این هفته چه فیلمی ببینیم؟

در زندگی هر جوانی، روزی می رسد که برای اولین بار، تلنگری را احساس می کند و شیشه جوانی اش کمی به لرزه می افتد. روزی که ناگهان متوجه می شود قرار نیست تا ابد جوان بماند.

هرکسی ممکن است به شکلی متفاوت این احساس را تجربه کند. شاید اولین تار موی سفیدی باشد که بین خرمن موهای سیاه پیدا می شود. شاید کم آوردن نفس در یک بازی فوتبال باشد. شاید شبی، در جایی شلوغ باشد که یک دفعه متوجه می شود بیشتر جمعیت از او خیلی جوان تر هستند.

پوستر فیلم

برای من وقتی بود که یکی از دوستانم، برای تولد سی سالگی ام، جعبه ای به رنگ آبی آسمانی و طلایی کادو آورد. وقتی بازش کردم، نمی دانستم دقیقا چه عکس العملی باید نشان دهم. لبخند زدم، چند بار پلک زدم و بعد به کرم های صورت و دور چشمی که بین کاغذهای سفید و آبی پیچیده شده بودند خیره ماندم. دوستم گفت که خودش از دو سال پیش شروع به استفاده از این کرم ها کرده و این که از الان است که باید مواظب خودمان و ظاهرمان باشیم! نه این که دوست نداشتم! داشتم. مسئله فقط این است که هیچ چیز شما را آماده آن لحظه نمی کند که متوجه می شوید باید شروع کنید به استفاده از کرم دور چشم!

این را به سادگی از هزاران تبلیغی که هر روز در همه جا جلوی چشم مان می بینیم هم می توان دریافت. هر روز هزاران نفر صدها دلار خرج انواع محصولاتی می کنند که کمک می کند تا جوان بمانند. از انواع کرم و سرم و ویتامین گرفته، تا گیاه خواری و خام خواری و در نهایت جراحی پلاستیک. هر کاری تا ” پیری” را به تعویق بیاندازیم.

هیچ کس دلش نمی خواهد پیر بشود.

بدتر از آن، هیچ کس دلش نمی خواهد بمیرد.

با سرعتی که تکنولوژی پیش می رود، همین روزهاست که “درمانی” برای پیری پیدا شود و شاید مثل سفر توریستی به فضا، اگر چند میلیونی زیر بالشتتان داشته باشید، شما هم بتوانید همیشه جوان بمانید.

این سوژه فیلمی آلمانی بود که امروز دیدم. خیلی اهل فیلم های علمی – تخیلی نیستم مگر این که قابل باور باشند، و باید بگویم که Transfer فیلمی است که می شود باور کرد تا ده سال آینده به واقعیت بپیوندد.

هرمن و آنا زوجی هستند در اواخر هفتاد سالگی، ثروتمند و با وجود کهولت سن، هنوز بسیار عاشق. در صحنه اول فیلم، آن ها را در دفتر یک کمپانی بیوتکنولوژی می بینیم که نشسته اند و زنی جوان برایشان چگونگی پروسه “جوان شدن ” شرکت شان را توضیح می دهد. داستان از این قرار است که این شرکت با تحقیقات بسیار روی عملکرد مغز موفق شده روشی بیابد که طی آن، با انتقال تمام اطلاعات مغز فردی به فرد دیگر، این امکان را در اختیار افراد بگذارد تا زندگی خود را دوباره شروع کنند. تصور کنید که شما سالخورده و بیمار هستید، بعد این فرصت به شما داده می شود که زندگی خود را در بدنی جدید، جوان و سالم دوباره آغاز کنید در حالی که تمام خاطرات و اطلاعات خود را با خود در بدن جدیدتان خواهید داشت. در واقع خود خودتان هستید، فقط در پوستی دیگر. کسانی که داوطلب می شوند معمولا جوانانی هستند از خانواده ای پرجمعیت و کشوری فقیر که در ازای دریافت پولی زیاد و جهت کمک به خانواده شان، بدن خودشان را در اختیار این شرکت قرار می دهند و به این ترتیب و تا آخر زندگی فقط چهار ساعت هر شب اختیار بدن خودشان را دارند. این طور تصور کنید که با به کارگیری توانایی های ناشناخته مغز، دانشمندان در واقع موفق شده اند کاری کنند که دو انسان کاملا متفاوت، در یک بدن و با استفاده از یک مغز زندگی کنند. می دانم به نظر خیلی پیچیده می رسد ولی فیلم، بسیار روشن و موشکافانه همه چیز را توضیح می دهد.

مرد جوانی از مالی و دختری اهل اتیوپی برای هرمن و آنا در نظر گرفته شده اند. هرمن به وضوح از این که آن ها سیاه پوست هستند، راضی نیست ولی این گونه توجیه می شود که این عمل مانند هر پیوند عضو دیگری، نیازمند این است که بدن گیرنده و اهدا کننده از هر نظر با هم منطبق باشند و آن دو نفر، بهترین گزینه ها برای او و آنا هستند. آنا بیمار است و تنها سه ماه برای زندگی فرصت دارد. او راضی به این کار نیست ولی وقتی هرمن تهدید می کند که اگر موافقت نکند، او خودش را فردای خاکسپاری می کشد، آنا ناچار قبول می کند. انتقال اطلاعات مغز انجام می گیرد و هرمن، در بدن جوانی عضلانی و سیاه بیدار می شود و از انرژی و سلامتی بازیافته اش غرق لذت می شود. آنا ولی قبول شرایط جدید برایش سخت تر است.  معذب است و در دفتر خاطراتش می نویسد “دیروز، پیر بودم و در یک قدمی مرگ. امروز جوان و سالم و زیبا هستم و سیاه. این دست چه کسی است که روی این کاغذ، افکار مرا می نویسد؟ و آن غریبه خوش قیافه آیا واقعاً هرمن است؟”

از این جا زندگی موازی این دو زوج را دنبال می کنیم. روزها هرمن و آنا را می بینیم و شب با به خواب رفتن آنها، دو جوان در بدن خودشان بیدار می شوند و چند ساعت وقت دارند تا زندگی کنند. مکالماتی که بین شخصیت های فیلم می شود و کشمکش شان بسیار دیدنی است. میل به سالم و جوان بودن و نیز نژادپرستی و کینه متقابل سیاه پوستان به افراد سفید پوست، هسته اصلی فیلم است.

داستان فیلم جالب و روان است و با وجود سوژه عجیبش، قابل باور. حداقل آن قدر که وادارتان کند یاد کرم دور چشمی که در کشو مانده بیافتید و تصمیم بگیرید از هفته دیگر ورزش را شروع کنید که فعلا درمانی برای پیری و آرتروز و چروک صورت کشف نشده .

http://www.youtube.com/watch?v=C04kKz2O3Xc

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.