سخنرانی محمد امینی در تورنتو درباره چالش های دمکراسی در ایران و بررسی افکار کسروی
شهروند ـ فرح طاهری: شصت و هشتمین جلسه کانون کتاب تورنتو، جمعه ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲، به سخنرانی محمد امینی، پژوهشگر تاریخ ایران، اختصاص داشت.
سعید حریری از کانون کتاب تورنتو، مناسبت دعوت از این پژوهشگر پرکار ساکن آمریکا را، چاپ کتاب شیعه گری احمد کسروی با حاشیه نویسی محمد امینی عنوان کرد و سپس به معرفی سخنران پرداخت.
پدر محمد امینی، نصرت الله امینی، از یاران نزدیک دکتر محمد مصدق بود. نخستین کار پژوهشی محمد امینی به نام “میراثی از قرون وسطا” درباره ی روحانیت شیعی و حکومت دینی در سال ۱۳۵۸ در تهران منتشر ولی پخش نشده توقیف شد. در سی سال گذشته کار او پژوهش تاریخ ایران بوده و بیش از ۱۸۰ نوشتار، دفتر و کتاب از او منتشر شده است. بیشتر نوشتارهای او درباره ی مدرنیته، مشروطه، تاریخ جنبش ها و جریان های اسلامی، فدائیان اسلام، و بغرنجی های قومی و تباری و زبانی ایران است. کتاب “فدائیان اسلام و سودای حکومت اسلامی” که چهار سال پیش به چاپ رسید و نایاب شد، اینک با دگرگونی های بسیار آماده ی چاپ است. سال گذشته شیعه گری احمد کسروی را بازبینی کرد و با افزودن حواشی آن این کتاب را که ۹۰ صفحه بیشتر نبود، در ۳۵۰ صفحه منتشر کرد. تازه ترین کار او کتابی ست در سه جلد به نام “سوداگری با تاریخ” که درباره ی دوران زمامداری محمد مصدق است. جلد اول آن که پاسخی ست به آقای میرفطروس به چاپ رسیده است. “جستاری پیرامون حجاب” کاری ست که بناست تا سه ماه دیگر به چاپ برسد. میراث پژوهشی او در یک دوره ی چهارجلدی به نام “تاریخ پانصدساله ی چالش دین و دولت در ایران” است که سال آینده منتشر خواهد شد.
فشرده ای از سخنرانی آقای امینی را از این جلسه ی دو ساعته در زیر می خوانید:
بیشتر از ۱۵۰ سال از عمر اندیشه ی مدرنیته در ایران نمی گذرد و اساسا دستاوردی آمده از غرب به ایران است.
نخستین کار نوشتاری درباره مدرن سازی ایران نوشته ی مستشارالدوله تبریزی با نام “یک کلمه” است که در پاریس نوشته شد. او قانون اساسی فرانسه و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه را به زبان خودش توضیح داد و کوشید برای روحانیان و بزرگان ایران نشان بدهد که این قوانین با قرآن مغایرتی ندارد و می توان مسلمان بود و مدرن.
مبشر دیگر مدرنیته ی ایران که امسال دویستمین سال زاده شدن اوست، با مستشارالدوله تبریزی تفاوت های زیادی دارد. میرزا فتحعلی خان آخوندزاده که در قفقاز می زیست و برخلاف مستشارالدوله معتقد بود برای اینکه فکر مدرن به ایران برسد باید به نقد دین هم پرداخت.
سرانجام مدرنیته به ایران رسید و در مشروطه متبلور شد و ۱۰۶ سال پیش فرمان مشروطه نخستین پارلمان غیراروپایی را در بیرون از اروپا به وجود آورد. در کشوری که کمتر از یک درصد باسواد بودند مجلسی تشکیل شد که با وجود آگاهی اندک از فکر مدرن اروپایی بر سر مسائلی گفت وگو کردند و به توافق رسیدند که حیرت انگیز است مثلا اصل هشتم متمم قانون اساسی را تصویب کردند که می گوید”اهالی مملکت ایران در برابر قانون دولتی متساوی الحقوق اند.” این اصل ۱۰۵ سال پیش نوشته شده و هنوز در ایران اجرا نمی شود.
مشروطه دارای دو چشم انداز اساسی بوده: نخست سازماندهی یک دولت مدرن ملی. تا پیش از مشروطه ساختار دولت ساختار ایلیاتی بوده. به مدت ۹۰۰ سال بیشتر دولت های ایران از ایل و دسته های عشیره ای ترکمان بودند و به همین دلیل نام های آنان نام های عشیره ای ست. مشروطه این دوره را به پایان رساند و فکر دولت مدرن را در ایران مطرح کرد و گفت دولت باید برآمده از اراده ی ملت باشد، ساختار داشته باشد و مدلی باشد برای سازندگی جامعه و اسمش را دولت مشروطه گذاشتند.
آرمان دوم مشروطه که با فکر مدرنیته ارتباط پیدا می کند، مسئله مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود بود. واژه ی ملت در برابر ناسیون مطرح شد و این اندیشه آمد که ما مردمی هستیم غیر از امت و رعیت. به این ترتیب انجمن ها و نهادهای مختلف ایجاد شد و مجلس به عنوان نگین سرنوشت مردم ایران کارش را آغاز کرد.
در زمینه ی ساختن دولت مدرن و ملی در ایران مشروطه تا حدود زیادی موفق بود. بانک، دانشگاه، مدارس، اداره ثبت احوال و ادارات دیگر به صورت مدرن به وجود آمد.
اما در زمینه ی دوم که مشارکت مردم بود مشروطه با ناکامی روبرو شد.
اما مدرن سازی جامعه برای اینکه بتواند ماندگار بماند، نه تنها به مشارکت مردم در سرنوشت خودشان نیاز دارد، بلکه به عنصر دیگری هم نیازمند است که آن عامل بسیار مهم سازندگی فکر و ارزش های مدرن و جامعه ی مدرن است. در اروپا پیش از دوران مدرنیته فکر روشنفکری و ارزش های عصر روشنگری به وجود آمده بود.
دو عاملی که باعث روشنگری در اروپا شد، یکی طاعون و کشتار عظیم پیامد آن بود که شالوده ی باور مردم به کلیسا را متزلزل کرد. عامل دوم سقوط قسطنطنیه بود که به پیدایش نظام های شهریاری در اروپا انجامید.
در ایران ما از دیرباز نظام های شهریاری داشتیم که همواره بر نظام های دینی چیره بوده.
اگر بخواهیم عصر روشنگری را بررسی کنیم صدها کتاب در این مورد موجود است در حالی که اگر بخواهیم نام روشنگران عصر مشروطه را بنویسیم به میانه ی یک برگ کاغذ هم نمی رسیم. ما متفکر مستقل ایرانی خیلی کم داشتیم با این وجود مشروطه در ایران به وجود آمد.
چون عصر روشنگری نداشتیم برای اینکه مدرن سازی جامعه بتواند ماندگار شود نه تنها به مشارکت مردم نیاز داشتیم به یک عنصر دیگر هم نیاز داشتیم و آن خرد پرسشگر بود یا عقل نقاد. یعنی جامعه ی آزاد روشنفکری که بتواند سازندگی جامعه مدرن به یاری او ماندگار شود.
شوربختانه از همان فردای مشروطه آغاز درگیری ها در ایران و جنگ و اشغال و دیکتاتوری دوران پهلوی اول، با همه ی کارهای نیکی که در آن دوران صورت گرفت، دست و بال ارزش های مدرنی که باید در بطن جامعه پرورش پیدا کند به طور کلی بست.
اگر مقایسه کنید ایران را با ترکیه در زمینه ی سکولاریسم، جدا ماندن ساختارهای دینی از ساختارهای اداره ی جامعه که شادروان احمد کسروی می گوید سررشته داری، پاسدارنده ی سکولاریسم ترکیه ارتش ترکیه بود و پاس دارنده ی سکولاریسم ایران خودکامگی دوران رضاشاه. یعنی رضاشاه ایستاده بود و اجازه نمی داد آخوندها در امور سیاسی ـ اجتماعی دخالت کنند، به همین خاطر وقتی رضاشاه رفت، این حرکت مذهبی به درون جامعه ی مدنی سرریز شد.
فقدان آزادی، نبودن احزاب سیاسی، نبودن آزادی روشنفکری در جامعه و سپردن همه کارها به یک پروژه ی از بالا به این ماندگار شدن در جامعه زیان رساند، به همین خاطر پس از رفتن رضاشاه، رضاشاه زدایی آغاز شد و جامعه ی شهری با دست خودش دین را به حوزه ی عمومی بازگرداند.
در دوران پس از فروپاشی ساختار بسیار مستحکم خودکامه ی حکومتگر از بالا، ما با اقبال گسترده ی نیروهای سیاسی جامعه به سوی دین روبرو هستیم. دربار از دین برای مقابله با حزب توده استفاده می کرد. این دولت بود که شرعیات را وارد کتاب های درسی کرد و روضه و نیایش را به رادیو راه داد. یعنی دولت سکولار با دست خودش بسیاری از دیوارهای میان دین و دولت را بی ارزش کرد.
در این دوران، در سال ۱۳۲۰، کسی شهامت این را نداشت که بگوید بازگرداندن دین به حوزه ی عمومی کار نادرستی ست و ما زیانش را خواهیم دید، تنها کسی که چنین گفت، مردی ست به نام احمد کسروی تبریزی.
کسروی تنها یک اصلاحگر دینی و اجتماعی نبود. تنها یک پژوهشگر زبان شناس نبود، به نظر من احمد کسروی در تاریخ ایران یک رویداد است که آثار ماندگار در تاریخ ایران داشته. این مرد یک نابغه به شمار می آید. کسی ست که تا ۳۰ سالگی هیچ کار پژوهشی نکرده است. ۱۶ سال پیش از فرمان مشروطه در محله ای در تبریز به دنیا آمد، درس ملایی خواند و بنا بود ملا شود. نیاکان او همه ملا بودند. حدود ۲۱ سال بیشتر نداشت که کار ملایی را کنار گذاشت، شاید یک دلیلش تکفیر از سوی ملایان به دلیل طرفداری او از مشروطه بود.
او زبان عربی را از بزرگان عرب بهتر می دانست. نخستین کار بزرگش به عربی “تاریخ هجده ساله آذربایجان” است که در مجله العرفان لبنان به چاپ رسید و آنقدر این کتاب از لحاظ استحکام ادبی در زبان عرب قوی بود که دانشگاه آمریکایی بیروت از او درخواست کرد که برای آموزش زبان عربی به لبنان برود. پیش از آن حدود شش کتاب درسی به عربی در تبریز منتشر کرده بود ولی وقتی به تهران می آید کار پژوهش را آغاز می کند. از نقطه نظر کار پژوهشی یکی از برجسته ترین پژوهشگران تاریخ ایران است. تاریخ مشروطه ایران، شهریاران گمنام، زبانشناسی، جستجوی نام بسیاری از روستاها و شهرهای ایران، تاریخ پانصدساله ی خوزستان، تاریخ مشعشعیان و پژوهش های بسیار دیگری که در قالب نوشتارهایی که در مجله ی پیمان به چاپ می رساند، استثنایی ست. آدمی که دانشگاه نرفته بود، درس پژوهشگری نخوانده بود و بسیاری از پژوهشگران بنام در آغاز او را جدی نمی گرفتند ولی او بسیار جدی بود. با شناختن شخصیت این آدم است که ما با سیمای یکی از برجسته ترین اصطلاح طلبان دینی در ایران آشنا می شویم. در تمام دوران یازده سالی که در عدلیه بود هیچکس نتوانست انگ فساد به او بزند.
وقتی او دادستان بود آنقدر شهامت داشت که وقتی روستائیان اوین علیه رضاشاه شکایت کرده بودند، رای به روستائیان داد که بعد او را به تبعید به مشهد فرستادند.
مردی ست که وقتی از دادگستری در سال ۱۳۱۳ استعفا می دهد نامه ی استعفای خودش را سرگشاده به رضاشاه می نویسد و می گوید این عدلیه شما از سر تا پا فاسد است.
از سال ۱۳۱۱ شروع می کند به زیر پرسش بردن باورهای خرافی دوران خودش. اصلا دعوایی با دین ندارد، می گوید”بی پرده بگویم همه ی آن گفت وگوها که به نام زردشتی و جهود[آن زمان به یهودی ها جهود می گفتند و کسروی قصد توهین نداشته] و ترسا و مسلمان و دیگر نام ها در جهان است و پایبند جهانیان گردیده همه بیهوده و بی مایه است. خدا و پیغمبران از این گفت وگوها بیزارند. زرتشت و موسی و عیسی و محمد همگی فرستادگان یک خدا بودند و همه را باید پذیرفت و جز با یک دیده ندید.” این آغاز تحول فکری اوست. ۹ سال بعد، بیشتر متحول شده، می گوید”این دستگاه باید از میان برخیزد. این دستگاه اگر بماند پابند توده ها بوده و آنان را از پیشرفت باز خواهد داشت، چنانکه تاکنون بازداشته. اکنون که در جهان جنبش دانش ها رخ داده و جهانیان برای پیشرفت آماده می باشند، این دستگاه [رسمی دینی] اگر بماند بدبختی دامنگیر شرقیان گردانیده، آنان را برای همیشه در پس خواهد گذاشت…” به داوری او مناسب ترین مدل اداره ی جامعه مشروطه است.
کسروی از یک اندیشه ی انتقادی به خرافات به یک ارزش بسیار قوی لیبرال دمکراسی می رسد و در عین حال معتقد است که یکی از بزرگترین گرفتاری های جامعه ی ما، در واقع دستگاهی ست که به نام دین، یک رشته ارزش های بسیار بسیار واپس مانده را بر اندیشه ی ایرانی چیره کرده.
در اینجاست که بحث مهمی مطرح می شود. آیا جایگاه این نوع بحث ها در حوزه ی سیاست است. آیا مثلا حزب توده آن زمان هم باید چنین می گفته؟ خیر. ولی ما برای پیشرفت جامعه به این دو عنصر جدا از هم نیاز مندیم، یعنی وجود عناصر و حرکت های سیاسی دمکراسی خواهانه در جامعه و وجود عناصر روشنفکر و روشنگر. موضوع روشنگری با سیاست یکی نیست؛ روشنگری، دگرگون کردن اندیشه و باورهای مردم است، اما موضوع سیاست قدرت و اداره ی جامعه است.
کسروی در واقع به روشنگری پرداخته بود. او در دوران خودش شاید از استثنا ایرانیانی ست که به جای پرداختن به مسئله ی سیاست پی برده بود که بزرگترین بغرنج تاریخی جامعه ی ایران برای نرسیدن به دمکراسی، ساختار سیاسی جامعه نیست، ساختار فرهنگی جامعه است. ارزش های تنیده شده در درون جامعه است که بر روی سیاست هم تأثیر می گذارد. بدون نقد به این ارزش ها امکان ندارد بنای یک ساختار دمکراسی پیگیر و مستحکم را داشته باشید. اینکه در این نقد گاه تندروی کرده و به کتاب سوزی دست زده ـ که کار بسیار ناشایستی ست ـ با این همه او را به عنوان شخصیتی که دست به کاری زده به طور تک نفره، که پیشتر کمتر به آن دست زده بودند، یعنی کار روشنفکری، از این جهت جایگاه احمد کسروی با پروژه ی مدرن سازی جامعه ی ایران پیوندی بسیار تنگاتنگ دارد.
بعد از مشروطه دولت اصولا نمی پذیرفت که باید اندیشیدن را آزاد گذاشت. کتاب شیعه گری احمد کسروی در دوران جمهوری اسلامی غیرقانونی نشد، این کتاب پیش از جمهوری اسلامی غیرقانونی بود.
احمد کسروی نه تنها با دستگاه دین درافتاد، که با دولت هم در افتاد، احزاب سیاسی و روشنفکران را هم نقد کرده و به همه تلنگر زده است. بیجا نیست که در اردیبهشت ۱۳۲۴ مورد حمله ی یک طلبه ی کم سواد به نام مجتبی میرلوحی، که با تغییر نام به نواب صفوی از نجف برگشته بود به تهران، قرار می گیرد. نواب صفوی، نزدیک خانه ی کسروی با چاقو و هفت تیر به او حمله می کند و دو گلوله می زند، اما کسروی جان سالم به در می برد و نواب صفوی را آزاد می کنند. اگر آن زمان که طلبه ای به یک قاضی بازنشسته ی دادگستری، به یک پژوهشگر سرشناس و نویسنده ی نامدار، روز روشن، در خیابان، حمله کرد، بانگ اعتراض جامعه ی شهری ایران بلند می شد و جامعه ی مدنی محاکمه ی این مرد را می خواست، در اسفند همان سال آنها جرأت نمی کردند که به کاخ دادگستری بروند و کسروی را همراه با منشی اش به آن طرز فجیع بکشند.
شش ماه بعد از کشتن احمد کسروی، نخستین کنگره ی نویسندگان ایران در تهران برگزار شد. شصت درصد نویسندگان که به حزب توده ـ بزرگترین حزب ترقیخواه آن زمان ـ سمپاتی داشتند، برای این مرد پژوهشگر که بزرگترین محقق زمان خودش بود، یک دقیقه سکوت هم اعلام نکردند، چون نمی خواستند با دستگاه دین و دولت دربیفتند. جز دو سه مقاله ی کوتاه در روزنامه های آن زمان کمتر کسی درباره ی کسروی سخنی گفت. نخستین مقاله ی جدی که درباره ی او نوشته شد، در سال ۱۳۳۴، ده سال دیرتر از سوی سعید نفیسی بود.
پژوهشگر فرهیخته ی جامعه ی ما که با شجاعت با دو پایه ی مهم اندیشه ی جامعه یعنی طریقت و شریعت درافتاده بود، آیا ارزش این را نداشت که جامعه ی شهری نسبت به تجاوز به حقوقش طغیان کند و روزنامه ها بنویسند؟
هنگامی که برادران امامی پیشاپیش گروه ده نفره ای از فدائیان اسلام، احمد کسروی را در کاخ دادگستری کشتند، در هیئت وزیران، آقای هژیر، درس خوانده و اروپا رفته، گفت، کسروی مهدورالدم بوده، از دین برگشته بوده، قتل او، قتل محسوب نمی شود و کشندگان او را باید آزاد کرد.
از بد روزگار، یکی از آزادشدگان، یکی از برادران امامی، چهار سال بعد، در مسجد سلطانی، همین هژیر را می کشد. یعنی وقتی در جامعه ای خرد به جهل اعلام جنگ نمی دهد، بیست سال، سی سال دیرتر، جهل به خرد اعلام جنگ می دهد. هنگامی که مدرنیته، دستش برای ساختن یک جامعه ی ماندگار بی برگشت باز نیست، به مدرنیته و تجدد در سال ۵۷ اعلام جنگ داده می شود. برای اینکه چنین نشود به خرد پرسشگر نیاز داریم و آزادی اندیشه و به کسانی که بدون بیم و هراس ارزش های موجود جامعه را به چالش بکشند و زیر ذره بین نقد قرار دهند به این خاطر است که ما امروزه به ده ها کسروی نیاز داریم.
من معتقدم در حوزه ی سیاست اگر بزرگترین فرزند مشروطیت، دکتر محمد مصدق بوده، در حوزه ی اندیشه، بزرگترین فرزند دوران مشروطه، احمد کسروی است.
پس از پایان سخنرانی آقای امینی، بخش پرسش و پاسخ آغاز شد که حدود یک ساعت به طول انجامید. از این بخش، من فقط پرسشی را که خودم مطرح کردم، می آورم.
طبیعی ست که متن کامل سخنرانی ایشان برای اجتناب از حجیم شدن متن، در این جا آورده نشده از جمله جاهایی که به ذکر مثال پرداخته شد. سخنران در جایی از سخنرانی اش اشاره ای داشت به اینکه “ارزش هایی این روزها دارد تبلیغ می شود، که زبان فارسی را رضاشاه به ایران تحمیل کرده”، من با اشاره به این نکته در سخنان ایشان، پرسیدم: قبل از رضاشاه، اتنیک های ایران به چه زبانی درس می خواندند و بعد از رضاشاه به چه صورت درآمد؟ و نظر شما در مورد حق تحصیل به زبان مادری چیست؟
آقای امینی گفت: آموزش زبان مادری، نه آموزش به زبان مادری ـ این دو چیز مختلف است ـ آموزش زبان مادری جزو حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر است. من بر این باور هستم که ایران آینده باید بر پایه ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر بنا شود.
یک کار پژوهشی دارم که متاسفانه هنوز نتوانسته ام تمام کنم. در ایران نزدیک به ۹۰۰ تیره ی اتنیک داریم، اینکه آمده اند و تقسیم کرده اند به پنج گروه، اینها به لحاظ سیاسی ست و دلیل دیگری ندارد، یعنی ایران تقسیم نمی شود به کرد و ترک و بلوچ و غیره. در ایران نزدیک به ۹۰۰ اتنیک و نزدیک به ۹۰۰ گویش زبانی داریم، یعنی پنج زبان نداریم. شما بروید نزدیک سمنان، من چهار محله را نام می برم که زبان اینها با هم متفاوت است، شهمیرزاد، سنگسر و … زبان سنگسری آنقدر با زبان فارسی متفاوت است که اصلا شباهتی به فارسی ندارد. شما شعرهای نیمایوشیج را به زبان طبری مازندرانی بخوانید همانقدر اگر تهرانی باشید نمی فهمید، که شعر به زبان کردی را. در تاریخ ایران زبان فارسی از زمان ابوالعباس فضل اسفراینی وزیر سلطان محمود غزنوی به زبان دیوانی تبدیل می شود، تا پیش از آن زبان فارسی زبان چیره نبوده. چون به زبان دیوانی تبدیل می شود، آن زمان که دانشگاه نبوده که مثلا حافظ برود بودجه ای از دانشگاه بگیرد و شعر بگوید، آن شعر را باید به زبانی بگوید که زبان دیوانی ایران است. ایران و چین کهن ترین نظام دیوانسالاری جهان را دارند. دلیل ماندگاری ایران هم همین کهن بودن دیوانسالاری در آن است. زبان دیوانسالاری ایران از زمان غزنویان، سلطان محمود غزنوی ترکمان تبار اوغز، زبان فارسی می شود. این زبان از آن زمان به عنوان زبان مشترک ایرانیان شکل می گیرد و در کنارش تمام زبان های بومی به طور طبیعی به زندگی خودشان ادامه می دهند. بیشتر نخبگان بزرگ جامعه ی ایران که فارسی صحبت می کردند، زبان مادری شان فارسی نبوده، زبان مادری حافظ و سعدی فارسی نبوده، زبان بیجه ای است لارستانی که با فارسی متفاوت است. زبان مادری بسیاری از بزرگان، شاعران و نویسندگان ایران ترکی بوده، ولی به فارسی شعر گفته اند. در تاریخ ایران خیلی چیزها به مردم ایران تحمیل شده از جمله مذهب. هم دین اسلام به ضرب شمشیر آمده، هم مذهب سنی و هم شیعه گری به ضرب شمشیر گسترش پیدا کرده و رسمی شده، زبان به ضرب شمشیر تحمیل نشده، زبان داوطلبانه بوده. آموزش به چه زبانی بوده؟ اصلا پیش از دوران مدرن آموزشی نبوده. آموزش از طرف علما صورت می گرفته، یا مکتب خانه بوده یا مدارس مذهبی. هر کس می خواسته دانش پیدا کند اول باید می رفته درس دینی می خوانده. کسروی اول قرآن را حفظ کرده، بعد احادیث خوانده بعد رسیده به مسائل دیگر. تقی زاده با رخت آخوندی وارد مجلس می شود. وقتی قانون مدنی ایران را در زمان داور می خواستند بنویسند، ۹ نفر را انتخاب کردند، هفت تای آنها مجتهد بودند. این طبیعت تاریخ ماست، چون جای دیگری برای آموزش نداشتیم، نظام آموزشی اساساً مبتنی بوده بر درس علما و زبان رسمی این نظام عربی ست و نه فارسی. مردم هم به زبان مادری شان صحبت می کردند. ستارخان زبان مادری اش ترکی ست و فارسی اش ضعیف بود. تقی زاده یکی از بزرگان ناسیونالیسم ایرانی، (من خردسال بودم او منزل ما می آمد) زبان ترکی اش لهجه ی تبریزی غلیظی داشت، اصلا ناسیونالیسم ایرانی در قفقاز زاده شد. ناسیونالیسم ایرانی با لهجه ی ترکی حرف می زند نه با لهجه ی کرمانی و شیرازی. بنابراین در این جای گفت وگو نیست که این زبان فارسی به طور طبیعی وجود داشته. وقتی فکر مدرسه ی نو در ایران به میان می آید، اولین کسی که این فکر را می آورد، میرزا حسن رشدیه است که در تفلیس درس می داده، در تبریز بزرگ شده بود و رفته بوده به عثمانی و آنجا چون به دبیرستان رشدیه می گفتند، اسم او هم می شود رشدیه. او وقتی در تبریز مدرسه باز می کند، با اینکه در تفلیس به زبان ترکی درس می داده، وقتی به ایران می آید، درسی که می دهد فارسی ست، چون زبان دیوانی بوده، البته ترکی هم درس می داده. در آن زمان که در ایران مدرسه باز کردند، یافتن معلم به زبان فارسی تقریبا ناممکن بوده چه برسد آموزگار به زبان کُردی. کتابی درآمده در ایران در سه جلد از آقای ایرج سجادی که از مفاخر جامعه ی کرد هست. او تاریخ آموزش و پرورش کردستان را تحقیق کرده و توضیح داده با چه دشواری هایی برای ساختن دبستان و دبیرستان و یافتن آموزگار در کردستان روبرو بودند. به اضافه اینکه کتاب به زبان کردی نایاب بوده.
بحث زبان در ایران خیلی پیش از رضاشاه بوده و برمیگردد به دوره مشروطه. در دوران رضاشاه، اجبار در آن به وجود آوردند که به نظر من کار نادرستی بود. یعنی تصور می کردند که اگر مردم به زبان ترکی با هم حرف بزنند، اینها جدا می شوند. اگر کردها به زبان کردی روزنامه بیرون بدهند، باعث تجزیه می شود. اینها بخشی از آن سیاست مدرن سازی از بالاست که نادرست بود، ولی این سیاست کار نکرده، یعنی اینها نه زبان ترکی را از بین برده، و نه زبان کردی را، و نه آزادی مردم را در به سخن گفتن به زبان مادری از بین برده و من از این فراتر می روم. در دوران جمهوری اسلامی، این بحث که در ایران ستم قومی صورت گرفته، یک دروغ سیاسی ست. یک دروغ آمده از خارج است. در ایران تبعیض هست: تبعیض جنسیتی و تبعیض دینی. یعنی ۵۰۰هزار اهل سنت، مسجد در تهران ندارند. از تهران امام جمعه برای سنندج تعیین می کنند. طبیعی ست که مردم اهل سنت بلوچستان از اینکه مسجدشان را بمب گذاری کردند، باید بشورند، ولی اگر بشورند نه به دلیل اینکه بلوچ اند، بلکه چون سنی هستند.
شما اگر امروز یک شاعر کُرد طرفدار حکومت باشید در بیت رهبری جا دارید، یک شاعر شیرازی مخالف حکومت باشید در زندان جا دارید. دعوای حکومت سر زبان نیست، سر ساختاری ست که تحمیل می کند و مذهبی ست که می خواهد چیره کند و تبعیضی که اعمال می کند. برای این تبعیض سی و سه سال گذشته، تفاوتی نمی کند که زن سنندجی باشد یا شیرازی، اگر حجاب را رعایت نکند، حجاب بر سرش می کنند. من می پذیرم که تبعیض فرهنگی هم در ایران وجود دارد، ولی نه به پایه ی بحث جنسی و مذهبی. در قم چهار روزنامه به ترکی و دو روزنامه به کردی درمی آید، اما اینها طرفدار حکومت اند و آزادی دارند.
بنابراین من بر این باورم که همه ی مردم ایران باید آزاد باشند که در دبستان ها در تمام نقاط ایران کودکان بتوانند زبان مادری شان را در کنار زبان فارسی ـ زبان مشترک ـ یاد بگیرند، چه اشکالی دارد، هیچ کجای ایران را هم جدا نمی کند، مگر بقیه کشورهای جهان این کار را نکرده اند. نشان داده شده که بچه ها می توانند پنج زبان یاد بگیرند. بنابراین بپذیریم که در ایران، مشکل، مشکل آزادی ست نه مشکل قومی.
بنابراین من کاملا با شما موافق هستم که سخن گفتن و آموزش زبان مادری جزو حقوق غیرقابل زیرپا گذاشتن همه شهروندان ایران است. پرورش فرهنگ و زبان بومی جزو حقوق مردم ایران است. انتشار روزنامه به هر زبانی جزو حقوق مردم ایران است و انحصار دولت باید از رسانه ها، رادیو و تلویزیون، برداشته شود.
این جلسه در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورت یورک برگزار شد و از آن استقبال بسیار خوبی شده بود.
جناب امینی کسروی ازطرفداران رضاشاه وهیتلربوده وکتاب سوزی وضدزبانهای غیرفارسی بودن اوازهمین جاآب میخورده است.شما که ازآموزش زبان مادری بجای آموزش وتحصیل بزبان مادری دفاع میکنیدبه بیانیه زبانی سازمان ملل مراجعه کنید تامتوجه شوید که این نظرچقدرشونیستی وفاشیستی
.www.humanrights-iran/print-16758.aspxودرواقع مثل کسروی قوم پرستی فارسی است