و همچنان که قلب هامان/در جیب هایمان نگران بودند/برای سهم عشق قضاوت کردیم. (فروغ فرخزاد)
افراد، جوامع و ملت ها را در شرایط دشوار می توان بررسی و ارزیابی کرد. برخی از شرایط دشوار طبیعی هستند همچون زلزله ی آذربایجان و برخی دیگر لرزه هایی هستند اجتماعی، مانند بستن سفارتخانه ی ایران در اتاوا.
چگونگی چالش و گشودن گره های مشکلات، راهی است برای بررسی خودمان.
لرزش های طبیعی یا اجتماعی و روند برخورد با آن ها، از فرهنگ و ریشه های دیرین هر جامعه ای سخن می گویند.
با بررسی یک فرد یا یک جامعه در شرایط سخت و دشوار، می توان به درجه ی مدنی بودن آن فرد یا جامعه پی برد.
برخوردها و چالش های جامعه ی ایرانی تورنتو با شرایط دشوار، همیشه بسیار سریع، انسانی اما هیجان زده است.
در بستر رسیدن به نتایج مثبت و دلخواه و برخوردار از یک جامعه ی مدنی به ناگهان دچار هیجان زدگی و سردرگمی می شویم و هدف اصلی یعنی حل مشکل آرام آرام فراموش می شود.
گویا به دور باطل هیجانات تاریخی خود آگاه نیستیم. دچار اغراق های حسی و تمایلی می شویم و خود را تکرار می کنیم. با لذت آگاهی ناآشنا و از باورپذیری نادانسته هایمان روز به روز بیشتر می کاهیم و پیشینه ی تک بعدی مان، ما را آسوده نمی گذارد. همه چیز یا خوب است یا بد، یا سیاه است یا سفید!
لایه های مدفون شده در ذهن مان به سختی از هم جدا می شوند و ناتوانی ناآگاهی را امری ناگزیر دانسته و بازی تاریخی توجیه کردن را کماکان ادامه می دهیم.
اندیشه را در میانه ی راه رها می کنیم و ناامید و بی طاقت، همان جایی می ایستیم که پدران مان درمانده ایستاده بودند!
بحران های عاطفی مان غوغا به پا می کنند و به فاصله ای کوتاه آرام شده و همه چیز را به دست تقدیر می سپاریم!
از پسامدهای هیجان زدگی یکی هم آرامش زود از راه رسیده و فراموشی و نیاموختن از تجربه های قبلی است.
هیجان زده می شویم، فریاد می زنیم، مشت گره می کنیم و به ناگاه دچار برودت و سرما شده و همه چیز یخ می زند تا هیجان آینده!
هیجان زدگی، منطق و دل مشغولی اندیشیدن را پس می زند و گفت وگوها را در میانه ی راه مسدود می کند.
هرگاه موردی، دردی یا نابسامانی جدیدی پیش می آید، همه دچار هیجان شده “من انجام می دهم، من راه بهتری دارم، من آن چنان و من این چنان”، آواری از هیجان به پا می کنیم که خودمان هم، خود را نمی شناسیم و انرژی ناشی از هیجان بی حد و مرز آن چنان ما را می سوزاند که به زودی خاکستر شده و سرد می شویم.
از سویی هر کسی به توان خود حتا از تقسیم و درمیان گذاشتن اطلاعات و دانسته ها دریغ می کند.
می خواهیم آن چه را می دانیم در حساب پس انداز خود نگه داریم، مبادا دیگران آن را در راه “منم زدن” خودشان هزینه کنند. گمان می کنیم با مالکیت دانسته هایمان، هر چقدر ناچیز، تاج موقتی “منم زدن” را بر سر ما می گذارند، حال آن که با در میان گذاشتن آن چه می دانیم و گفت وگو با دیگران، دانسته ها صحیح تر و مفیدتر شده و گروهی به شکلی درست تر از آن استفاده خواهیم کرد.
دردها و دغدغه های همگانی، خصوصی هیچ کس نیست. باید آن را برای سود همگانی با همه درمیان گذاشت.
در مالکیت گرفتن دانسته ها، در هر زمینه ای، حرکت به پیش را به تعویق می اندازد.
با در میان گذاشتن دانسته ها و تبادل در نقطه نظرها، می توان آگاهی را گسترش داده و هیجانات را کنترل کرده، تجربیات گذشته را مرور کرده و اشتباهات قبلی را تکرار نکرد.
آگاهی و دانستن با جستجو و تمایل به یادگیری آغاز می شود و لازمه اش صبوری و ایمان به اندیشیدن است.
احمد شاملو درباره ی فروغ فرخزاد می گوید:
فروغ یک جستجوگر بود. من هرگز در شعر فروغ نرسیدم به آن جایی که ببینم او به یک چیز خاصی رسیده باشد. هم چنان که ظاهراً با زندگیش هم همین طور بود. یعنی فروغ چیز معینی را جستجو نمی کرد. من او را همیشه به این صورت شناختم که رسالت خودش را در حد جستجو کردن پایان داد.
جستجو پرسش را به میان می کشد و پرسش به آگاهی می افزاید و آگاه بودن هیجان زدگی را برنمی تابد.
هیجان زدگی بخشی از هویت و معنای زیستن ما است. هر بار هیجان جدیدی پیش می آید، رقابت ها هم آغاز می شود.
تمام مدعیان دانستن و انجام دادن به ناگاه به یادشان می آید که باید از بازار داغ هیجان و هیجان زدگی بستری برای هویت سازی برپا کرد و نام ها را بر آستان آن حک کرده تا هیجان آتی!
آن چه بیشتر در این “میانه ی میدان” به چشم می خورد “منم های” آماسیده و برآمده از بیماری مزمن تاریخی مان است.
آن چه کمتر به میان می آید، دردی را دوا کردن و هیجانات را در بستر سالم به مقصد رساندن است.
گویا قرار است این بازی “منم منم” همیشه ادامه داشته باشد و واژه ی “ما” هرگز مکان درست خود را به دست نیاورد!
تعداد کسانی که به انجام کار می اندیشند هنوز بسیار کمتر از کسانی است که به هیجان مسیر دل خوش اند!
هیجانات تهی از استدلال می توانند برای سرپوش گذاردن یا توجیه فرد هیجان زده به “فردزدگی” و “خودشیفتگی” ختم شوند و از همه اندوهناک تر به دیگر فریبی و تزویر.
زمانی که هیجان زدگی تمام ذهنیت را سرگرم می کند، انرژی حاصل از آن برای فرد هیجان زده، زندگی ساز است، به همین دلیل آگاه به نتایج تهی از استدلال آن نیست.
در این شلوغی بازار، بیماری کهنه ی بدگویی، تهمت و ترور شخصیتی همه ی کسانی که “دل تنگ مان می خواهد” بخشی است حتمی و ناگزیر.
برای مهر تائید بر خودمان، دیگران را آلوده می کنیم بدون درنظر داشتن آرامش بعد از توفان و ویرانی های برآمده از آن، و این روایت ادامه دارد!
با انگ زدن به این و آن ، چه سودی به جامعه می رسد؟ جز این که همه اعتمادشان را از دست می دهند و دیگر کسی نمی ماند تا برای دردها، دل بسوزاند؟
آنان که دغدغه ی دل سوختگان را دارند تا کی و تا به کجا می توانند این انگ ها را تحمل کنند؟
تهمت و ناروایی تا جایی ادامه پیدا می کند که هیچ کس به هیچ کس اعتماد نمی کند و در پاسخ هر پرسشی یا هر گامی “نمی دانم” یا “نمی توانم” را خواهیم شنید.
و ندانستن ها، چالش نکردن ها و فقدان صداقت ها، جامعه ای می سازد بی تفاوت و سنگ واره در مقابل دردها و مشکلات.
و چنین است که هیچ چیز دگرگون نمی شود و مبهوت و مات در مقابل چرایی ها به درماندگی مان ادامه می دهیم.
و چنین است جامعه ای که مدنیت را فریاد می کشد اما توان رسیدن به آن را ندارد.
و چنین است که دردهای درمان نشده، کوهی می شوند در راه حرکت به سوی تکامل و سازندگی.
کاملا با حرف شما موافقم. دو مساله وجود داره یکی اینکه ما همیشه دچارهیجان زودگذر میشویم و یکی اینکه اگر کسی بجای هیجان زده شدن، به دنبال حل مساله باشد مورد اتهام قرار میگیرد. با نگاهی به عزادآریها هر دوی این مسائل را میبینیم : مورد اول: ما با شنیدن خبر مرگ کسی هیجان زده میشویم وتمام مدت با کسی که عزیزش را از دست داده هستیم ختم، شب هفت، شب چله… بعد از ۴۰ روز طرف را تنها میگذاریم با مشکلاتش… در مورد دومی: اگر کسی در مراسم عزاداری گریه و شیون نکند تهمت میزنیم که طرف اصلان ناراحت نیست. حالا همین مساله در زلزله آذربایجان، در بستن سفارت در همه چیز مصداق پیدا میکند. اول همه هیجان زده میشوند و بعد التهاب فروکش میکند و همه به دنباله کار خود. اگر هم کسی به جای هیجان زده شدن به دنبال انجام کار درست و اصولی باشد تهمت میزنیم که طرف دلسوز نیست یا چنین و چنان… این التهاب و این هیجان آن چنان به رفتار و آداب ما تنیده شده که تفکر ما را فلج کرده….