مورد نخست:

همسر یک فعال اجتماعی ـ سیاسی برای شکایت از رفتار ماموران انتظامی به مرکز ناجا مراجعه می کند. از زمانی که محمد اسماعیل زاده را در بابل به زندان انداخته اند، چندین بار ماموران عدل اسلامی به خانه اش ریخته اند و بدون آن که مجوزی نشان دهند خانه را تفتیش کرده اند و آن چه خواسته اند از کامپیوتر تا نوشته های مختلف، با خود برده اند و خانم کتایون بهرامی، همسر زندانی مذکور که برای شکایت از رفتار ماموران به مرکز ناجا مراجعه می کند مورد ضرب و شتم فرمانده پورباقر قرار می گیرد و در اثر مشت و لگدهای سردار، با فک و دندان شکسته به بیمارستان می رود. داستان تازه ای نیست، این رویه سی و اندی سال است که در ام القرای اسلامی ملایان جاری است و این اشتباه خانم کتایون بهرامی همسر محمد اسماعیل زاده بوده است که از دست ماموران به فرمانده شان شکایت برده و ندانسته که گلایه را از دزد به رئیس دزدان نباید برد. خانم بهرامی مگر از رفتار بسیجی ها و پاسداران و ماموران متعدد خبر نداشته است که در رابطه با مردم چگونه عمل می کنند.

محمد اسماعیل زاده و همسرش کتایون بهرامی

در رژیم جمهوری اسلامی، رابطه رئیس و مرئوس آن چنان پایه ریزی شده که اگر حکم شود که کلاه بیاورند، حتماً سر طرف را هم خواهند آورد.

از گذشته های دور ـ متاسفانه ـ حاکمان ظالم، ماموران ظالم تری در اختیار داشته اند و ضرب و شتم مظلوم سابقه ای حدود یکهزار و چهارصد سال دارد. به این مطلب که از «دنباله تاریخ طبری» نوشته ی غریب بن سعد قرطبی ترجمه ی ابوالقاسم پاینده صفحه ی ۶۸۴۲ رونویسی کرده ام توجه بفرمایید، شاید صدق گفته ام در رابطه با گذشته های دور روشن شود. شعری است از یک شاعر مصری مربوط به سال سیصد و پنج هجری از اخبار بنی عباس و در رابطه با شکنجه و اقرار گرفتن:

ای ابوالطیف که خداوند به وسیله ی وی، عدالت را نمودار کرد.

ظفر از تو نمی آید.

از وی اقرار بگیر که اقرار گرفتن ملیه ویرانی اوست.

زدن چماق های ارژنی چه شد

پست گردنی زدن و زخمی کردن چه شد

به پا داشتن و ضربت زدن ها، گوش مالیدن ها و سرکوفتن ها و خایه فشردن ها و لب به قید نهادن ها، چه شد؟

ریش کندن ها و گلو فشردن ها و بداشتن ها و نگهداشتن ها.

که سلطان جز با این چیزها، از تو خشنود نمی شود.

ملاحظه می فرمایید، سردار پورباقری ها بسیارند، چه در گذشته و چه امروز.

 

مورد دوم:

در عکس، نفر سوم بود. از سمت چپ، یا نمی دانم از سمت راست فرقی ندارد. همه یکسان بودند، اصلاً همه یکی بودند.

همگی روسری سرشان بود. مانتو هم داشتند، اما توالت صورتشان خیلی غلیظ بود. می خندید، همه می خندیدند. اما نه خنده نمی دیدم، بله مثل این که گریه می کرد یا گریه می کردند.

فیلم عکاسی، چشمهایش را قرمز کرده بود. مثل شیطانک های فیلم های آمریکایی. فکر کردم، دوربین فهمیده که آنها گریه کرده اند، خواسته است برای نمونه هم که شده چشم های او را قرمز کند.

عکس در یکی از خیابان های ناآشنا گرفته شده است. مثل این که در تهران، ولی… فکر نمی کنم در تهران باشد، شاید مشهد است، شاید….تبریز، نمی خواهم بپرسم، فقط نگاه می کنم. لبهایش را بهم فشرده و شکل غنچه، رو در روی لنز دوربین نگاه داشته است، چه وقیح، اما نه، وقیح نیست، حتماً خواسته است جلوی بغضش را بگیرد که گریه نکند و یا چهره را دژم کرده که نشان دهد عصبانی است، عصبانی از من، از همه.

نمی خواهم بیشتر نگاه کنم، نمی خواهم…

مسافر از ایران آمده که مردی است نه چندان جوان چند عکس دیگر هم به یادگار با خود آورده است. اما دلم نمی خواهد نگاهشان کنم، ندیده، رد می کنم به دیگران دور میز. صدای مرد وقیحانه، همچنان به گوش می رسد که با ولع و دریدگی از اوضاع خوب ـ ایران ـ اگر «پول داشته باشی» صحبت می کند. می گوید:

اون سومی، عجب چیزی بود، چارده، پونزده سالش بیشتر نبود، نمی دونی چه حالی داد. چقدر ارزون، آخه دلار که گرون….

در دلم می گویم: مردک….

دوست دارم گریه کنم، گریه هم دارد، نه؟

 

 مورد سوم:

 

اجلاس کشورهای عدم تعهد در ایران برگزار شد و آن طور که پیداست، علیرغم تمام سروصداهای رژیم، نفعی برای برگزارکنندگان نداشته و حتی می شود گفت ضررهایی هم داشته است.

اصولاً حکومتی با مشخصه های جمهوری اسلامی که نه در خارج ارج و قربی دارند و نه در داخل مورد قبول شهروندان خودشان باشند چنین نتایجی هم دور از ذهن نیست.

نگاه می کردم به عکسی که از روسای دولت های شرکت کننده برداشته شده بود. اکثراً از آفریقا و از کشورهای کوچک کنار هم ایستاده بودند، احمدی نژاد هم مثل بچه های شیطان در میان آنها گم بود و چندان به چشم نمی آمد.

به چهره ها و لباس ها نگاه می کردم، بسیاری از سلاطین آفریقایی با لباس های ملی خودشان آمده بودند، رنگارنگ و چشمگیر.

در بین مدعوین به دنبال چاوز رفیق صمیمی احمدی نژاد می گشتم که بر طبق شواهد باید شرکت می کرد. اما نه، هوگو چاوز شرکت نکرده بود. باورتان می شود؟ آری باورتان بشود. از این مهمتر دلیلی است که برای عدم شرکت چاوز در این اجلاس آورده اند.

رئیس دفتر ریاست جمهوری ونزوئلا به روزنامه نگاران گفته است:

چون زمان انتخابات رئیس جمهوری در پیش است، آقای چاوز نمی تواند فعالیت های انتخاباتی را رها کند و به خارج سفر نماید.

اجلاس سران کشورهای عضو، فقط دو روز طول می کشید، پس چگونه است که آقای چاوز برای عدم شرکتش در اجلاس، بهانه ی انتخابات را مطرح کرده است؟

فکر می کنم هوگو برای دروغگویی و بهانه تراشی از رفیق شفیق احمدی نژاد و مشاوران متخصص او استفاده کند تا در موارد مهم، بهانه های قابل قبول تری بهم ببافد