شهروند ۱۱۵۳ ـ ۲۲ نوامبر ۲۰۰۷
دیکتاتورها از روی دست هم دیکته می نویسند. تازگی ها جلد ششم یادداشتهای “اسدالله علم” وزیر دربار پادشاه سابق ایران به ویراستاری علینقی عالیخانی انتشار یافته است. اهمیت جلد ششم و آخرین جلد یادداشتهای علم به دیوار به دیواری این یادداشتها با انقلاب ایران است. آخرین جلد یادداشتها مربوط به سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ است؛ یعنی در آستانه ی انقلابی که شاه را از قدرت به زیر کشید و مردم و مملکت را دچار مصیبت حکومت واپسگرای روحانیون کرد.
آدم وقتی حرفهای آن روزهای شاه را می خواند، و با خود بزرگ بینی های افراطی او روبرو می شود، و این روزها به ادعاها و سخنان سخیف و تحریک آمیز احمدی نژاد نگاه می کند، بیش از همیشه به این باور اعتقاد پیدا می کند که دیکتاتورها از روی دست هم دیکته می نویسند. شاه که یقین داشت آنچه امتیاز در مملکت هم به لحاظ سیاسی و هم از منظر اقتصادی هست مربوط به اندیشه های داهیانه ی اوست، و هر آنچه عیب و ایراد دیده می شود از ناکارآیی و بی لیاقتی مدیران مملکتی است، دچار وهم بیمارگونه ای شده بود که نه تنها خود را خیرخواه یگانه ی ایران و ایرانیان می دید، بلکه به این گمان باطل گرفتار آمده بود که برای ممالک دیگر دنیا نیز راه معجزه آسای حل مشکلات در دست دارد.
در دیدار با نلسون راکفلر وزیر خارجه وقت آمریکا شاه چنان دچار توهم اندیشه های معجزه گر خویش می شود که به راکفلر می گوید، “اگر نمی توانید دستی را در افریقا بِبُرید، پس ببوسید.” این را در ارتباط با نفوذ شوروی در افریقا و کوتاهی دست آمریکایی ها در آنجا پیشنهاد می دهد.
شاه چنان دچار وهم است که راکفلر به هنگام خداحافظی در کیش جملاتی را بر زبان می آورد که روشن است بیشتر بوی چاپلوسی و حتی تمسخر از آنها به مشام می رسد تا حقیقت گویی، اما شاه همین ها را هم به سود اندیشه های داهیانه ی خویش می پندارد.
راکفلر خطاب به علم می گوید: “کارهای ما خیلی بطئی است.” علم می گوید: بر عکس کارهای ما خیلی سریع است. و راکفلر به او جواب می دهد: “باید شاهنشاه ایران را یکی دو سال به آمریکا ببریم که مملکت داری به ما بیاموزد…”
همین وهم بی پایه را در رهبران حکومت اسلامی امروز ایران به روشنی می شود دید.
آنان چنان از ناتوانی آمریکا دم می زنند که انگار فروشنده ی میلیاردها دلار سلاحهای دسته اول و سوپر الکترونیکی امروز جهان آنان هستند نه آمریکا و اروپا. احمدی نژاد در حالی که پول ایران یکی از کم ارزش ترین پولهای دنیاست در عربستان ادعا می کند که “دلار آمریکا کاغذ پاره ی بی ارزشی بیش نیست” و خواهان آن می شود که اعضای اوپک یورو را واحد معاملات نفتی و جایگزین دلار کنند. این پیشنهاد احمدی نژاد و رفیق او “هوگو چاوز” در میان وزیران نفت کشورهای عضو اوپک خریداری پیدا نمی کند. در همین حال علاوه بر مسئله سقوط ارزش دلار که چاوز آن را به پایان دوران “امپراتوری دلار” تعبیر کرده است، چند گانگی ها و اختلاف نظرهای بسیار دیگری نیز دیده می شد که امید به آینده ی اوپک را کم رنگ می کند. سعودیها و قطر و کویت و امارات و عراق و دیگران همچنان معامله با دلار آمریکا را ترجیح می دهند، و چاوز و احمدی نژاد هم به دنبال دوستانی هم اندیش در میان کشورهای افریقایی هستند.
آنگولا پیشنهاد مطرح شدن ضعف دلار و پیامدهای زیان بار آن به اعضای اوپک در جلسات آینده این سازمان را می دهد که با مخالفت اعضای دیگر اوپک روبرو می شود.
اکوادور هم در کنار آنگولا به چاوز و احمدی نژاد روی خوش نشان داده است، اما با همه این احوال بیانیه ی پایانی اوپک بدون اشاره به این پیشنهادات همچنان به دلار وفادار ماند.
آنچه اما انکارنکردنی است بروز اختلاف سلیقه های جاری میان اعضای اوپک است، اختلاف هایی که اگر به توافق نسبی نرسد به از هم پاشیدگی اوپک خواهد انجامید.
احمدی نژاد که عادت کرده است دیگران به حرفهایش حرمت ننهند و پیشنهادهای او را جدی ندانند، پس از ادعای “کاغذ پاره” شدن دلار، و پوزخند دیگران به پیشنهادهای عدیده اش در گفت و گو با خبرنگاران مدعی می شود:
“آمریکا آنقدر فرسوده است که توان حمله نظامی به ایران را ندارد . ..”
احمدی نژاد از این هم فراتر می رود و به تلویزیون “العربیه” می گوید: “ایران بسیار بزرگ و آمریکا بسیار آسیب پذیر است.” شاه نیز در سال ۱۳۵۶ به علم دستور داده بود به سفیر آمریکا حالی کند که “اینجا نمی توانند حکومت نوکر به وجود بیاورند. برای آنها به قیمت میلیونها سرباز و میلیاردها دلار تمام می شود.”
اگر فرمایشات صد تا یک غاز احمدی نژاد و پاسداران و فرماندهان نظامی او را در کنار ادعاهای ملوکانه ی آن دوران شاه بگذاریم، خواهیم دید که دیکتاتورها همچنان بلد نیستند دیکته بنویسند و در چاه خودخواهی ها و خود محور بینی های خویش آنقدر گرفتار می مانند تا روزی که دیگر خیلی دیر بشود. چنان که شاه دیر دانست در مملکتی که گمان می برد همه ی جان و جهانش را برای او داده است، جایی ندارد.
برای احمدی نژادها هم زنگ های خطر به صدا درآمده اند، اما کو گوش شنوا.