شهروند ۱۱۵۳ ـ ۲۲ نوامبر ۲۰۰۷
سرمقاله چند هفته پیش آقای زرهی (درباره گزارش سخنرانی عبدالعلی بازرگان و اعتراض بعضی از خوانندگان شهروند به پوشش آن در شهروند) من را به فکر انداخت که در این باره چیزی بنویسم. متاسفانه این امر میسر نشد، تا اینکه خبر تشکیل کنگره ایرانیان کانادا و واکنشها به آن را در شهروند دیدم و مصمم شدم تا به عنوان عضوی از این جامعه نظر خودم را درباره چند موضوع اساسی بیان کنم.
مورد اول اعتراض بعضی از شرکتکنندگان در جلسه روز ۱۱ نوامبر به حضور «عوامل جمهوری اسلامی» در کنگره است. اسد مذنبی در نوشته خود که در شهروند ۱۵ نوامبر چاپ شد، مینویسد: «آیا کنگره می تواند عوامل جمهوری اسلامی را که به سوی تورنتو هجوم آورده اند به عضویت بپذیرد و یا از منافع آنان که همان منافع جمهوری اسلامی است دفاع نماید یا خیر؟»
این نوع واکنشها که ریشه در تاریخ طولانی حکومتهای دیکتاتوری در ایران و تاثیر آن بر ذهنیت ایرانیان دارد، متاسفانه منحصر به نخبگان سیاسی و روشنفکران نیست و در تمام سطوح جامعه رخنه کرده است. در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکند و خانم این خانواده تعریف میکرد که وقتی زنان ایرانی محجبه (البته او اصطلاح دیگری برای اشاره به آنها به کار میبرد) را در فروشگاه محل میبیند شدیداً عصبی میشود و نمیتواند بفهمد که این عوامل جمهوری اسلامی از جان او چه میخواهند و حالا که او وطن را با همه خوبیهایش اجباراً ترک کرده و در غربت ساکن شده چرا آنها او را در اینجا هم راحت نمیگذارند؟!
درست است که در سالهای اخیر بعضی از مقامات ریز و درشت رژیم جمهوری اسلامی از روی «عاقبت اندیشی» و برای «روز مبادا» خانواده را روانه کانادا کرده اند و شاید هم در بانکهای کانادا حسابهایی برای پولهایی که از خزانه ملی ایران به یغما برده اند باز کرده باشند ولی اولا در هر نظام قضایی که مبتنی بر انصاف باشد، اصل بر بیگناهی است، مگر خلاف آن ثابت شود. اگر از «جنایتها» و «دزدیها»ی این «عوامل» مدرکی داریم باید آن را به دادگاه ارائه کنیم، نه آنکه به روش خود آنها، چشمانمان را ببندیم و دهان را باز کرده و هر تهمت و ناسزایی را نثار گناهکار و بیگناه کنیم. در این صورت فرق «ما» که طرفدار آزادی هستیم با «آنها» که مدافع یک رژیم استبدادی هستند در چیست؟ هر دو از یک روش برای کوبیدن طرف مقابل استفاده میکنیم و اعتقادی به آزادی و حتی حق حیات کسانی که مثل ما نمیاندیشند نداریم. تنها تفاوت در آن است که آنها موافق دیکتاتوری دینی هستند و ما مثلاً دیکتاتوری ناسیونالیستی را ترجیح میدهیم.
نکته دوم در اینجاست که در کشور آزادی مانند کانادا هر کس حق دارد هر آنگونه که دوست دارد و با سلیقه و اعتقاداتش موافق است لباس بپوشد. حجاب به سر کردن، یک انتخاب شخصی است و اگر کسی هر زن ایرانی محجبه ای را که میبیند «عامل جمهوری اسلامی» خطاب کند درست مانند کسانی عمل کرده که در ایران به ناحق حکومت را قبضه کردهاند و نزدیک سی سال است به زور اسلحه حقوق زنان ایرانی را پایمال میکنند و کسانی را که مایل نیستند حجاب به سر کنند از نظر اخلاقی «فاسد» و حتی آنها را «فاحشه» میخوانند. فراموش نکنیم که بسیاری از شهروندان غربی که تحت تاثیر تبلیغات رسانهها قرار گرفته اند تفاوت زیادی بین مرد ایرانی «ریشو» و «کراواتی»، یا زن ایرانی «محجبه» و «مو بور آرایش کرده» نمیبینند. برای آنها همه ما رفقای «احمدینژاد» هستیم که میخواهیم بمب اتمی بسازیم و این یا آن کشور را از نقشه جهان محو کنیم. دامن زدن به تنفری که نسبت به اقلیت مسلمان بعد از ۱۱ سپتامبر به وجود آمده سبب نخواهد شد که کراواتیها و آرایش کردهها موقعیت بهتری از بقیه به دست آورند، بلکه دود آن به چشم تمام اقلیتها خواهد رفت.
این نگرانیها که کنگره آنگونه که آقای مذنبی مینویسد «مدافع منافع جمهوری اسلامی» خواهد شد از همان ذهنیت استبدادزده برخاسته که از هر تشکلی فقط یک نمونه اجازه فعالیت دارد و آن یک مورد باید وابسته به قدرتمندان پشت صحنه باشد. درست مانند سیاستی که جمهوری اسلامی در داخل ایران دنبال میکند. وگرنه چنانچه قرار باشد اعضا آزادانه عضو شوند و آزادانه به هیئت مدیره رای بدهند دیگر نگرانی برای چیست؟ مگر آنکه هیئت موسس قصد داشته باشد روشهای غیردمکراتیک را دنبال کند که در آن صورت با بیاعتنایی و شاید هم تحریم اعضای جامعه ایرانیان کانادا مواجه خواهند شد. شاید هم نگرانی از آن است که تعداد «عوامل جمهوری اسلامی» در کانادا بیشتر از بقیه ایرانیان باشد و در یک رایگیری آزاد، این عوامل بتوانند کنترل کنگره را به دست بگیرند!
در جامعه آزادی مانند کانادا تشکیل این نوع انجمنها و کنگرهها کار بسیار آسانی است و ایرانیانی که از ۳۰ سال پیش به این سو به اینجا آمدهاند بسیار فرصت داشته اند تا انواع این انجمنها و سازمانها را تشکیل بدهند. پس چرا تشکلهای قبلی نتوانسته اند خلایی را که انگیزه تشکیل کنگره جدید شده است، پر کنند؟ چرا هیچکدام از سازمانهای موجود زمانی که مسائل مربوط به ایرانیان کانادا در رسانههای این کشور مطرح میشود نتوانسته اند سخنگویی را که مسلط بر زبان انگلیسی و آشنا به ظرافتهای رسانههای غربی باشد، جلوی دوربین تلویزیونهای اینجا بفرستند تا حداقل خواسته های بخشی از جامعه ایرانی را بازگو کند؟
منتقدان ایراد گرفته اند که چرا اساسنامه کنگره به فارسی ترجمه نشده است؟ به نظر من منشا بسیاری از این انتقادها از آنجا سرچشمه میگیرد که بخشی از جامعه ایرانیان در خارج، هنوز «چمدانهایشان را باز نکرده اند.» آنها هنوز منتظرند تا معجزه ای شود و ایران دوباره به سال ۱۳۵۶ برگردد و آنها هم به وطن بازگردند. از همین رو در طول این سه دهه حتی تلاش نکرده اند تا زبان جامعه میزبان را بیاموزند و با نظام سیاسی و اجتماعی آن آشنا شوند. برای این عده هر تشکل ایرانی و هر نشریه و رادیوی فارسی در خارج کشور باید فقط درباره مسائل ایران تمرکز داشته باشد و هدفش براندازی رژیم حاکم بر ایران باشد.
این دوستان باید درنظر داشته باشند برخلاف کسانی که در اوایل انقلاب و بعد از آن به ناچار مجبور به ترک ایران شدند، عده دیگری هستند که آزادانه این انتخاب را کردهاند و بعد از مهاجرت چمدانهایشان را باز کرده اند و میخواهند در کشور جدیدشان زندگی خوب و برابر با بقیه شهروندان برای خود و فرزندانشان فراهم کنند. شاید در اینجاست که من با موسسان کنگره ایرانیان کانادا اختلاف نظر پیدا میکنم. همانطور که در مطلبی که اخیرا نوشته بودم (سیاست قبیله ای) گفتم به نظر من به دلیل ساختار منحصر به فرد جامعه کانادا که متشکل از دهها اقلیت قومی و زبانی متفاوت است، تشکلی که مبنای آن تاکید بر تفاوت با بقیه جامعه باشد به انزوای بیشتر ما دامن خواهد زد. من درباره اصل نیاز به تشکلی که بتواند از منافع ایرانیان کانادا دفاع کند مخالفتی ندارم، ولی معتقدم این تشکل باید در درجه دوم و حداکثر همزمان با مشارکت ما در تشکلهای فراگیری باشد که در سطح جامعه کانادا وجود دارد. مشکلات ایرانیان مهاجر در کانادا با مسائل سایر مهاجران تفاوت زیادی ندارد و حتی در اکثر موارد منافع ما با منافع اکثریت جامعه گره میخورد. برای مثال وقتی موضوع حداقل دستمزد مطرح است، یا صحبت از کیفیت و گستردگی پوشش خدمات درمانی در این کشور میشود و یا وقتی شرایط معاهدههای بینالمللی مانند NAFTA مطرح میشود که دولت کانادا آنها را امضا کرده و کنترل منابع طبیعی کشور مانند نفت را از اختیار شهروندان کانادا خارج کرده است، اینها مسائلی است که گریبانگیر تمام شهروندان این کشور اعم از سیاه و سفید، یا اروپاییالاصل و مهاجر از خاورمیانه است.
از همین روست که به نظر من باید ایرانیان کانادا را تشویق به مشارکت در فعالیتهای سیاسی کرد. ما باید در جریان اخبار تحولات سیاسی و اقتصادی باشیم و با شرکت در انتخابات استانی و فدرال از حق رای خود برای ایجاد تغییر و بهتر کردن زندگی خود و فرزندانمان و بقیه شهروندان این کشور استفاده کنیم. مسلما در مراحل پیشرفته این مشارکتها بعضی از ایرانیان خواهند توانست بعد از کسب تجربیات و آشنایی با مسائل و مشکلات، با بالا رفتن از پلههای ترقی به مقامات موثرتری مانند نمایندگی پارلمان برسند.
بهترین راه رسیدن به این منظور همانطور که اشاره شد پیشرفت از پائین به بالاست. چرا که اگر قرار باشد کسی به برکت آشنایی با افراد «بانفوذ» در احزاب «قوی» و از روی «پارتی بازی» به چنان موقعیتهایی دست پیدا کند، یقیناً هدف چنان نماینده ای در پارلمان «جبران الطاف» دوستانی خواهد بود که زمینه رسیدن او به این مقام را فراهم آورده اند نه رفع مشکلات مردم.
بنابراین فرستادن نماینده ایرانی به پارلمان استانی و فدرال نمیتواند بخودی خود هدفی باشد که تحت هر شرایطی (از قبیل زدو بندهای پشت صحنه و غیره) توجیه پذیر باشد.. زمینه این مشارکت از همه چیز مهمتر است و باید بر اساس اصول حرفهای و اخلاقی قوی و با هدف فراهم کردن برابری و رفاه برای «تمام» شهروندان کانادا از هر رنگ و نژاد و دینی باشد.