گفت وگو با میرزاآقا عسگری(مانی)/بخش سوم و پایانی
نقش رسانههای الکترونیکی و به طور عمومیتر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر و هنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟
اینترنت ابزارخوبی برای پیوندگیری با دیگران و همگانی کردن اندیشه، شعر، نوشته و هنر است. اما در«اعتلای شعر» نقش مثبتی نداشته، شاید هم نقش مخربش بیش از نقش مثبت آن است. در شبی تیره اتومبیل خود را بر بلندی یک گردنه در برابر چشماندازی پرپیچ وخم و پر از ساختمان، کوه، خیابان و درخت پارک کنید. چراغهای اتومبیل را خاموش کنید. اکنون در تاریکی مطلق برای یک ثانیه نورافکنهای اتومبیل را روشن و فوری خاموش کنید. چندین بار این کار را با فاصلهی زمانی کوتاه تکرارکنید و به مناظر روبرویتان بنگرید. اکنون بروید و آنچه را دیدهاید برای دوستتان تعریف کنید. آیا به راستی شما منظره را به درستی دیدهاید؟! فردا که در نور خورشید و در زمانی طولانی به آن منظره نگاه کنید خواهید دید که واقعیت چقدر با آن حقیقتی که در ذهن شما نقش بسته بود متفاوت است! این طور نیست؟
مطالعه و نگاه ما به شعر، ادبیات و هنر در اینترنت همچون تماشای آن منظره درتاریکی؛ به گونهای شتابزده و گهگاهی است. مرتب در حال کلیک کردن هستیم. از این سایت به آن سایت، از این خبر به آن فیلم، از این شعر به آن تفسیر. و برای هیچ یک وقت و دقت کافی نداریم. ادبیات در اینترنت به همان نسبت که در دسترس همگان قرار میگیرد توسط آنان با دقت مطالعه و شناخته نمیشود. این جاست که هنوز کتاب و مجله ارجی دارند که احتمالا تا چند ده سال دیگر با دیجیتالی شدن جهان آن ها هم در آرشیو اشیاء دولت ها و ملت ها دفن خواهند شد.
حالا از برنامههای خودت بگو که چه پیش رو داری؟
من ۱۴ کتاب منتشر نشده دارم. اما دیگر نه سرمایهای برای انتشارشان دارم و نه کششی. انتشار؟ برای کی؟ برای چی؟ چگونه؟ کجا؟ چرا؟
کتاب و کتابخوانی؛ آن هم در میان مردمانی گرفتار و ستمزده به راستی که نفسهای آخرش را میکشد. ما بالای سر بیمار رو به مرگ «کتابخوانی» نشستهایم و با حیرت مرگاش را مینگریم. در خاورمیانه یک «ملت کهنسال با ۵هزارسابقه ی تمدن» هست که ۸۰ میلیون جمعیت در داخل و بیش از ۵میلیون هم درخارج دارد اما تیراژ کتاب شعرش زیرهزار و تیراژ بهترین کتابهایاش حدود ۵هزارتا است! از این تیراژ بخشی به کتابخانهها هدیه میشوند و شماربیشتری به دوستان! شمار فراوان تری هم در قفسههای کتابفروشان آن قدر خمیازه میکشند تا بپوسند. شاعران ما در کشوری که حکومتش قصد دارد یک امپراتوری اسلامی در جهان راه بیندازد، در جهان ادبیات امروز برگ برندهای در دست ندارند. اما بر این باورند که «در ایران کتاب های منتشر نشدهای هست که اگر منتشر شوند جهان منفجر میشود!» و من دوست ندارم در انفجار جهان سهیم باشم! بنابراین اکنون نقشهای برای آینده ندارم!
میگویید مخوفترین و فریبکارترین لایهی دینفروشان درایران (آخوندها و لمپنها) با کمک های مالی، سیاسی، و باتوطئههای غرب (که امروزهمه رو شدهاند) برمسند قدرت نشستند. شما آیا به تئوری توطئه باور دارید؟ آیا این نگاه همان تئوری «روسنانتیمان» نیست که چنین تعریف شده است: “شکل خاصی از نفرت یا دشمنی است. «روسانتیمان» احساس دشمنی است نسبت به آن چه کسی علت ناکامیابی خود میشناسد و به سرزنش آن میپردازد. احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزشهای پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر میآفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار میکند. «من» یا «اگویی»، که دشمنی میآفریند تا خود را از احساس گناه رها کند”. انگار باید کسی یا چیزی باشد تا گناه را به گردن او انداخت تا مقصر حقارت و پستی و فرومایگی «من» دشمنتراش باشد.
من «روسنانتیمان» را نمیشناسم. در گوگل هم هیچ ردی از آن نیافتم. اشاره به طرح واجرای یک «توطئه» با باور به «تئوری توطئه» فرق دارد. با استدلالی که آوردید باید باور کنیم اگر شرق و غرب علیه ایران توطئهای کردند باید ساکت بمانیم وگرنه متهم به باور به «تئوری توطئه» میشویم که حتما «گناه» بزرگی است!
وقتی حکومت ایران علیه اعضای کانون نویسندگان توطئهای طرح کرد تا اتوبوسشان را به دره بیندازد یا آن گاه که مخالفان خود را با توطئه و به بهانهی مذاکره به رستوران میکونوس کشاند و به رگبار بست، نباید از توطئه حرفی به میان آید وگرنه میشویم همان «بیماری» که شما در پرسشتان مطرح کردهاید! اگر از توطئههای آشکار و پنهان تروریستی رژیم اسلامی در ترور بختیار، فرخزاد، قاسملو، رجوی، آریامنش و فرود فولادوند و اجرای آن توطئهها سخن بگوییم بیشک، مشمول همهی اتهامات عجیب وغریبی میشویم که «روسانتیمان»(؟!) از آن سخن گفته است!
اتهامی عجیب از این دست: « احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزشهای پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر میآفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار میکند» اتفاقا کشورها و حکومتهای توطئهگر علیه «تئوری توطئه» تبلیغ میکنند تا عوام را بفریبند. خواندهاید که در نشست «گوادولوپ»۱ که با نمایندگان عالیرتبهی سیاسی آمریکا، انگلیس، فرانسه، و آلمان برگزار شد تصمیم گرفتند شاه را از مسند قدرت بردارند. اسنادش را در دهها کتاب و یا دهها لینک در اینترنت میتوانید ببینید. آن «توطئه» خارج از گرایش یا مخالفت شما و من با «تئوری توطئه» انطباق داشت! آمریکا پس از پنجاه سال از بابت دخالت (توطئه) در قضیه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ معذرت خواست! بی بیسی (درواقع دولت وقت انگلیس) رمز عملیاتش را به صورت زیر برای شاه و ارتش فرستاد: «اینجا لندن است، رادیوی BBC، اکنون دقیقا نیمه شب است»۲
حتما کتاب های کسانی از درون حکومت را که از آن بیرون زدهاند دربارهی چگونگی به رهبری رسیدن خمینی خواندهاید؟ جعفر شفیعزاده همراه دیرین خمینی، رئیس گارد نگهبان او و از بنیانگذاران کمیته و سپاه پاسداران در کتاب «پشت پردههای انقلاب» مینویسد وقتی در لیبی تعلیمات تروریستی میدیده سرهنگ قذافی به هنگام انتقال خمینی به پاریس چکی به مبلغ ۵۰ میلیون دلار به او میدهد تا برای خمینی ببرد. همزمان، اسناد دیگری حاکی است که آمریکا هم ۱۵۰ میلیون دلار یک ضرب به خمینی در نوفل لوشاتو هدیه میدهد تا صرف اسلامی کردن خیزش ضد دیکتاتوری مردم ایران کند و رهبری «انقلاب» را به دست گیرد. شفیع زاده میگوید این قضیه که صدام، خمینی را از عراق بیرون کرد و او به کویت پرواز کرد اما کویت از پذیرفتنش سرباز زد و خمینی «بناچار»! به پاریس رفت یک طرح و توطئهی از پیش طراحی شده بوده است. از مدتی پیش شفیعزاده و استاد و رابط آمریکاییاش صادق قطبزاده در پاریس از موضوع با خبر بودند و داشتند لوازم و امکانات را برای آمدن او فراهم میکردند. اگر اینها طرح و توطئه نیستند پس چیستند؟!
بخشی از مردم ایران که در دوران مشروطیت کم و بیش از خواب چهارده قرنی بیدار شده بودند در دههی چهل و پنجاه دچار فشار رفرم از بالا، و دیکتاتوری تکنفره و تک حزبی (حزب رستاخیز) شده بودند و میکوشیدند ازهمان حکومت، آزادی، دموکراسی و آزادی زندانیان سیاسی را بگیرند. گوشهای سنگین دیکتاتوری – که ایران را دوست داشت و میکوشید ان را جلو ببرد و مدرن کند -، صدای انقلاب را با تأخیر زیاد شنید. غربیها (که شاه درجایگاه رهبری اوپک تهدیدشان کرده بود اگر قیمت عادلانهای برای نفت نپردازند اروپا و آمریکا را در زمستان روی سفرهی سرد خواهد نشاند)، ازفرصت و نارضایتی مردم استفاده کردند و خمینی را علم کردند تا ضمن نابودی حکومت پهلوی «یک کمربند سبزاسلامی» هم دور رقیب جهانیشان اتحاد شوروی ببندند! ما در خیابانهای تهران شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» سر داده بودیم که بیبیسی و رسانههای غربی خمینی را علم کردند. طی چند هفته با آمدن اسم او (که براکثریت ما تظاهرکنندگان ناشناخته بود) باید سه بار صلوه میدادیم!
امروزه در سطح ملی و بینالمللی هرگروه و حکومتی در حال طراحی و توطئه علیه رقبا و دشمنان خویشاست. این سخنی است که به علت فراوانی و روزمرهگیاش نیازی به اثبات ندارد.
در بخش دیگری از صحبتهاتان به این نکته اشاره کردید که: «نسل سوخته» که ناآگاهانه با امیدهای انسانی در ایجاد سونامی بلاهت (انقلاب ۱۳۵۷) سهم داشت، انگشت حیرت به دندان گزیدن آغاز کرد و با دست دیگر برفرق خود میکوبید که: «چی میخواستیم! چی شد!!».
پرسش این است که واقعن باور دارید که امید میلیونها انسانی که برای رسیدن به آزادی، عدالت و فردای بهتر به خیابانها آمدند، واهی بود و انقلاب ۵۷ هم سونامی بلاهت؟
نه تنها نسلی از مدعیان «پیشاهنگی خلق» میتوانند در نقطه عطفهای تاریخی نادانی را به نمایش بگذارند، تودهها یا «میلیونها انسان» هم میتوانند اشتباهاتی بزرگ ابعاد، مرتکب شوند. نمونهاش میلیونها آلمانی طرفدار هیتلر و میلیونها ایرانی طرفدار خمینی بودند. حکومت تکنفره و تکحزبی محمدرضا پهلوی (که درعین حال به آزادیهای فردی احترام میگذاشت) نوعی افراطگرایی سیاسی را موجب شده بود که یک سرش جنبش چریکی برآمده از سیاهکل بود، یک سرش چریکهای مذهبی که نزد یاسر عرفات تعلیم میدیدند. سر دیگرش بنیادگرایان حوزههای آخوندی به سرکردگی خمینی بود. از آنسو هم، ساواک بود و «سلطنتطلبهای دوآتشه» و حزب رستاخیز. ما که به آن رژیم اعتراض داشتیم تصور بدتر از آن را – آنهم درنیمه ی دوم سده ی بیستم- نداشتیم. فکر میکردیم با اعتراض و انقلاب میتوانیم هرآنچه داریم را حفظ کنیم و آزادی، دموکراسی و تقسیم قدرت سیاسی را هم به دست آوریم. اما همه چیز خلاف خواست پیشاهنگان تحولطلب پیش رفت. ما ناگزیر شدیم ازمیان بد و بدتر، بدترین را انتخاب کنیم! آیا این یک بلاهت سیاسی و تاریخی نبود که زمینهی بازگشتِ ایرانِ پس ازمشروطیت را – با همهی ضعفهایش – به اسلام بیابانگردهای ۱۴۰۰ سال پیش فراهم کردیم؟ این یک گام بسیار بلند به واپس بود. ما ناآگاهانه در فراهم کردن زمینه برای چیرگی ارتجاع نقش داشتیم. سیل مردمان که در خیابانها راه افتاد خمینی و حزباللهاش با کمک قدرتهای خارجی و با شعار (حزب فقط حزبالله- رهبرفقط روحالله!) بر امواج انقلاب سوار شدند. کسانی که حسین شریعتمداری را به جای دکتر مصباحزاده مؤسس کیهان و حدادعادل را جای دکتر پرویز ناتل خانلری نشاندند دچار بلاهتی کمنظیر شدند. ازآن پس، تحولطلبانی که درپی ایرانی مدرن، دموکراتیک و آزاد بودند چارهای نداشتند مگر:
کشته شدن به دست «ثارالله» و «سربازان گمنام امام زمان»
فرار از ایران
نبرد تا واپسین قطره ی خون
یا زانو زدن و بیعت در بارگاه خلافت خمینی
چنین بود که فاجعه شکل گرفت و کامل شد.
در پایان از مانی گرامی میخواهم تا چیزی به خوانندگان این گفت و گو بگوید که برای اول بار به طور عمومی بر زبان می راند.
آدمی دارای دو گوهر یا نهاد متضاد و ستیزنده است. همان چیزی که در جهاننگری ایرانی با نامهای «اهورامزدا= خِرَدبزرگ» و «اهریمن» شناخته شدهاند. این دو متضادِ بههم پیوسته در ستیزی دایم هستند و این نبرد، بقای آن ها را در نظامی مانند یک اتم یا کهکشان تضمین میکند. اگر تعادلِ کُنش و واکُنش، یا جاذبه و دافعه در یک نظم کیهانی یا اتمی از بین برود منجر به تغییر شکل و ماهیت آن ها میشود. انسانها اگر در اوضاعی به سامان همراه با آزادی، رفاه نسبی، قانونمندی عادلانه، دموکراسی و بهزیستی روان اجتماعی زندگی کنند، جنبهی اهورایی درون آن ها بالنده میشود و بر جنبهی اهریمنی پیشی میگیرد. افراد در چنین جامعهای دارای اخلاقی برتر، همزیستی افزونتر، کوشایی و جهانگرایی خردمندانهتر، روانی به سامان و «حس بشردوستی» بیشتری میشوند. اما هرگاه یک حکومت استبدادی روان مردم را درهم بپریشد، مردم را زیرفشار باورهای دینی یا عقیدتیاش مچاله کند، به فکر کنترل زندگی اجتماعی و فردی اهالی یک مملکت درآید تا آن ها را در انقیاد خود درآورد، جنبهی اهریمنی در همان مردمان رشد میکند و اکثریت آن جامعه میل به جنایت، زورگویی، استبداد، دزدی، اختلاس، رشوهخواری، دروغگویی، اعتیاد، و بیباوری به همهچیز پیدا میکند. اکنون حکومت اهریمنان اسلامی در ایران چنین وضعیتی را حاکم کردهاند. ویران کردن پاسارگاد با یک شعله و طی چند ساعت صورت گرفت، اما شاید دوباره ساختن آن هرگز میسر نشود. حکومت اسلامی روان، زندگی، فرهنگ و اخلاق ایرانیان را ویران کرده است. و اکنون آن نهاد اهورایی (نیکگفتاری، نیکاندیشی و نیکرفتاری) از میان اکثریت ما ایرانیان رخت بربسته است. نمیدانم آیا ویرانگری حکومت اسلامی تا انتها و تا قتل نهایی نهاد اهورایی ایرانیان پیش خواهد رفت یا چرخش کورانهای سیاسی در ایران و جهان، یا خیزش آگاهان مردم ایران جلوی مرگ نهایی سرشت اهورایی در ما را خواهد گرفت؟ تاریخ نشان داده که نمیتوان یک ملت را برای همیشه نابود کرد. منِ شاعر به سهم خودم با شعرها و نوشتههایم میکوشم مرگ نهایی گوهر نیکی در ایران کامل نشود. من باور دارم که مردم ایران این حکومت را جارو خواهند کرد و دین و مذهب را از صندلی و منبر قدرت پایین خواهند آورد و ساختن ایرانی آباد، آزاد و سکولار را سامان خواهد داد. آنگاه طنین صدای ایران در تالار بزرگ تاریخ خواهد پیچید که «هنوز زندهام!»
در پایان ضمن سپاس دیگر بار از میرزاآقا عسگری (مانی)، برای این که به بحث سیاست وارد نشویم و گفتگو را به ادبیات محدود کنیم، برای آگاهی خوانندگان، لینک سخنرانی دکتر «داریوش آشوری» در دانشگاه لُس آنجلس که در مورد «کینتوزی» است را اضافه میکنم.
www.shahrvand.com/archives/29456
***
چند لینک در پیوند با برخی از گفتههایم:
در مورد نشست گوادلوپ ده ها لینک در اینترنت از طرفداران حکومت جمهوری اسلامی تا مخالفهای آن وجود دارد. یکی دو لینک را اینجا می گذارم:
مقاله ی “نشست گوادلوپ از زبان ابراهیم یزدی غربیها تسلیم اراده ملت ایران شدند” نوشته ی ایمان مشعلچیان در سایت سیاست روز.
http://www.siasatrooz.ir/vdcd.z0n2yt0zsa26y.html
مقاله ی “اسناد طبقه بندی شده: نشست سران چهار قدرت بزرگ غربی در گوادلوپ و آینده ایران“، پژوهش مجید تفرشی در سایت بررسی استراتژیک
http://strategicreview.org/1388/10/12/%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA/
هادی شمس حائری:«شرکت امریکا در کودتای ۲۸ مرداد کاملا درست است و اساسا کودتای ۲۸ مرداد معروف بود به کودتای امریکائی و خانم مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه سابق امریکا هم در دوران ریاست جمهوری کلینتون به این دخالت و کودتا اذعان نمود و از ایرانیان عذر خواهی کرد.
سازمان سیا پس از آن که روند اوضاع را به سود خود ندید در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲با همدستی انگلیس اقدام به کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق نمود اما این کودتا شکست خورد و سرهنگ نصیری عامل اصلی کودتا دستگیر و تیمسار فضلالله زاهدی فرارمی کند…
http://www.iran-ghalam.de/2Haupt/729.HTM
“…اینجا لندن است ، رادیوی BBC ، اکنون دقیقا نیمه شب است…” این جمله رمز کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود که درست در ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به جای جمله همیشگی “اکنون نیمه شب به وقت لندن است” از رادیوی BBC پخش گردید و شاه را نسبت به حمایت سازمان های جاسوسی انگلیس (یعنی MI5 وMI6 ) از کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق مطمئن ساخت. (خاطرات دانالد ویلبر و کتاب “انگلستان و سرنگونی دولت دکتر مصدق” نوشته ویلیام راجر لوییس) مارک گازیوروسکی (استاد علوم سیاسی دانشگاه لوییزیانای آمریکا که کتاب ها و مطالب متعددی درباره سیاست خارجی آمریکا و روابط این کشور با کشورهای جهان سوم دارد) در کتاب خود تحت عنوان “کودتای سال ۱۳۳۲ علیه مصدق.
http://www.khabaronline.ir/detail/85682/weblog/mostaghasi
بخش دوم این گفت و گو را در اینجا بخوانید