این هفته چه فیلمی ببینیم؟
تصور کنید شغلی دارید که باید به دیدن مردم در خانه هایشان بروید. با دیدنتان، مردی اشک ریزان به زانو می افتد . . . مادری بی وقفه جیغ می کشد و به شما مشت می کوبد. . . زنی حامله دچار حمله هیستریک می شود و در نهایت دیدار شما از یک خانواده به معنی بی پدر یا مادر شدن فرزندان آن خانواده است. جزو روزمرگی های شغلی تان سیلی خوردن، فحش شنیدن و نفرین شدن هم هست و حتی گاهی توی صورتتان تف هم می کنند و ممکن است با اسلحه هم تهدیدتان کنند. حالا شغلتان چیست؟ … ارتشی هستید و وظیفه اطلاع رسانی به خانواده کشته شدگان بر عهده شماست!
در فیلم The Messenger اتفاق خاص یا هیجان انگیزی نمی افتد و جلوه های ویژه ای ندارد و با این همه عمیقا تحت تاثیر قرار می گیرید. ویل مونتگمری که به علت جراحت از عراق بازگشته، سربازی قهرمان و نمونه است. همه این را می دانند. با این حال هنوز سه ماه از خدمتش باقی مانده و وقتی مافوقش به او می گوید که این سه ماه را باید همراه کاپیتان ارتش تونی استون در دفتر اطلاع رسانی بگذراند، شوکه می شود. مافوقش توضیح می دهد که این ماموریت نه فقط مهم، که مقدس است. ویل اعتراض می کند و می گوید که خودش تا به حال مشاوره نگرفته چه برسد که بخواهد مشاوره هم بدهد و در ضمن این که اهل مذهب هم نیست. تونی استون با بی تفاوتی جواب می دهد که وظیفه اش تنها اطلاع رسانی است، نه قرار است نقش خدا را بازی کند و نه وعده بهشت بدهد.
صحنه بعدی یکی از جالب ترین صحنه های فیلم است. پشت میز نشسته اند و تونی چگونگی کار را به ویل توضیح می دهد:
“باید همیشه قوانین را رعایت کنی. هیچوقت از عباراتی مثل “درگذشته” یا “از دست رفته” استفاده نکن، ممکن است موجب سوءتفاهم شود. سربازی را می شناسم که یک بار به پیرزنی گفت که نوه اش دیگر با ما نیست و پیرزن فکر کرد نوه اش به خط دشمن پیوسته و شروع کرد فحش دادن و او را خائن صدا کردن. باید واضح بگوییم “کشته شده”. فقط با فامیل درجه یک صحبت می کنیم نه همسایه یا همکار یا دوست دختر و معشوقه. ساعت کاری مان شش صبح تا ده شب است. هرگز نیمه شب کسی را بیدار نمی کنیم. کسی را لمس نمی کنی. از هرگونه تماس فیزیکی با خانواده دوری کن مگر طرفت دچار حمله قلبی یا همچین چیزی شود. بغلشان نکن. دست نزن، وگرنه به دردسر می افتی. ما باید حداکثر بیست و چهار ساعت بعد از تشخیص هویت سر کار باشیم و به خانواده خبر بدهیم قبل از آن که اخبار را از FOX یا CNN بشنوند. “
و به این ترتیب از فردا صبحش ویل مرتب و حمام کرده و پوشیده در لباس نظامی، همراه تونی سوار ماشین می شود و یکی یکی سراغ آدرس های لیست شان می روند. صحنه های بعدی از هر طرف که نگاه کنیم غم انگیز و درد آور است. خانواده هایی که با دیدن دو افسر ارتش، رنگشان می پرد و با این که بلافاصله می فهمند ولی نمی خواهند خبر را بشنوند. گریه می کنند، داد می زنند ولی هیچ چیزی نمی تواند واقعیت را عوض کند. از طرفی سربازی از جنگ برگشته را داریم که در چشم هایش می بینیم که خبر مرگ کسی را به خانواده اش رساندن، شاید برایش سخت تر از جنگیدن و مجروح شدن باشد. هر بار به سختی می تواند میان جیغ و فریاد و گریه، پیامی را که وظیفه اش است بر زبان آورد: وزیر دفاع بسیار متاسف است که به اطلاع شما برساند ….. مادران و همسران زاری می کنند و پدران توی صورتش تف می اندازند و او حتی اجازه ندارد که با آن ها حرف بزند یا بغلشان کند.
ولی روزهایی هم هست که نمی تواند جلوی خودش را بگیرد. مثل روزی که پدر و مادری را بغل می کند یا روزی که به دیدن الیویا می رود، زن جوانی که ویل خبر بیوه شدنش را برایش برده بود …
فیلم بدون جنجال خاصی نمونه زندگی یک سرباز را نشانمان می دهد و بدون بیان کردن حتی یک کلمه، ما را متوجه سختی جا افتادن آن ها در یک زندگی نرمال و طبیعی می کند. وقتی ویل را در خانه ای ساکت می بینیم، بی اختیار فکر می کنیم آیا سکوت و یا بودن در یک چهار دیواری امن بدون این که هر لحظه منتظر باشد تا کسی قصد جانش را بکند، برایش عجیب نیست؟ وقتی می بینیم که نیمه شب روی تختش دراز کشیده و به جای این که چراغ را روشن کند با چراغ قوه مشغول مطالعه است، فکر می کنیم که چرا اصلا متوجه نیست که می تواند چراغ را با خیال راحت روشن کند.
فیلم نگاهی است به درد درون مردانی که ظاهری خشن و قوی دارند. مردانی که لقب سرباز را یدک می کشند و دلیر و نترس به نظر می رسند. سربازانی که خالکوبی بدنشان و صلابت نگاهشان برایمان دشوار می سازد که تصور کنیم تنها و دردمند هستند و زندگی کردن را یاد ندارند.
هر سال فیلمی درباره جنگ و یا اثر آن بر زندگی افراد عادی اکران می شود و میلیون ها نفر این فیلم ها را می بینند و در قالب داستان، به نوعی واقعیت جنگ برایشان ملموس تر می شود. شنبه گذشته، دو هزارمین سرباز آمریکایی در افغانستان کشته شد. سیصد هزار سرباز از جنگ برگشته در امریکا به اختلالات روانی ناشی از جنگ دچار هستند. آمار خودکشی در سال ۲۰۱۲ بین پرسنل ارتش به طور متوسط روزی یک نفر است. ۲۰ درصد از آمار کل خودکشی در سطح آمریکا متعلق به سربازان از جنگ برگشته است که در آن گروه بیشترین تعداد، سربازان زیر بیست و چهار سال هستند.
هر روز خانواده ای عضوی از خود را از دست می دهد، هر شب اخباری تازه تر از کشته و زخمی شدگان می رسد، کشور ورشکسته است و با این همه حیرت آور است که بعد از این همه آمار و داستان، سیاست مداران می ایستند و برای راه انداختن جنگی دیگر حمایت می طلبند و از آن شگفت انگیزتر آن که هنوز نیمی از جمعیت پشتشان هستند و برایشان رای به صندوق می اندازند و تاوانش را خانواده هایی می دهند که پلاک و پرچمی را در تابوتی خالی دفن می کنند.
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است