آئین بهائی هنگامی پای به عرصۀ هستی نهاد که ایران در زیر پنجۀ ظلم و استبداد سلسلۀ قاجار گرفتار بود. در طی روزگار پیشین کمتر ملتی به حد انحطاط و تنزل اخلاقی ایرانیان در عصر قاجار رسیده است فساد و استبداد نادانی و بی خبری تعصب و ریا، راه و رسم مردمان بخصوص حاکمان زمان شده بود. در تاریخ آمده که سرسلسلۀ قاجار به سبب مقاومت مردم کرمان در برابر او پس از گشودن شهر فرمان داد تا هزارها چشم از مردم بیگناه آن دیار برکنند. شاید از خون دیدگان مظلومان شعله انتقام در دل کینه جو و جبارش فرو نشیند و آتش غضب در سینۀ ظالم روزگار بیفسرد. آئین بهائی در دیاری چنین درهم و پریشان و دورانی چنین آشفته و آلوده و بی سامان پای به عرصۀ جهان نهاد.

بامداد پر ماجرا و سحرآسای این آئین آسمانی با ظهور جوانی نورانی از افق شیراز آغاز گردید. باب چون ستارۀ تابان صبحگاهی بود که پیش از طلوع و تابش آفتاب نقاب از رخ برافکنده مردمان را مژده و نوید بخشید که ای خفتگان خوابگاه غفلت شامگاه تیرۀ فراق سپری گشته و بامداد در دیدار از آسمان ارادۀ آفریدگار طالع گشته. شاهد جهانتاب گیتی را عزم طلوع و تابش است و پروردگار هستی را قصد دهش و بخشش. ای بی خبران از بستر غفلت و بی دانشی برخیزید که رستخیزی شورانگیز به پا گشته و ای گمگشتگان دیدگاه به پرتو نور مبین بیارائید که دلبر روز واپسین پردۀ اسرار از جبین برگرفته.

اگرچه باب خود پیامبری مستقل بود، اما او را هدف غائی آماده نمودن منتظران برای ظهور و پیدایش پیامبر بلنداختر و برگزیده ای بود که پیشینیان همه به طلوعش نوید داده و در وصف روز بزرگ و پیروزش دُرها سفته و سخن ها گفته بودند.

این جوان نورانی در خاندان یکی از تاجران بنام شیراز تولد یافت و دوران کودکی را به راحت در مهد محبت و امن و امان سپری نمود.اما در این زمان پدر والاگهرش چشم از جهان فرو بست و سرپرستی این طفل به دست دائی بزرگوارش سیدعلی افتاد. داستان های دوران کودکی باب مقام و منزلت بلند و ارجمندش را گواهی گویا و صادق است. از جمله حوادث این دوران داستان مکتب رفتن ایشان است که در تاریخ نبیل نوشته شده. بنا بر رسم آن روزگار سیدعلی خواهرزاده را برای تحصیل خواندن و نوشتن به مکتب فرستاد ولی شیخ عابد معلم مکتب که مردی آزاده و روشندل بود به فراست دریافت که این کودک دانا و زیرک را نیازی به درس مکتب و استاد نیست. زیرا خود دانشوری است بلندپایه و گنجینه ای است پر مایه. دریائی است مواج و گهربار و آفتابی جان بخش و پر انوار. شیخ را یارای استادی در محضر چنین نکته سنجی دانا و سخنوری توانا نیست. نبیل مورخ نامی بهائی داستان شیرینی راجع به دوران مکتب رفتن باب از قول شیخ عابد نقل می کند.

یک روز از باب تقاضا کردم کلمات اول قرآن (بسم الله الرحمن الرحیم) را بخواند. او مکث کرد و بعد اظهار داشت که اگر معنی این کلمات به او گفته نشود به هیچ وجه آنها را نخواهد خواند.

بقیه هفته آینده

خوانندگان عزیز: در صورتی که راجع به این تعالیم و یا تعالیم دیگر آئین بهائی سئوالاتی داشتید می توانید به پیام گیر ما به شماره ۷۴۰۰ـ ۸۸۲- ۹۰۵ تلفن فرموده تا جواب سئوالات شما داده شود.

* این مطلب در بخش آگهی های نشریه شهروند منتشر شده است.