شماره ۱۱۹۷ ـ ۲ اکتبر ۲۰۰۸
نوشته: پاتریک سل

اگر جهانیان امکان این را داشتند تا در انتخابات ماه نوامبر آمریکا شرکت داشته باشند، بدون شک “باراک اوباما” برنده میشد، زیرا در اروپا و کشورهای عربی تمایل زیادی برای انتخاب وی وجود دارد، اما مسلماً جهانیان در این رای گیری شرکت ندارند.

از طرفی نمی توان اعتماد زیادی به آرای مردم آمریکا داشت، زیرا با مشکلات اقتصادی موجود که آنان تحت تاثیر گروههای مختلف قرار می گیرند و با در نظر گرفتن بی اطلاعی آنان از آنچه که در جهان می گذرد، معلوم نیست که “اوباما” به کاخ سفید راه یابد و این علیرغم این است که اکثریت مردم آمریکا بر این باورند که کشورشان به راه خطایی می رود.

اکنون در مقابل آمریکا فرصت بسیاری خوبی قرار دارد تا بتواند از سیاستهای ۸ ساله گذشته خود عقب نشینی کند. آیا آمریکا از این فرصت استفاده خواهد کرد؟

نگاهی به گذشته نشان می دهد که بزرگترین اشتباهات بوش پس از حادثه تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، اتفاق افتاد. در حادثه مذکور چرا نوزده تن از جوانان عرب تصمیم گرفتند ضربه ای به آمریکا وارد کنند و حاضر شدند در این راه از جان خود نیز بگذرند؟

 

در پاسخ به سئوال فوق عده ای از سیاستمداران و تحلیل گران آمریکایی باور دارند که علت را باید در نتیجه اتخاذ سیاستهایی جستجو کرد که آمریکا در سالهای قبل از آن در خاورمیانه اعمال کرد که می توان سیاستهای فوق را چنین برشمرد:

ـ پس از بیرون کردن نیروهای شوروی از افغانستان که با کمک هزاران نفر از جوانان “جهادگر” عرب انجام گرفت، آمریکا آنان را بدون هیچ گونه مسئولیتی رها کرد و در نتیجه آنان دچار سرنوشتهای شومی شدند.

ـ به خاطر بیرون کردن نیروهای صدام حسین از کویت، آمریکا نزدیک به پانصد هزار سرباز خود را در عربستان مستقر کرد.

ـ پس از پایان جنگ اول خلیج فارس، دولت آمریکا کشور عراق را تحت تحریم اقتصادی قرار داد و از این طریق اقتصاد عراق را فلج کرد و در طول سالهای تحریم به طور دائم مرزها و بسیاری شهرهای عراق زیر بمباران قرار داشت.

ـ امریکا به اسرائیل اجازه داد تا سرزمین های تازه ای از مردم فلسطین را به اشغال درآورده و در آنجا به ساختن شهرک های تازه بپردازد.

در ادامه این سیاستها، آمریکا به جای این که تهاجمات یازدهم سپتامبر را در نتیجه سیاستهای اشتباه خود بداند، برعکس آن را به حساب خشونت و بنیادگرایی در جهان اسلام دانست. “محافظه کاران نو” در آمریکا تصمیم گرفتند تا ساختار کشورهای عربی را تغییر داده و در این راه از به کار بردن زور هم ابایی نداشته باشند و این سیاست خود را با حمله به عراق شروع کردند تا برای اسرائیل و آمریکا امنیت را تضمین کنند.

بدین شکل جنگ گسترده و گستاخانه ای علیه “تروریسم” آغاز شد و در ادامه به جای این که این سیاست به توقف “تروریسم” بینجامد، برعکس موجب تولد نسل تازه ای از مسلمانان خشمگین گردید که جنگ بوش علیه “تروریسم” را فقط جنگ علیه اسلام ارزیابی می کردند.

عراق در زمان صدام حسین هیچ گونه رابطه ای با تروریسم و جریان ۱۱ سپتامبر نداشت، همچنین بعدها بر همه جهانیان ثابت شد که این کشور هیچ گونه اسلحه کشتار جمعی هم نداشته و اتهامات گذشته براساس دروغ بافیهای سازمانهای اطلاعاتی بوده است تا بتوانند به این کشور حمله و آن را منهدم کنند. در پی تجاوز به عراق در سال ۲۰۰۳ ، صدها هزار عراقی به قتل رسیده اند و نزدیک به چهار تا پنج میلیون عراقی از شهر و دیار خود آواره یا به مناطق دورافتاده در روستاها پناه برده و یا به کشورهای دیگر پناهنده شده اند.

جنگ عراق موجب وارد شدن ضربه سختی به نیروهای مسلح آمریکا و ورشکست شدن این کشور از نظر اقتصادی گردید، سلطه سیاسی و معنوی آمریکا در جهان از میان رفت و اکنون باراک اوباما به عواقب این سیاست استعماری پی برده و می کوشد تا سربازان آمریکا را به کشور بازگرداند.

اکنون دیگر مسئله بن لادن و یافتن وی از دستور کار خارج شده و این به علت گرفتاری آمریکا در باتلاق عراق است. آمریکا خود و پیمان آتلانتیک شمالی را این بار در افغانستان گرفتار کرد و با طالبان درگیر شد. آمریکا با نزدیک به سی میلیون از ملت پشتون درگیر است که در مرزهای پاکستان و افغانستان متمرکزند و تصمیم گرفته اند تا آمریکا را از سرزمین خود اخراج کرده و از طریقه زندگی، مذهب و خانواده های خود به دفاع برخیزند.

آمریکا و ناتو هر دو در جنگ افغانستان نیز شکست خواهند خورد. (۲) هم اکنون کابل پایتخت افغانستان در محاصره طالبان است. پاکستان هم از امنیت برخوردار نیست و هر روز به نیروهای خارجی و ماموران محلی پاکستانی و افغانی حمله می شود. مشاهده کردیم که چند هفته پیش نیروهای طالبان، ده نفر از نیروهای چترباز فرانسه را به قتل رساندند.

غرب بیش از این نیاز به عملیات نظامی در افغانستان ندارد. در افغانستان باید آتش بس داده شود و به فوریت با شرکت کشورهای آمریکا، هند، چین، پاکستان و افغانستان، مذاکرات آغاز شود تا این منطقه که از جنگ در رنج و عذاب به سر می برد، رها شود.

همچنین ایران نیز باید در این مذاکرات شرکت داده شود. از بزرگترین سیاستهای احمقانه بوش، شکست در برقراری رابطه با ایران بود. اکنون که سی سال از سرنگونی رژیم شاه می گذرد و به جای آن جمهوری اسلامی در ایران برقرار شده، همچنان بوش همان سیاست هایی را که موجب جنگ با عراق گردید، در مورد ایران نیز دنبال می کند. بوش همچنان علیه ایران به تبلیغات پرداخته و این کشور را تهدید نظامی می کند و ایران را خطری نه فقط برای اسرائیل، بلکه برای جهانیان می داند.

“اوباما” بحث مذاکره با ایران را آغاز کرد، اما این روزها به علت رقابتی که با مک کین دارد لحن وی شدت پیدا کرده است.

این چنین برمی آید که “باراک اوباما” به نیاز شدید آمریکا برای “بنای پل اعتماد” میان این کشور و کشورهای جهان سوم و کشورهای اسلامی بویژه، پی برده است. وی هم چنین متعهد شد تا اولویت را به مذاکرات میان اعراب فلسطین و اسرائیلی ها دهد، این کوتاهی مسبب بسیاری از سیاست های مسموم در منطقه است که بوش با اهمال فراوان از آن گذشته است.

خانم “کاندولیزا رایس” هفته گذشته برای هفتمین بار به مسافرت بی فایده خود به اسرائیل دست زد و این پس از آخرین کنفرانس “آناپولیس” است که ماه نوامبر سال گذشته برگزار شد. در این مدت دولت آمریکا هیچ اقدام جدی علیه سیاست های اسرائیل مبنی بر اشغال سرزمین های تازه، تسلط خفقان آور بر اقتصاد فلسطین و محاصره وحشیانه شهر غزه، اتخاذ نکرده است. و با این حساب تشکیل دولت مستقل فلسطینی همچنان به صورت سراب درآمده است.

همزمان با مسافرت خانم کاندولیزا رایس، دولت اسرائیل ۱۹۸ زندانی فلسطینی را آزاد کرد که در میان آنان افرادی بودند که به مدت ۳۲ سال در زندان نگه داشته شده بودند و دیگرانی که ۲۹ سال عمر خود را در زندان گذرانده بودند، اینان به مثابه نلسون ماندلای آفریقای جنوبی بودند. اکنون این ها از اوضاع وحشیانه زندان های اسرائیل سخن می گویند. در میان یازده هزار زندانی دیگر فلسطینی در زندان های اسرائیل، نه هزار نفر اتهامات سیاسی دارند که در میان آنان ۳۲۶ کودک دیده می شود.

نماینده سازمان ملل ژانویه سال ۲۰۰۶ گزارشی از اوضاع زندان های اسرائیل منتشر کرد که در بخشی از آن چنین آمده است: “شکنجه و برخوردهای غیرانسانی همچون وارد آوردن ضربه، به زنجیر کشیدن در اوضاعی بسیار دردناک، بستن چشم و کشیدن زندانی به این سو و آن سو برای زمانی بسیار طولانی، نبود هر گونه امکانات پزشکی و دارویی و نگهداری زندانی در تحت حرارت بسیار زیاد و نبود غذا و آب مناسب”. . . . “امین ابوسته” سیزده ساله و زندانی سابق در مورد وضعیت خود در زندان چنین می گوید: “مرا بر روی صندلی بستند و پاهایم را از هم جدا نگه داشتند. پنج نفر از سربازان به کتک زدن من پرداختند، کوشش کردند دندانهای مرا بشکنند. سپس ابورامی (رئیس واحد شین بت در منطقه) دوباره به سربازان دستور زدن مرا داد. آن قدر مرا کتک زدند تا کاسه زانوی من از جای خود خارج شد و پایم شکست. این نحوه شکنجه دو ساعت و نیم به طول انجامید.”

۲۶ سپتامبر ۲۰۰۸