ شما به تماشای این فیلم نرسید چرا که نمایش اصلی آن همزمان با نمایش فیلم «کوما» (Kuma) ، محصول اتریش، شده بود که به موضوع جامعه‌ی ترک‌های آن کشور اختصاص داشت و از این رو بیشتر به گروه خونی ما می‌خورد. گرچه در مقایسه‌ی «کوما» که آن نیز به مساله‌ی جنایت‌های به اصطلاح «ناموسی»، این‌بار در میان جوامع دیاسپورای ترک در اروپای غربی، می‌پردازد، با «آن‌جا که…» می‌توانیم فرق برخورد قویِ سینماییِ گونش با برخورد پیش و پاافتاده‌ی موجود در «کوما» را به روشنی ببینیم.

اما جایزه‌ی بزرگ ویژه‌‌ی هیئت داوران امسال به طور مشترک به دو فیلمِ «اشغال»Invasion)) از دیتو سینتسادزه، کارگردان شهیر گرجی، و «عسلِ پرتقالی» (Miel de Naranjas) ایمانول اوریبه‌ی اسپانیایی، محصول مشترک اسپانیا و پرتغال، رسید.

«عسلِ پرتقالی» یکی از چند فیلمِ‌ امسال بود که به موضوع جنبش کمونیستی جنوب اروپا در مقابله با فاشیسم می‌پرداختند. ماجرای فیلم در اندلوسِ اسپانیا و در دهه‌ی ۱۹۵۰ می‌گذرد، یعنی در اوج اقتدار فاشیسمِ ژنرال فرانکو و سازماندهی زیرزمینی حزب کمونیست علیه آن. قهرمان اصلی آن، کارمندِ دولت است که نزدیک‌ترین اقوامش قبلا در مبارزه علیه فاشیسم کشته شده‌اند و اکنون خود در این مخمصه گیر افتاده که آیا مثل خیلی آشناهای خود به مقاومت بپیوندد یا سعی کند در شغل جدید خود، که در آن عموی همسرِ جوانش، نقش «رئیس» را دارد، جا بیافتد و «زندگی معمولی»ای داشته باشد؟‌

این مخصمه در حالی پیش می‌رود که او هر روز اعدام انسان‌های بی‌گناه را مقابل چشمان خود تماشا می‌کند.  اوریبه پیش از جشنواره به رسانه‌ها گفته بود که فیلم‌نامه‌ی رمدیوس کرسپو از آن رو او را جذب کرده که مقاومت زیرزمینی ضدفاشیستی در اسپانیا چندان مورد توجه سینمایی قرار نگرفته است، در حالی که مثلا همین مقاومت در سینمای فرانسه به خلق آثار متعددی منجر شده است. یکی از همین آثار قابل توجه «آرام در دریا» (Calm at Sea)، محصول مشترک آلمان و فرانسه، و ساخته‌ی ولکر اشلوندورف، استاد مسلم سینمای موج نوی آلمان، بود که اولین نمایش خود در کانادا را در همین جشنواره تجربه کرد.

«آرام در دریا» داستان اعدام ۱۵۰ نفر از مقاومت کمونیستی در زمان اشغال فرانسه به دست آلمانِ نازی است، که بسیاری‌شان از مبارزان سازمان جوانان کمونیست هستند. ساخته‌ی اشلوندورف دقیقا بر خلاف دو فیلمِ اسپانیایی جشنواره‌ی امسال که به موضوع مقاومت ضدفاشیستی می‌پردازند، بسیار خونسردانه است و حالتِ نیمه ‌مستند دارد. این وقار خاصی به فیلم می‌بخشد که به راستی تکان‌دهنده است. این واقعیت در آن‌جا تکان‌دهنده‌تر می‌شود که به یاد داشته باشیم وقایع فیلم از زبان گی موکه، عضو ۱۷ ساله‌ی سازمان جوانان، روایت می‌شود.

قوتِ «عسلِ پرتقالی» اما در این است که درامی بسیار جذاب دارد و داستانِ پرماجرای خود را در متن تاریخی- سیاسی آن به زیبایی روایت می‌کند. پرحادثه بودن و ماجرایی بودن فیلم دست کمی از داستان‌های پلیسی ندارد و پایان آن نیز به تلخی «آرام در دریا» یا فیلم دیگری که به آن اشاره خواهیم کرد، نیست اما این باعث نشده واقع‌بینی تاریخی آن به هیچ وجه خدشه‌دار شود. پایان فیلم، مثل خود زندگی، ترش و شیرین است. ترش مثل پرتقال اما شیرین مثل عسل.

اوریبه در گفتگو با “شهروند” گله می‌کرد که نسل جوان توجه چندانی به فیلمش، که اولین نمایش بین‌المللی خود را در مونترال تجربه می‌کرد، نداشته‌اند و می‌گفت سیاست‌های هر دو حزبِ اصلی کشور (راست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها) باعث شده جوانان با این بخش مهم از تاریخ خود آشنا نباشند. بالا آمدن آرای حزب کمونیست اسپانیا در انتخابات اخیر (که به بیشترین آرای تاریخی خود رسیده است) می‌تواند نشان از تغییر اوضاع بدهد.

دیگر فیلم مربوط به مقاومت ضدفاشیستی اسپانیا «فریاد آرمیده» (La Voz Dormida) بود که ماجرای آن درست در پایان جنگ داخلی،‌ یعنی حدود ده سال قبل از «عسلِ پرتقالی» می‌گذشت. در «فریاد آرمیده» اینما کوئستا، بازیگر جوان اسپانیایی، در نقش زنِ جوانِ کمونیستی که در حینِ بارداری، منتظر مجازات اعدام است، به راستی می‌درخشد. کوئستا، که او را در «گروه هفت»، محصول اسپانیا، هم دیده بودیم، هنوز فیلم های زیادی بازی نکرده و تازه در ابتدای راه است، اما آینده ی درخشانی برای این ستاره پیش‌بینی می شود.

برایت هاب‌مایر به خاطر بازی در «فصل بسته» (Closed Season)، محصول مشترک آلمان و اسرائیل، (که نقد آن‌ در سایت شهروند منتشر شده است) جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش زن را دریافت کرد، جایزه‌ای که وقتی آن‌را با بازیِ‌ بازیگر جوان و تازه‌کارِ «آن‌جا که آتش افتاده» یا حضور سیه‌نا میلر در «دو جک» مقایسه کنیم، کمی عجیب به نظر می‌رسد.

جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش مرد اما به کارل مرکاتز، در فیلم «پا به سن گذاشتن» (Coming of Age)، ساخته‌ی سابین هایبلر و گرهارد ارتل، محصولِ اتریش، رسید که تماما حلالش بود. مرکاتزِ ۸۲ ساله در «پا به سن گذاشتن» نقش برونو، پیرمرد ۸۰ ساله‌ای را بازی می‌کند که در این سن، از همسرش جدا می‌شود تا با زن ۸۰ ساله‌ی دیگری، رزا، که در خیابان با او آشنا شده، رابطه‌ی عاشقانه‌ای را آغاز کند. «پا به سن گذاشتن»، که جایزه‌ی محبوب‌ترین فیلم جشنواره را نیز دریافت کرد، بدون شک از گل‌های سرسبدِ مونترال ۲۰۱۲ بود.

فیلمی را تصور کنید که نه تنها داستانی زیبا و عاشقانه را روایت می‌کند و تا آخر روی صندلی نگاه‌مان می‌دارد (در عین لحظات مفرح بسیار که قهقه‌مان را بالا می‌برد) که به موضوعات مهمی مثل وضعیت سالمندان در جامعه، حقِ آزادی و اختیار افراد، حتی در صورت بیماری بسیار و اتانازی نیز می‌پردازد. گرهارد ارتل، یکی از دو کارگردان فیلم، در گفتگو با شهروند فیلمش را بیش از هر چیز منشوری برای حق اختیار افراد دانست و انصافا که این موضوع را، که بیشتر مورد استفاده‌‌ی راست‌گرایان است، بهتر از این نمی‌شود در دل تماشاگران جا کرد. در تمام مدت جشنواره تنها فیلمی که شاهد بودیم تماشاگران وسط فیلم برای آن دست می‌زدند و در انتهای فیلم نیز بازیگر و کارگردانان آن‌را ایستاده تشویق می‌کردند همین «پا به سن گذاشتن» بود. آن هم در سانسِ ۹ صبحِ سینمای امپریال!

دیگر جایزه‌ی ویژه‌ی جشنواره به «کاراکارا» (Karakara)، ساخته‌ی کلود گاینون، محصول مشترک ژاپن و کانادا، به یمن «گشاده‌رویی در مقابل جهان» رسید. این فیلم را نگارنده‌ی این خطوط ندیده است. «کاراکارا» بین تماشاگران به عنوان محبوب‌ترین فیلم کانادایی نیز شناخته شد.

جایزه‌ی «آزادی بیان» نیز به تریلرِ جذاب کرستو پاپیچ، «میدان گل» (Flower Square)، محصول کرواسی، رسید، به یمن «جرات افشای مشکل جهانی فساد و ارتباط آن با جنایت سازمان‌یافته.» برای این‌که میزان توفیق «میدان گل» را بدانید، فیلمی را تصور کنید که در طول ۱۰۲ دقیقه همانقدر تریلر دارد که کمدی، داستان خود را با مهارت تعریف می‌کند و آنقدر پیغام اجتماعی قدرتمندی می‌دهد که دل هیئت داورانِ جایزه‌ی «آزادی بیان» را هم ببرد.

جایزه‌ی ساعتِ‌ طلایی برای اولین فیلم داستانیِ یک کارگردان به «خانه‌ی درون» (Casadentro) از جوآنا لمباردی، محصول پرو، رسید که آن‌را هم متاسفانه ندیدم. فیپرسکی نیز جایزه‌ی خود در این زمینه را به همین فیلم داد.

مستندِ «زیبایی و سینه» (Beauty and Breast) ساخته‌ی لیلیانا کومورووسکا موفق‌ترین محصول کانادا بود که جایزه‌ی بهترین مستند (از دیدگاه تماشاچیان) را از آن خود کرد. و فیلم «کولی شانگهای» جایزه‌ی بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد.

«کفاره»(Expiation) ساخته‌ی الکساندر پروشکین،‌ محصول روسیه و «بال‌ها» (Wings)، ساخته‌ی مشترک یاژو یانگ و بو یانگ، محصول چین، به ترتیب جوایز بهترین درافزوده‌ی هنری و بهترین ابتکار را از آن خود کردند. انگار جشنواره‌ی مونترال برای حفظ اعتبار خود به عنوان جشنواره‌ی «هنری» با خودش عهد کرده به هر فیلمِ خسته‌کننده‌ و ملال‌آوری که تیپ و قیافه‌ی «هنری» به خود گرفته بود جایزه‌ای اهدا کند. البته «کفاره»، برخلاف «بال‌ها»، حداقل می‌توانست ادعا کند از فیلمبرداری بسیار زیبا و تصاویری گیرا بهره می‌برد.

به جشنواره که نگاه می‌کنم فیلم‌های قابل ذکر بسیاری هست که جایشان در روز اهدای جوایز خالی بود. در این‌جا به چند تا از آن‌ها اشاره می‌کنم. توجه کنید که بیشتر این فیلم‌ها در بخش مسابقه نبوده‌اند و عدم جایزه گرفتن‌شان به معنای عدم توجه هیئت داوران به آن‌ها نیست.

«آخرهفته» (Weekend)، ساخته‌ی نینا گروس،‌ به راحتی می‌توانست جایزه‌ی بهترین کارگردانی را از آن خود کند. این محصولِ آلمان که اولین نمایش جهانی خود را هم تجربه می‌کرد ماجرای یکی از مبارزین گروه چریکِ شهری «دسته‌ی ارتش سرخ» (معروف به بادرماینهوف) در آلمان را بازگو می‌کند که پس از ۱۸ سال، از زندان آزاد شده و حالا یک آخر هفته را نزد خواهر خود، معشوقه‌ی سابقش، یکی از رفقای سابقش، پسری که خود هرگز ندیده و اعضای خانوادگی جدید آن‌ها می‌گذراند. «آخرهفته» بدون شک از بهترین‌های امسالِ‌ اروپا بود و این‌که هیچ جایزه‌ای دریافت نکرد باورکردنی نیست.

«مدار ۵۲» (Latitude 52) اولین ساخته‌ی لئون دو و دگنا یون، محصول چین، به ما نشان می‌دهد که حتی از موضوعِ ظاهرا ملال‌آوری مثل درگیری های مرزی چین و شوروی در دهه‌ی ۷۰ نیز می‌توان فیلمِ لطیف و جذاب تاریخی‌ای ساخت. این فیلم آنقدر چشم گیر بود که با کارگردانان آن مصاحبه‌ای اختصاصی ترتیب دادیم که در شماره‌های آینده خواهید خواند.

«کارنامه‌ی نمونه» (B.A. Pass)، اولین ساخته‌ی آجی بال، محصول هندوستان، نشان می‌دهد که از دل سینمای هند و شهرِ دهلی هم می‌توان فیلم هایی ساخت که زرق و برق بالیوودی نداشته باشند. شهروند با آجی بال نیز مصاحبه‌ای اختصاصی ترتیب داد که خواهید خواند.

دیگر فیلمِ آسیای جنوبی امسال، «با تو، بی‌تو» (Oba Nathuwa Oba Ekka)، محصول مشترک هند و سری‌لانکا و ساخته‌ی پراسانا ویتاناجِ سری‌لانکایی بود. تعریف داستانی در رابطه با جنگ داخلی خونین سری‌لانکا در فیلمی شاعرانه و کم‌دیالوگ در دل رابطه‌ی زنی تامیل با مردی سینهالی و تازه همه‌ی این‌ها بر اساس داستان کوتاهی از داستایوسکی از آن کارهای شق‌القمر است. فیلمِ لطیف ویتاناج از آن فیلم‌هایی است که هنگام تماشای آن و حتی موقع بیرون آمدن از سینما شاید خیلی به دل‌مان ننشسته باشد اما تصاویر زیبا و دیالوگ‌های کوتاهِ‌ آن حداقل شما را تا مدت‌ها رها نمی‌کنند.

بهترین خوبیِ جشنواره‌ی مونترال هم شاید همین دیدن فیلم از کشورهایی مثل سری لانکا است که بیرون از چنین جشنواره‌هایی به این راحتی‌ها ممکن نیست. دیگر نمونه‌ی موجود در این زمینه «قطار شن»ِ (Sand’s Train) ساخته‌ی الیویر لانگلوآ و محصول مشترک سنگال و فرانسه است، که در این کشورها تنها به عنوان فیلم تلویزیونی پخش شده و اولین نمایش کانادایی خود را می‌گذراند. «قطار شن» روایت اعتصاب تاریخی کارگران راه‌آهن مستعمرات فرانسه در غربِ آفریقا در روزهای پس از جنگ جهانی دوم است. فیلمی بسیار جذاب که می‌تواند کلاس درس چگونگی فیلم ساختن از رویدادهای تاریخی باشد.

«بغض» اولین ساخته‌ی رضا درمیشیان را به سادگی می‌توان بهترین فیلمِ ایرانی جشنواره‌ی امسال دانست.

در میان سایر فیلم‌های ایرانی، «در انتظار معجزه»، ساخته‌ی رسول صدر عاملی، هرچقدر حالمان را گرفت، «یکی می‌خواد باهات حرفه بزنه» ساخته‌ی منوچهر هادی و با بازی آناهیتا نعمتی و شهاب حسینی فیلم رویهمرفته بدی نبود، اما آن‌چه شانس‌های این یکی را نابود کرد زیرنویس‌های انگلیسی به کلی افتضاحش بود. این زیرنویس‌ها، که به گفته‌ی تیتراژِ فیلم حاصل کار «ارژنگ حسینی‌زاده» بودند، کاملا غلط بودند و کمتر جمله‌ای در آن‌ها بود که معنایی داشته باشد. این بخصوص به این علت جای تاسف دارد که فیلم رویهمرفته دیالوگ‌های خوبی داشت اما بسیاری از تماشاگران غیرایرانی در گفتگو با شهروند گفتند به خاطر ترجمه‌ی بد اصلا از داستان فیلم سر درنیاورده‌اند.

آفت ترجمه‌ی بد تا درجه‌ای کمتر اسیر «سقوط شهر» (Falling City)، ساخته‌ی ژنگ داشنگ و محصول چین، نیز بود. ماجرای این فیلم در چینِ سال ۱۹۳۷، در زمان اشغال کشور به دست ژاپنی‌ها و درست پیش از جنگ جهانی دوم می‌گذرد. داستان آن بسیار لطیف و متکی به ادبیاتِ چینی است که قاعدتا با بهترین ترجمه‌ها هم ارتباط برقرار کردن با آن دشوار خواهد بود. «شهر ریزان» آنقدر چشم‌مان را گرفت که با داشنگِ‌ جوان، که درس‌خوانده‌ی شیکاگو است و پیش از این نیز چند فیلم ساخته، مصاحبه‌ای اختصاصی ترتیب دهیم.

«نبرد برای اوکراین» (Battle for Ukraine)، ساخته‌ی الکساندر کونچالووسکی، استاد مسلم سینمای روسیه، محصول مشترک این کشور با سوئیس و اکراین بود. کونچالووسکی در این مستند به همراه لئونید کوچما، رئیس‌جمهور سابق اکراین، که خودش را دربست در اختیار آقای کارگردان قرار داده، به ۸۸ دقیقه نگاهی تند و تیز به اکراین، از تاریخ باستانی تا داستانِ «انقلاب نارنجی» اخیر در آن کشور می‌پردازد. ریتم فیلم به قدری تند است که زیرنویس‌های انگلیسی آن‌را فقط تعداد کمی می‌توانستند دنبال کنند و از این رو مورد توفیق چندانی قرار نگرفت. خیلی‌ها وسط سینما فیلم را ترک کردند، اما جمع کردن این همه مشاهیر و کارشناسان عالم سیاست و تاریخ‌ و درست کردن دعوا بین آن‌ها در طول ۸۸ دقیقه به من یکی چسبید.

«روزی ویژه» (A Special Day)، ساخته‌ی ژیل ژاکوب، رئیس‌ جشنواره‌ی کن، و «رومن پولانسکی: خاطراتی سینمایی»ِ (Roman Polanski: A Film Memoir)، محصول بریتانیا، دو مستند راجع به سینما بودند که دیدن‌شان در این دو هفته‌ی جشنواره که تمام قلب آدم برای سینما می‌زند لذتی ویژه داشت. فیلمِ ژاکوب روایت آن روزِ «ویژه‌» در ۶۰امین سالگرد جشنواره‌ی کن است که ۳۴ نفر از شهیرترین کارگردانان سینما زیر یک سقف گرد می‌آیند و یکی از آن‌ها هم عباس کیارستمی است. «رومن پولانسکی…» یکی از چندین و چند مستند راجع به زندگی این غول‌کارگردان لهستانی است که به دست یکی از همکاران دیرینه‌اش، لورن بوزرو، ساخته شده. نقطه قوت آن این است که به جای حواشی پر آب و تاب زندگی پولانسکی (که البته دقایقی را به خود اختصاص می‌دهند) بیشتر به فیلم‌های او می‌پردازد که صحنه‌هایی از آن‌ها هنگام مصاحبه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای با پولانسکی به نمایش در می‌آید.

این دو مستند را به راحتی می‌توان از بهترین‌های جشنواره‌ی امسال دانست، بخصوص که عشقِ بیننده به سینما را زنده می‌کنند، اما باید از خود بپرسیم از میان استعدادهای جوانی که در جشنواره‌ی امسال دیدیم چند نفر به پولانسکی‌ها و کیارستمی‌های فردا بدل می‌شوند؟

ادعای جشنواره‌ی مونترال این است که در مقابل پسر عموی پرزرق و برق خود، یعنی جشنواره‌ی تورنتو، می‌تواند چنین گوهرهایی را از نقاط دورافتاده‌ی جهان برملا کند. تماشای ۳۴ فیلم بلند، از چین و هند تا سری‌لانکا و اتریش، در این جشنواره نشان‌مان داد که این ادعا همچنان برحق است.