نگاهی به آثار محمد خلیلی
انگار که تاب می خورد پیکر بلند سپیدار در وزش باد و درخشش نقره گون برگ های آن در صفحه تصویر می نشیند به نوازش نگاه بیننده.
آثار محمد خلیلی دریچه ایست گشوده رو به درون وجود آدمی از منظر نگاه هنرمندی که برآمده از سنن تصویری دیرپای ایران زمین. گستره رنگ های آبی و سبز و یا پهنه اکر ها و نارنجی ها به وسعت تمام صفحه تصویر که آسمان است و زمین و محل واقع شدن نبردی که شاید رستم را نمایش می دهد و شاید افراسیاب را یا یلی دیگر. نقاش به روایت نمی پردازد. انگار که از دریچه خواب آدمی وارد می شود و رویایی کهن را زنده می کند که تو بعد بیداری صدای سم اسب ها در خاطرت مانده و گنگی آواز مبهم کدام یل در پی حریف که نمی دانی و به جستجوی آن نیز نخواهی رفت. چرا که این تصویرها پیکره های بهم آمیخته انسان و اسب، اسب و زمین، زمین و لایتناهی، مرد و زن، زنانی سواره و دلاور و روشن، به تمامی داستان های رزم و بزم و عاشقی را از خاطره ناخود آگاه بیننده استخراج می کنند.
حضور زنان همپای مردان و به همان وضوح در بعضی از پرده ها نه به هیات نوازنده و رقصنده و میان پرده و پشت پنجره، بلکه سواره و چالاک و هم پای مردان از نکات دلنواز آثار خلیلی است. او اسب را به خطوطی نرم رسم می کند از پهلو و گاه پوشیده در انحنای خطوط نستعلیق. چون جامه نبرد. خطوطی که برای خواندن نیست. کارکردی برای پیوند نقش و رنگ دارد و بافتی آشنا ایجاد می کند و اشارت است و یادآوری از داستانی که درگذر است و اما از منظر بیرونی به حفظ ساختار بافت و تعادل رنگ کمک می کند. ساختار چند لایه اجرا با ایجاد بافت و سطوح کوچک رنگی از طرفی اثر را ملموس و آشنای چشم می کند و از سوی دیگر اثر گذاری نقوش و ارزش بصری عناصر صفحه تصویر را یکدست و کم ارزش می کند و اما از دیدگاه دیگر این یکدستی به گونه ای شاید اجرای سازهای مختلف یک ارکستر باشد از ترانه ای واحد.
حضور اسب در این مجموعه از ابزار جنگ و همراه جنگاور تبدیل می شود به عنصری که انسان را مرتبط می کند به طبیعت. خورشیدی که هست و بدون سایه ای همه جا را یکدست روشن می کند و این کاربرد صریح و تخت رنگ ها اشارتی است به میراث مفهومی نگارگری ایرانی و اشارتی به نور و روشنایی و وضوحی در پس پشت تمام این آمدن ها و رفتن ها و تاختن ها، تا رسیدن به خلوت درون خود. آرامش باغ آبی های سکوت. همانجا که سپهری می گوید:
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد۱
دراین مجموعه نقوش عناصر در دو سمت راست و چپ و گاه بالا و پایین جای گرفته اند و به نمایش اسب ها و سواران می پردازند، اما نه به صورت قرینه کامل و مقابل یک دیگر. به این ترتیب در میانه تصویر فضای منفی بزرگی باقی می ماند که روح هنر شرق دور۲ را یادآور می شود. در این فرصت گاه سپر و خنجر و عناصری دیگر از انسان رزمنده دیده می شود. او به صورت غالب از کادر ایستاده برای بیان بهره می برد، در حالی که کادر افقی بیشتر بیانگر است. نکته دیگر حضور مستمر و بیان معنادار ستون های عمودی در تصویر است که به انتهایی مناره مانند ختم می شود. حضور مناره در هنر معماری ایران ریشه هایی قبل از ظهور اسلام دارد که به عنوان میل راهنما در کنار جاده ها و کاروانسراها برای افروختن آتش و روشن کردن راه و به عنوان راهنمای مسافران به کار می رفت و بعد از رواج اسلام در معماری اسلامی عنصر مناره جزء مهمی از هنر معماری شد و به معنای مکان نور و نار و محل انتشار اذان و تلاوت آیه هایی از قرآن که سبب شناخت و روشنگری بود، اما در بیان هنرمند و در صفحه تصویر حضوری معناگرایانه یافته اند و در تلاش او برای بیان روایت شخصی کاربرد معنایی پیدا کرده اند. ستون هایی که گاه در لبه انتهایی بالای کادر از نظر بیننده دور می شوند و از لحاظ بصری تقسیم بندی های هندسی ایجاد می کنند.
هرچند این مجموعه آثار با ظاهر آشنای خود به بیان داستان های کهن رزمی سرزمین ما می پردازد و ما را تا مرزهای کهن کتب خطی و صفحه آرایی و نگارگری پیش می برد، اما در اینجا نقاش تبدیل به داستان گوی بی صدای روایت های شخصی خود می شود. روایتی که در دستان او از انسان بسان مسافری در راه به جستجوی نشان روشنی از زمانی بی زمان و بی مکان نقش می گیرد.
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
۱ـ هشت کتاب، سهراب سپهری، شعر مسافر
۲ـ هنر شرق دور (مشخصا منظره نگاری در چین) که تمایزی بنیادین با جهان بینی مغرب زمین دارد و در آن انسان بخشی از طبیعت است و نه مالک و مسلط بر آن و از تعالیم کنفسیوس و تایو بهره می برد.