شماره ۱۱۵۴ ـ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷

چاپ گزارش مفصل جلسه ی اطلاع رسانی و فراخوان کنگره ی ایرانیان کانادایی (که اشتباها مجمع عمومی قلمداد شده بود) برای من بهانه ای شد جهت طرح بحثی که بیشتر کندوکاوی فرهنگی است. قبل از آن لازم است این نکته را یادآور شوم که این نوشتار بازگو کننده ی نظرات شخصی من است و بیان کننده ی نظرات دست اندرکاران طرح کنگره ی ایرانیان کانادایی نیست.


در ابتدا لازم می دانم از شهروند تشکر کنم که در یک اقدام کم سابقه فرصتی برای گفتگو فراهم آورد که حتی انعکاس دهنده ی نظرات آنانی شد که مجالی برای طرح ایده هایشان نبود. این همان مسئولیت یک رسانه است که فضایی برای طرح نظرات گوناگون فراهم آورد تا بحث ها از زوایای مختلف مطرح گردد و به خواننده تصویری کامل تر از زوایای متعدد ارائه شود. صمیمانه امیدوارم این منش پسندیده در دیگر موارد از جمله کنفرانس ها، گردهمایی ها، و یا رخدادهای مهم کامیونیتی تکرار شود. تنها ذکر این نکته لازم است که شاید بهتر بود که نتیجه گیری و خلاصه ی کلام نیز به خوانندگان واگذار می شد.


در هر حال بحث من پیرامون یکی از سئوالات مطرح شده است که در آن خطاب به طرح کنندگان ایده ی کنگره پرسش شده بود: “آیا شما مطمئن هستید که واقعا دلتان برای صد یا صد و پنجاه هزار ایرانی مقیم انتاریو و یا کانادا می سوزد؟”


اصولا در جوامع دموکراتیک و مدرن فعالیت های اجتماعی و سیاسی به دلیل دلسوزی انجام نمی شوند و اصولا این واژه در این زمینه کاربردی ندارد. علت وجودی این فعالیت ها نیاز به انجام آنهاست. نیازهایی نظیر ایجاد هماهنگی بیشتر، عدالت بیشتر، کارآیی و آزادی بیشتر و یا به طور عام دفاع از و یا گسترش حقوق شهروندی است که باعث فعالیت های اجتماعی و سیاسی می شود. شاید طرح چند مثال مسئله را بیشتر روشن کند.


مثلا تصور کنید که در هنگام مبارزات انتخاباتی انتاریو از هر یک از سه رهبر حزب ان.دی.پی و محافظه کار و لیبرال سئوال شود که آیا این آقایان چقدر دلشان به حال دوازده میلیون انتاریویی سوخته است یا اینکه اینان فقط در پی مقام نخست وزیری هستند. یا مثلا فرض کنید در انتخابات رهبری حزب لیبرال در سال گذشته، در کنوانسیون انتخابات رهبری حزب از کاندیداها سئوال می شد واقعا کدام یک از آنها دلشان به حال چند هزار عضو حزب لیبرال سوخته که در پی رهبری حزب هستند؟ و یا اینکه تنها در پی مقام و امکانات رهبری هستند. مشابه همین مثال ها در مورد بسیاری از سازمان های غیر دولتی و غیر انتفاعی که در زمینه های مختلف اعم از فرهنگی، حقوق بشر، بهداشت، مالیات و غیره فعالیت می کنند قابل طرح است. عدم طرح چنین سئوالاتی بدان سبب است که پایه و اساس این گونه فعالیت ها دلسوزی نیست. مطمئنا جواب هیچ یک از رهبران احزاب انتاریو، و یا کاندیداهای رهبری حزب لیبرال، به این سئوال که چرا می خواهید به این مقام دست یابید، “دلسوزی” برای میلیون ها انتاریویی یا هزاران عضو حزب لیبرال نیست، بلکه اینان قطعا و بدون هیچ رودربایستی اعتقاد دارند که به دلیل داشتن بهترین اندیشه، برنامه و نیز توان به اجرا درآوردن آن برنامه وارد رقابت شده اند و اتفاقا هرچه در این اعتقاد راسخ تر باشند از نظر رأی دهندگان پسندیده تر است.


دوم اینکه در پاسخ به سئوال “چقدر دلسوزی” می توان گفت خیلی یا نسبتا و یا اندکی، که به هیچ وجه معیاری برای ارزیابی برنامه و یا کارایی و توان شخص یا جریان مورد نظر برای رسیدن به هدفش نمی باشد، اما نکته ی مهم تر این است که مخاطبان آن حرکت اجتماعی و مثلا آن چند میلیون انتاریویی یا چند هزار عضو حزب لیبرال و یا آن یک صد هزار ایرانی کانادایی قطعا یتیمانی بی جیره و مواجب نیستند که نیاز به دلسوزی داشته باشند. آنان شهروندانی هستند با حقوق کامل شهروندی برابر با همان کاندیداها یا فعالان اجتماعی و اتفاقا به دلیل همین آگاهی به حقوق است که تصمیم می گیرند در یک روند تصمیم گیری اجتماعی شرکت کنند.


به همین ترتیب میزان دلسوزی ارائه دهندگان طرح کنگره ی ایرانیان کانادایی نمی تواند سئوالی جدی باشد. تصور آنان از طرح کنگره پاسخ به یک نیاز مطرح ایرانیان کانادایی است و اینکه چه کسی نسبت به این نیاز دلسوزتر است تنها در جامعه ای پر از مرزهای قبیله ای و خونی و حیدری نعمتی کاربرد دارد که افراد یک قبیله، یک گروه و یا یک هیأت بتوانند افراد گروه مقابل را به کمی احساس دلسوزی متهم کنند. ایرانیان کانادایی مانند دیگران شهروندان دارای حقوق کامل شهروندی هستند و اتفاقا آگاهی به این حقوق است که منشاء طرح ایجاد تشکلی است که در جهت حفظ و گسترش حقوق شهروندی آنان تلاش کند. همان طور که در یک جامعه ی دموکراتیک و مدرن شهروندان برای دفاع و ارتقا حقوق شهروندی، در تشکل های متعددی اعم از صنفی، سیاسی و اجتماعی گرد هم می آیند.


اما در بخش دوم سئوال، پرسش گر محترم چنین پرسیده بود که افراد مطرح کننده ی این طرح به دنبال اهداف شخصی و سیاسی خود هستند.


در پس این سخنان تفکری قرار دارد که گویا افراد باید اصولا در راه خدا کار کنند، مظلوم باشند(منظور ادعای مظلومیت است) و هیچ کس به خود و پیشرفت و زندگی شخصی فکر نکند. با چنین معیارهایی می توان هر کس و گروهی را متهم به چیزی نمود و هیچ معیار سنجشی هم برای درستی یا نادرستی ادعا وجود ندارد. تنها اگر طرف یا طرفین مورد ادعا دوست یا از قبیله ی دوستان باشند هدفشان خدمت به خلق است و اگر از قبیله ی دشمنان حتما هدفشان کسب مقام و پیشرفت شخصی است. نمونه دیگری از فرهنگ جوامع قبیله ای.

در جوامع مدرن سنجش فعالان اجتماعی بر اساس تصمیم آنها برای آینده ی شخصی شان محلی از طرح ندارد چون این موضوع ارتباطی به آنچه اینان امروز از خود ارائه می دهند ندارد. آنچه قابل سنجش و ارزیابی است کیفیت و میزان کارآیی آنان در روند فعالیت اجتماعی است. اینکه چقدر تلاش می کنند و چه نتیجه ای را با چه کیفیتی ارائه می دهند. دیگر آنکه چشمداشت ورود به فعالیت های سیاسی عیب و گناه نیست، اتفاقا یکی از راه های ورود به عرصه ی مبارزات سیاسی همواره از کانال فعالیت های اجتماعی بوده است و این نه تنها گناه نیست، بلکه امتیازی است که شخص به داشتن آن افتخار می کند. شاید با طرح چند مثال بهتر باشد این موضوع را بررسی کنیم.

بیل کلینتون از موفق ترین روسای جمهور امریکا و سیاستمداران جهان به شمار می رود. وی از نوجوانی به انتخاب شدن به یک مقام سیاسی و بخصوص ریاست جمهوری چشم داشته است و از بیان این مطلب هم باکی نداشته است. چرا که در فرهنگ جامعه مدرن به چنین فرد هدفمندی” ambitious” میگویند که ترجمه ی فارسی آن جاه طلب است و تفاوت وزن این دو لغت خود نشان از تفاوت دو فرهنگ دارد.


بیل جوان در دوران دانشجویی در انجمن های مختلف دانشجویی نظیر شورای دانشجویان و غیره فعال بوده است. حال تصور کنید که در مبارزه انتخاباتی برای شورای دانشجویی به دلیل اینکه وی به پست های سیاسی نظر دارد و به قول بعضی از دوستان برنامه شخصی و یا”agenda” دارد به وی رأی ندهند. اما در یک محیط دموکراتیک چنین واکنشی بی معنا است. آنچه اهمیت دارد اینکه وی برای انتخاب در شورای دانشجویان چه طرح و برنامه ای دارد و چگونه عضوی در آن شورا خواهد بود.


مثال دیگر در مورد جانشین آینده ی دالتون مک گینتی رهبر حزب لیبرال انتاریو است. از هم اکنون در بین اعضای حزب کسانی هستند که به مقام رهبری حزب فکر می کنند و همه هم از این موضوع مطلعند. تصور اینکه مردم ناحیه ی انتخاباتی این افراد به این دلیل که هدف آنها از انتخاب شدن، رسیدن به “رهبری حزب” است و نه” خدمت به مردم” از رأی دادن به ایشان خودداری کنند، چقدر مضحک می نماید.


اتفاقا در این جوامع قرار نیست که سیاست مداران به یک باره از آسمان نازل گردند و یا به واسطه ی وابستگی خونی و قبیله ای و غیره و بدون در نظر گرفتن تجربیات و سوابقشان به یکباره مطرح شوند. همین فعالیت های اجتماعی زمینه ی مناسبی برای کسب تجربه و دانش نسبت به نیازهای مردم، پاسخگو بودن به آنها، احترام به افکار عمومی و به طور کلی فعالیت در عرصه ی عمومی است که این تجربیات برای پیشرفت در عرصه ی اجتماعی و سیاسی ضروری است.

صفاتی چون مظلوم نمایی، نداشتن هیچ گونه بلندپروازی شخصی و ادعای کار کردن در راه خدا (گو اینکه به مناصب بالاتر نظر داشته و استعداد پایین کشیدن هر کسی که از نردبان ترقی بالا برود فراوان است) نمونه هایی از فرهنگ عقب مانده ی جوامع دیکتاتوری و قبیله ای است.


هر کس در هر سن و گروهی حق دارد تجربه بیاموزد و از این تجربه در آینده در هر زمینه ای چه شخصی و چه عمومی (سیاسی- اجتماعی و غیره) استفاده کند. این نه تنها گناه نیست بلکه بسیار پسندیده است. اینکه فردی برای آینده ی خود طرح و برنامه داشته باشد و از پله های فعالیت های اجتماعی به تدریج بالا برود و در عرصه های دیگر اعم از سیاسی و غیره از تجربه ها استفاده نماید در این سوی دنیا نه تنها عملی زشت و نابکار نیست، بلکه قابل تحسین و ستایش است. اتفاقا در همین عرصه ی اجتماعی است که مخاطبان یعنی مردم، رأی دهندگان و افکار عمومی کیفیت کار ارائه شده را زیر نظر دارند و این باعث رقابت، سخت کوشی، ارائه ی بهترین اجرا و کارآیی هرچه بیشتر فعالان و در نهایت بهترین نتیجه است. این روند خود زمینه ای جهت انتخاب شایسته ترین ها و پیشرفت و ارائه ی بهترین هاست.


شاید وقت آن رسیده باشد که به عنوان یکی از جوامع قومی کانادای چند فرهنگی ما هم مناسبات فرهنگی و اجتماعی و قواعد جامعه ی دموکراتیک را به تدریج فرا گیریم و فعالان اجتماعی را نه با معیارهایی واژگونه و بر اساس حدسیات و اینکه در آینده چه خواهند کرد و غیره بلکه بر مبنای سخت کوشی و کارایی آنان بسنجیم. فضایی که پر از تهمت و حدسیات و رسوبات یک نظام کهنه ی قبیله ای باشد، مطمئنا هیچ کس را در امان نخواهد گذاشت و تنها میدان را برای مظلوم نمایانی فراهم خواهد کرد که معلوم نیست کارایی و توانشان در چه حد است. فضایی که در آن کیفیت و کارایی اشخاص تحت شعاع منازعات قبیله ای حیدری نعمتی است و تنها تعصب، غیرت و در پی آن چاپلوسی و معیارهای واژگونه رواج دارد، اما فضایی که کیفیت و کارآیی میزان سنجش باشد فضایی خواهد بود که در آن استعدادهای فراوان شکوفا می شوند و طبعا نتیجه ی کار از بهترین ها خواهد بود.

به امید آن روز

ایمیل نویسنده:

mehrdad.hariri@gmail.com