شماره ۱۱۹۷ ـ ۲ اکتبر ۲۰۰۸

گزارش فرانکفورتر آلگماینه از ایران

اشاره:

احمد طاهری یکی از روزنامه‌نگاران پرسابقه ایرانی است که در آلمان زندگی می‌کند. او، با روزنامه‌های پرتیراژ آلمان، سوئیس و اتریش همکاری دارد. طاهری، اخیراً در سفر به مشهد گزارشی نوشت که در شماره روز یازدهم سپتامبر روزنامه فرانکفورترآلگماینه به چاپ رسید. برگردان کامل این گزارش را در این‌جا می‌خوانید. تیترهای گزارش را ما برگزیده‌ایم.

دفتر اروپائی شهروند


ناصر آملی جلوی در خانه‌اش انتظار ما را می‌کشد. ما، میهمانان او از آلمان و همراهش فرهاد، فیزیکدان دانشگاه مشهد، تاخیر داریم. میزبان، ما را، از میان حیاطی که با نظم و ترتیب خاص گلکاری شده است، به خانه دوطبقه ای با نمای آجری هدایت می‌کند. ناصر آملی، روزنامه “توس” را به عنوان نخستین روزنامه اصلاح‌طلبان در مشهد پایه‌گذاری کرد. مسئولیت این روزنامه را بعداً دوستان او در تهران به عهده گرفتند. اکنون، آملی سخنگوی جبهه مشارکت، قوی‌ترین حزب جبهه اصلاحات است.


هنگامی که جای خود را برای نشستن در اتاق پذیرائی انتخاب می‌کنیم، او با غرور می‌گوید: « این اتاق اهمیت تاریخی دارد». بعد توضیح می‌دهد که در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ پیش از انقلاب اسلامی، علی شریعتی با همرزمان خودش در همین اتاق درباره خدا و جهان بحث می‌کرد. علی شریعتی، روشنفکر اسلامی اهل مشهد، در دانشگاه سوربون جامعه شناسی خواند. او، ژان پل سارتر را پشتیبان فکری خود می‌دانست. کتاب‌های او، با این که در زمان شاه ممنوع بودند، خوانندگان زیادی داشتند.


ایران به کجا می‌رود؟


در برابر این پرسش که “آینده ایران چگونه خواهد بود”، آملی پاسخ می‌دهد: « من نسبتا بدبین هستم». “آیا احمدی‌نژاد ممکن است در انتخابات سال آینده دوباره انتخاب شود؟” سخنگوی مشارکت می‌گوید: «این امکان وجود دارد. علی خامنه‌ای رهبر انقلاب از او پشتیبانی می‌کند».


چرا؟

– «احمدی‌نژاد پیش‌قراول پاسداران انقلاب و شبه‌نظامیان بسیجی است و آیت‌الله خامنه‌ای به خاطر وقایع ۱۸ تیر خود را مدیون گرو‌ه‌های مسلح می‌داند». ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ خورشیدی، یک سال پس از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری، گروه‌های چماقدار محافظه‌کاران به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران هجوم بردند. این، آغاز شورش سه روزه دانشجویان بود که به سرعت از صحن دانشگاه به خیابان‌های پیرامون آن سرایت کرد. برای نخستین بار در جمهوری اسلامی، فریاد “مرگ بر خامنه‌ای” در خیابان‌های تهران طنین افکند. رهبر انقلاب، خودش را کنار کشید و منتظر ماند. سه روز بعد، سپاه پاسداران و شبه‌نظامیان بسیجی وارد کارزار شدند. صدها دانشجو به زندان افتادند و برخی از آن‌ها محکوم به مرگ شدند، اما زیر فشار افکارعمومی جهانی این احکام اجرا نشد. از آن زمان، رهبر انقلاب می‌داند که ضامن نهائی سلطه روحانیت سازمان‌های مسلح حکومت شیعی هستند.


وضعیت اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست‌جمهوری آینده چگونه خواهد بود؟


به عقیده آملی از زمان کناره گیری خاتمی از سیاست، اصلا‌ح‌طلبان دیگر چهره برجسته‌ای ندارند که بتواند رای‌دهندگان را جذب خود کند. رقابت به نامزدهای محافظه‌کاران محدود خواهد شد.


صرفنظر از محافل سیاسی، هیچکس به رخدادهای سیاسی تهران علاقمند نیست. نگرانی تامین معاش روزانه، تنها چیزی است که مردم را به خود مشغول می‌کند. واژه‌ای که بیش از همه به کار برده می‌شود، “تومان” است. در جریان نماز جمعه، هنگامی که امام جمعه سخن می‌راند، واژه تومان شنیده می‌شود. در بهشت رضا بزرگترین گورستان مشهد، زنان، زیر حجاب افراطی اسلامی در کنار مزار شهیدان، بر سر پول با یکدیگر دعوا می‌کنند. از زمانی که احمدی‌نژاد قدرت را به دست گرفته، اقتصاد ایران به سراشیب افتاده است. در حالی که او در تبلیغات انتخاباتی خود وعده داد که پول نفت را بر سر سفره تهی دستان می‌برد.


اما سفره تهی دستان هرگز به اندازه امروز تهی نبوده است. بیش از همه، صاحبان درآمدهای ثابت از این بحران رنج می‌برند. در حالی که بهای مواد غذائی ظرف سه سال گذشته دست کم سه برابر شده، حقوق کارمندان دولت تنها اندکی افزایش یافته است. به این ترتیب، بسیاری از زنان و مردان ناچارند به یک یا دو کار جانبی روی بیاورند. کسی که صاحب یک خودروی شخصی است، این شانس را دارد که می‌تواند شب‌ها به مسافرکشی بپردازد.


آموزگار واکسی!


در خیابان سجاد، جائی که ثروتمندان خرید خود را انجام می‌دهند، در آستانه پاساژ طلافروشان، مردی تقریبا هفتاد ساله نشسته است. یک دو جین کفش در برابر او ردیف است و پیرمرد آن‌ها را یکی پس از دیگری واکس می‌زند. مردانی که به پاساژ رفت و آمد دارند، به او سلام می‌کنند و احترام می‌گذارند. عجیب است، در ایران معمولا کسی این کار را جدی نمی‌گیرد.


پیرمرد می‌گوید: «من که همیشه کفش‌ها را واکس نمی‌زده‌ام. صرفنظر از مال خودم».

او، سی و پنج سال در دبستان به بچه‌ها خواندن و نوشتن می‌آموخت. از زمان بازنشستگی، حقوقش نه برای زنده ماندن کافی است و نه برای مردن. خوشبختانه آپارتمانی در حاشیه شهر دارد. خودش می‌گوید: «وگرنه باید قبرم را با دست‌های خودم می‌کندم».


بچه‌ها کمک نمی‌کنند؟


در پاسخ این پرسش می‌گوید: «من دو پسر دارم. آن که بزرگتر است، در تهران زندگی می‌کند و خودش سه بچه دارد. پس باید آن‌ها را سیر کند. پسر جوانترم متاسفانه هروئینی است. او، در آستانه دیپلم مدرسه را ول کرد و برای مدتی گم و گور شد. چند ماه پیش آمد و از من پول خواست. وقتی حاضر نشدم به او پول بدهم، با یک دست گلویم را فشرد و با دست دیگر سه هزار تومان (معادل ۲ یورو و ۷۵ سنت) از جیبم بیرون کشید و رفت. بعد مجبور شدم قفل آپارتمانم را عوض کنم».


پیرمرد، برای چند لحظه سرش را به پائین می‌اندازد، بعد با آستین اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: « این از ارزش‌های اسلامی است که پسر پدر پیرش را کتک می‌زند و پولش را می‌دزدد؟ یک ضرب‌المثل ایرانی می‌گوید: حکومت هرطوری باشد، مردم هم همانطور می شوند».



۲

«پول‌های نفت را به عرب‌ها می‌دهند».


این را بهروز دانشجوی ادبیات فارسی در صحن دانشگاه مشهد می‌گوید. اما دوستش کاوه، اعتراض می‌کند: «شایعه پرداخت پول به عرب‌ها را دولت خودش توی دنیا پخش می‌کند. در حقیقت این‌ها پول را یا به جیب خودشان می‌ریزند یا به طرفدارانشان و نهادهای مذهبی می‌دهند تا توی دهات دور افتاده مسجد بسازند».


آیا خود احمدی‌نژاد هم فاسد است؟


دانشجو ‎‎‎پاسخ می‌دهد: «نه. رئیس جمهور دنبال شهرت است، نه پول».

این تنها تهی‌دستان و افراد طبقه متوسط نیستند که از سیاست‌های اقتصادی ماجراجویانه احمدی‌نژاد رنج می‌برند، بلکه ثروتمندان نیز در این رنج شریک هستند. بر فروشگاه‌های خیابان سجاد که هرچه آرزو کنی هست، کسادی حاکم است. آینده نامعلوم، اعتماد مردم را به پولشان کاهش داده است. تنها داروخانه‌ها هستند که هنوز از رونق برخوردارند. این‌جا انسان‌ها، صف بسته‌اند. ‎پرفروش‌ترین اقلام را، دیازپام و سایر داروهای آرام‌بخش تشکیل می‌دهند. همینطور قرص‌های ضدافسردگی. این هردو بدون نسخه پزشک عرضه می‌شوند. ایرانی‌ها، این قرص‌ها را مشت مشت می بلعند. یک زن میان‌سال در برابر داروخانه می‌گوید: «بدون این‌ها جمهوری اسلامی قابل تحمل نیست».


جامعه‌ای که روانی شده است


جامعه ایران، اکنون روانی شده است. واژه‌ای با بار منفی. مطب‌های روانشناسان، روانکاوان و روانپزشکان یکی پس از دیگری مثل قارچ از زمین می رویند. در شهر مقدس مشهد، این موضوع تازگی دارد. جائی که هشتمین امام شیعیان به خاک سپرده شده است. پیشتر، تنها چند روان‌کاو وجود داشت. این‌ها را، مردم “دکتر دیوانه‌ها” می‌نامیدند. هیچکس حاضر نبود آشکارا بگوید که تحت درمان یک روانکاو است، زیرا نمی‌خواست این شک را برانگیزد که روانی است. اکنون، زنان ضمن بازی رامی از تعمیرکار روحشان حرف می‌زنند.


کابوس ثروتمندان


مجید انصاری، مرد هفتاد و هشت ساله هم، سال‌ها از این که برای درمان افسردگی شدید خود به سراغ “دکتر دیوانه‌ها” برود، خودداری می‌کرد. سرانجام همسر سمج او” دنیا” که چند سال جوانتر است، او را مجاب کرد که از یک روان‌درمانگر آشنا کمک بخواهد. درمان، کمک زیادی نکرد. مجید انصاری روزها در رختخواب می‌ماند و همسرش بعضی وقت‌ها هق‌هق‌ گریه او را می‌شنود. او، در میان جمع هم نمی‌تواند گریه‌اش را کنترل کند. اشک، بر چهره‌اش جاری می‌شود که به کوه‌های درهم فشرده هندوکش می‌ماند. به تازگی، او تخیلات وحشتناکی دارد: «به زودی انقلاب دیگری رخ می‌دهد که از انقلاب اسلامی هم وحشتناک‌تر است. پابرهنه‌ها به زودی برپا می‌خیزند و حساب پولدارها را می‌رسند. آن‌ها رگ‌گردن مرا می‌زنند یا مرا از طبقه هشتم به پائین پرت می‌کنند».


انصاری‌ها، در آپارتمان ۴۰۰ متری‌ لوکس خود، با همه کابوس‌ها روزگار می‌گذرانند. آن‌ها آنقدر پول در بانک دارند که با بهره آن بتوانند خوب زندگی کنند. پارانویا (تجزیه شخصیت) انصاری‌ها به وسیله بخش فارسی صدای آمریکا تقویت می‌شود. آنجا مخالفان خارج از کشور، که به عنوان کارشناس ظاهر می‌شوند، اوضاع را هراسناک‌تر و تیره تر از آنچه هست نشان می‌دهند. یکی از آن‌ها، سه بار بمباران شهرهای ایران را پیش‌بینی کرد.


رکود بازار مسکن


مجید انصاری پسری در سوئیس دارد. او می‌خواست همه چیز را بفروشد و به آنجا برود. مساله اینجا است که معاملات مسکن و مستغلات تقریبا متوقف شده است. انصاری‌ها یک‌سال است دنبال مشتری برای ویلای شمالشان می‌گردند:

«دفعه دیگه که آمدید، با مرسدس جدیدم اطراف دریاچه ژنو را دور می‌زنیم». امروز، خلق آقای پیر بعد از سه بست تریاک، خوش است!


اذان: صدای خدا یا صدای ملاها؟


در غرب، خورشید در حال غروب است. گنبد طلای مقبره امام هشتم، اندک اندک به کام نور شبانه فرو می‌رود. صدای موذن بر فراز شهر طنین‌افکن می‌شود. دنیا به کارگر افغانی‌اش فرمان می‌دهد: «پنجره‌ها را ببند». کارگر اینجا معادلی برای نوکر است. هزاره بامیانی، می‌دود و همه پنجره‌ها را می‌بندد. دنیا می‌گوید: «این صدا را نمی‌توانم تحمل کنم. صدای خدا نیست. صدای ملاها است». بعد به اتاق خواب می‌رود، چادر به سر می اندازد و خم می‌شود برای نماز مغرب و شام!