گفت وگو با سهراب رحیمی
شاعر و مترجم است و عضو کانون نویسندگان سوئد و کانون مترجمان ادبی سوئد.
رحیمی همکاری با نشریات ایران را از سال ۱۳۶۸ با چاپ شعر، نقد، مقاله و ترجمه آغاز کرد و همزمان در نشریات سوئد نیز به چاپ آثار ادبیاش پرداخت.
او از ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷سردبیری گاهنامهی شعری اثر را بر عهده داشت. از کتابهایش میتوان به “خانه خوابها”، نشر آموزش ۱۳۷۵، “هستههای فاسد زمان”، نشر رویا ۱۳۷۶، “مرهم سپید” از کلاستروفوبی ۱۳۷۷ (با رباب محب و س.مازندرانی) نشر ولی، “نامه ای برای تو”، نشر آینهٔ جنوب ۱۳۸۴ اشاره کرد.
رحیمی، مجموعهی آثار آزیتا قهرمان را با همکاری کریستیان کارلسون به سوئدی ترجمه کرده و در سال ۱۳۸۸ توسط نشر اسموکادول به چاپ رسانده است.
او منتقد شعر نشریهی کولتورن سوئد است و به عنوان مسئول بخش سوئدی و مسئول بخش ترجمه به ترتیب با سایتهای ادبی تاسیان و پیادهرو همکاری کرده است.
اشعار رحیمی به زبانهای ترکی، عربی، انگلیسی، فارسی، فرانسوی، مقدونی؛ چینی و آلمانی ترجمه شده است.
او در سال ۱۳۸۹ داوری جایزهی شعر خبرنگاران ایران را بر عهده داشت و در سال ۱۳۹۰ نیز به عنوان داور با جایزهی شعر نیما همکاری کرده است.
رحیمی که متولد ۱۳۴۱ است، از سال ۱۳۶۵ به سوئد مهاجرت کرده است.
چرا شعر را انتخاب کردید؟
ـ از اول شعر را انتخاب نکردم. در طول دوران دبستان و دبیرستان در کار تئاتر بودم و حتی وقتی در بیست و چهارسالگی به سوئد آمدم در گروههای تئاتر تمرین میکردم. ولی روز به روز احساس میکردم از تئاتر دور میشوم و به شعر نزدیکتر. شاید به این خاطر که من کلا آدم درونی و گوشهگیری هستم و زیاد تمایلی به کارهای گروهی و شرکت در مهمانیها ندارم. به همین خاطر؛ شعر برای من که مایل به انزوا و علاقمند به برج عاجنشینی بودم؛ مناسب تر بود. در واقع می شود گفت من و شعر همدیگر را انتخاب کردیم.
اگر قرار باشد وضعیت شعر امروز ایران را به اجمال توضیح دهی، چه خواهی گفت؟
ـ اگر بگویم بحران؛ همانی میشود که همه میگویند. برای همین نمیگویم. اصلا به بحران اعتقاد ندارم. واقع امر این است که تولید انبوه شعر باعث شده ما مازاد تولید داشته باشیم. در واقع شعر دچار بحران نیست؛ چرا که در طول تاریخ ایران؛ ما هیچ وقت اینقدر شاعر نداشتهایم. به نسبت جمعیت ایران و به نسبت تعداد شاعران، تعداد خوانندگان شعر به نسبت شاعران کم است. اما در کل باز هم آن قدرها کم نیست. یک زمانی ادبیات ما در شعر خلاصه میشد و برای همین؛ تیراژ کتاب شعر در قدیم خیلی بیشتر بود. مثلا در دههی پنجاه، تیراژ کتابهای شفیعی کدکنی بالای پنجاه هزار بود و همچنین کتابهای شاملو. این رقم الان برای یک شاعر؛ یک رقم افسانه ایست. حقیقتش این است که آن قدر تنوع تولید داریم و آن قدر تنوع شعر داریم که مثل دهههای چهل و پنجاه؛ یک یا دو یا سه شاعر بزرگ نداریم؛ بلکه چندین و چند شاعر خوب در چندین و چند سبک و زبان مختلف داریم.
در مقایسه با سالهای دههی چهل و پنجاه، شعرامروز ایران را چگونه میبینی؟ آیا بازهم شاهد کسانی چون؛ فروغ، شاملو، اخوان و … خواهیم بود که اثرگذار باشند؟
ـ من فکر میکنم شعر امروز ما نمیتواند خودش را با آن دهه ها مقایسه کند. دههی چهل که همان دههی شصت اروپاییست، دههای سازنده برای ادبیات اروپا و حتی جهان بود. اما این که ما شاعرانی به آن بزرگی داریم را باید آیندگان قضاوت کنند. فکر می کنم شعر ما در یک دوران گذار به سر میبرد. یعنی شاعرانی داریم که هنوز بهترین شعرهای خود را نگفتهاند. و البته شاعران خوبی هم هستند که هنوز کتابی منتشر نکرده اند.
میگویید ما در دوران گذار به سر میبریم. گذار به چه؟ ویژگی این دوران چیست؟
ـ در تاریخ شعر هر کشوری؛ مقاطعی هست که اتفاق خیلی مهمی در شعر نمیافتد. این دوران را دوران گذار می نامند. وضعیت شعر امروز ایران یا بهتر بگویم بحران شعر امروز ایران، مختص ایران نیست. امروز حتی در کشورهای اروپایی نیز؛ ناشران اهمیت کمتری به شعر میدهند. و این بی اهمیتیی کتابخانهها و کتابفروشیها با شعر و شاعری را بحران مینامند. این البته ربطی به تعداد شاعران ندارد؛ که از همیشه بیشتر است. من میگویم دوران گذار و البته منظورم فقط ایران نیست؛ بلکه معتقدم شعر جهان در یک دوران گذار زندگی می کند.
شعر ایران اکنون از دوپارگی درون و بیرون از ایران برخوردار است، ویژگی شعر ایران در تبعید یا مهاجرت چیست؟ ساختار این شعر چه هست؟
ـ دوپارگی؟! من به این تعریف باور ندارم. دوست خوبم جناب علی مسعودینیا هم در یک مقاله در روزنامهی اعتماد؛ نوشتههای همهی ما نویسندگان و شاعران خارج کشوری را خیلی ضعیف دانسته و معتقد شده که ماها ولمعطلیم و کلن از خلق ادبیات عاجزیم. من فکر میکنم خیلی از منتقدانی که ادبیات خارج کشور و شعر خارج کشور را خوب مطالعه نکردهاند، چنین نظری دارند. چطور میشود شاعرانی مثل رباب محب، آزیتا قهرمان، مانا آقایی، لیلا فرجامی، عباس صفاری، یاشار احدصارمی، شهروز رشید، جلال سرفراز، مسعود کریمخانی، حسین شرنگ، آزاده دواچی، پیرایه یغمایی، منصور کوشان، میرزا آقا عسگری و محمود فلکی را نادیده گرفت!؟ دوپارگی از چه جهت؟ از کدام سو؟ درون و بیرون کدام است؟ وقتی شاعران داخل کشور در موطن خود احساس غربت میکنند، غربت به چه معناست؟! ویژگی ی شعر تبعید یا بهتر بگویم ویژگیی شعر ما شاعران مقیم خارج کشور این است که به دلیل آشنایی با جهان و زبان نو، سبک و سیاق و نگارشی نوین دارد که میتواند حتی بر شعر داخل کشور، تاثیر پویا و زنده و مثبت بگارد.
در مقایسه با سایر کشورها، ادبیات در تبعید ما از موفقیت چندانی برخوردار نشده، چرا؟
ـ نمیدانم منظورتان کدام کشورهاست. به هرحال قضاوت در این باره کار مشکلیست. عمر مهاجرت ما ایرانیان، در مقایسه با خیلی کشورهای دیگر، بسیار کوتاه است. در واقع ما هنوز نسل اول مهاجران هستیم. من معتقدم در بین ایرانیهای خارج کشور پتانسیل خوبی برای مطرح شدن در سطوح جهانی وجود دارد.
کدام ظرفیت جهانی شدن را میگویید؟ در ضمن منظورم بیشتر کشورهای آمریکای لاتین و حتا بخشی از اروپای شرقی دوران جنگ سرد است.
ـ هم کشورهای امریکای لاتین و هم کشورهای اروپای شرقی این اقبال را داشتند که احتیاج به ترجمه نداشتند. زبانشان جهانی بود و مهاجرتشان، تبعید نبود، بیشتر شبیه یک اثاث کشی بود. وضعیت ما ولی خیلی متفاوت است. زبان ما، تاریخ ما و فرهنگ ما، هیچ شباهتی به زبان و تاریخ و فرهنگ اروپا ندارد. برای همین هضم این زبان و این فرهنگ و این تاریخ، طول میکشد. و برای آنها هم طول میکشد تا به این صرافت بیفتند که ادبیات ما ارزش ترجمه دارد. پروژههای خوبی شروع شده برای ترجمهی ادبیات معاصر به سوئدی. چند ناشر سوئدی هستند که دارند به طور فعال و جدی شعر و داستان معاصر ایران را ترجمه میکنند. استقبال منتقدان سوئدی از این کتابها خیلی خوب بوده. این که گفتم ظرفیت جهانی شدن دارد را از آنجایی میگویم که منتقدان سوئدی، چنین قضاوتهایی دربارهی شعر معاصر ایران داشتهاند. بقیهی جهان را نمیدانم. اما مطمئنم ما اگر صبر کنیم و بیشتر خودمان را ترجمه کنیم به نتیجه ی خوبی میرسیم.
با توجه به بخشی از شعرهایی که منتشر می شود، میتوان نتیجه گرفت که صاحب شعر خود را مدرن میخواند و این درحالی است که هماو، آثار کلاسیک ایران و از جمله ویس و رامین، گاتاهای زرتشت، بیژن و منیژه و … را نخوانده و با آن بیگانه است، این نوع مدرنیست بیریشه را چگونه ارزیابی میکنید؟
ـ من فکر نمیکنم این مدرنیسم بی ریشه است. ممکن است عمق ریشهاش اندک باشد. اما بدون شک، بی ریشه نیست. ما نویسندگان هرجا که باشیم همان جا ریشه میزنیم و تولید میکنیم. عمق ما بستگی به مطالعهی ما دارد. مسلم است آن کسی که تاریخ ادبیات ایران را خوب میداند میتواند ادبیات بهتری تولید کند. البته این شرط لازم است ولی کافی نیست. اگر ذوق و قریحه ی شاعری نباشد؛ دانش و مطالعه به تنهایی نمیتواند خلق ادبیات کند.
نوعی شعر که موسوم است به شعر سیاسی، آیا ماندگاری دارد؟ همین نوع شعر، نیازی آیا به شعور و آگاهی از تاریخ ایران دارد؟
ـ من فکر می کنم شعر سیاسی تاریخ مصرف دارد و در واقع فقط برای همان روزهای پرشور خوب است. بعدش باید آن شعر را بسپاریم به تذکره نویسان و تاریخ نگاران، چون این جور شعرها ارزش ادبیی چندانی ندارند.
شعرهای سیاسی جانبدار میشوند، آیا بین شعر و باورهای جزمی چه دینی و چه غیردینی، رابطهای هست؟
ـ شعر سیاسی، شعر دینی، شعر کارگری، شعر فمینیستی، اینها همه نوعی فرار است برای جبران بی سوادی شاعرانی که به جای شاعری، به رجز خوانی مشغولاند. این که اوضاع سیاسیی ما فلان و فلان گونه است به هیچ وجه نمیتواند دلیلی برای تنبلیی ما باشد. یعنی نمیتوانیم اوضاع سیاسی را بهانه کنیم و شعر بد بگوییم چون مثلن در کشور ما نان گران است. این چیزها نمیتواند در سرنوشت شعر تعیین کننده باشد، چون اصلن جنس شعر از جنس این حرفها نیست.
هنرمند آیا از ویژگییی برخوردار است که دیگران نه؟
ـ نه. چه ویژگی ی خاصی ما داریم جز جنونی که به رایگان انتخاب کرده ایم. چه تحفهی نطنزی ما آوردهایم که بهتر از دیگران باشیم. ما اگر شعر را انتخاب کردهایم برای این است که به جنون ما نزدیک تر است. همین.
در شعر یکی از مؤلفههای اصلی «زبان» است. نقش «زبان» در شعر چیست و چه تفاوتی با دیگر زبانها دارد؟
ـ زبان مهم است و به طور مسلم بدون آگاهی از زبان و بدون دانش زبانی، شعر گفتن محال است چرا که مهمترین ابزار کار شاعری، زبان است. و شاعران در به کارگیری ی واژه ها حساسیت خاصی به خرج میدهند. هر واژهای طبعن نمیتواند جواز ورود به شعر را بگیرد، مگر این که دلیلی زبانی داشته باشد. البته تعریف من از زبان شعر میتواند متفاوت باشد با تعریف دیگری. به همین نسبت تعریف زبان در شعر میتواند متفاوت باشد. مسلم است که شعر به دلیل فشردگیاش؛ با دیگر انواع ادبی متفاوت است. ما در شعر با حذف و ایجاز و ایهام و ابهام سروکار داریم. این را دیگر نمی شود منکر شد. تمرکز بر زبان، مهم است. وگرنه شعر میافتد به ورطهی روایت. شعر روایی هم همیشه می تواند تبدیل به گزارش بشود. اصولا اگر تمرکز زبانی را از شعر بگیریم، آن وقت متنمان تبدیل میشود به قطعهای ادبی یا متن منثور بی هویت، که آن حکایتی دیگر است.
منظورتان چیست که میگویید آن هم حکایت دیگری است؟
ـ گاهی یکی یک سری قطعههای ادبی می خوانم در سایت ها یا وبلاگها که به نام شعر منتشر میشوند. گاهی هم متنهای گزارشی از حوادث که نام شعر به خود میگیرند. اما خوب که در این متون دقت میکنی، اثری از تمرکز زبانی نمیبینی. به زیبایی شناسیی کلمه اهمیتی داده نشده. متن تمرکز آنچنانیای ندارد و راوی فقط خواسته سریع و بدون فکر، یک سری اطلاعاتی را به سمع خوانندگان احتمالی برساند. این گونه متنهای بدون تعمق، شعر نیست، بلکه آن حکایت دیگر است.
همین زبان، گاه، اگرچه بومی یا ملی است، اما با برگردان آن جهانی میشود و همهگان در گوشهگوشهی دنیا از محتوای آن که در فرم شعر یا ادبیات و هنر بستهبندی و عرضه شدهاند، بهرهمند میشوند و من و شمای ایرانی هم ازخواندن آنها لذت میبریم و گاه میآموزیم. با این حساب چه ساختاری در زبان کسانی مثل «پابلو نرودا» و صدها نمونهی دیگر هست که درهنرمندان صد سال اخیر ایران نبوده است؟
ـ من معتقدم ساختار ادبی؛ در شعر شاعران ما بوده و هست ولی هنوز کشف نشده. نمیخواهم بگویم مثل بمب در جهان منفجر خواهد شد، ولی عمر شعر نو در ایران حتی هفتاد سال هم نیست. در صورتی که عمر شعر نو در اروپا بیش از دویست و پنجاه سال است. پابلو نرودا تکیه دارد بر زبان اسپانیایی که حداقل سه قرن از دوران مدرنیسم ادبیاش می گذرد. این نکتهی مهمیست که ما باید در نظر بگیریم. در سراسر دوران صفویه، زندیه و قاجار؛ کشور ما در یک خواب خرگوشی به سر می برد. تازه وقتی رضاخان با کمک انگلیسیها مدرنیسم را وارد ایران کردند، ما فهمیدیم که جهانی هم در خارج از مرزهای دهکدههای کاهگلیی ما وجود دارد. باید صبر کنیم تا ادبیات ما ریشه بگیرد و به نقد کشیده شود و ترجمهها را بخوانیم و ترجمه شویم. آنوقت بهتر میتوانیم قضاوت کنیم.
به باورم این حرف که ما شعرهایی داریم که اگر روزی چاپ شوند، جهان را میلرزانند، نخ نما شده و تکراری است. چرا هیچ کس نمونهی این شعرهای جهانگیر را به نمایش نمیگذارد؟
ـ من نگفتم جهان را میلرزانند. اصلا قرار نیست ما جهانی شویم. فکر میکنم مهمتر از جهانی شدن، بومی شدن است. اصیل بودن و اصالت داشتن خیلی مهمتر است. کشوری با هزار سال تاریخ شعر؛ میتواند تکیه کند بر میراث شعرش. این ما نیستیم که باید خودمان را فریاد بزنیم. شاید بعضی وقت ها بهتر باشد بگذاریم ما را کشف کنند. مطمئن باشید آن کس که کار اصیل میکند موفق خواهد بود از مرزهای قراردادی و مرسوم نیز بگذرد. آیا شما میدانید ما شاعری داریم به نام گروس عبدالملکیان که کارهاش در فرانسه خیلی مورد توجه بوده یا شاعری مثل رویایی. یا مثلا شاعری به نام محسن عمادی که بزرگترین جایزه ی شعر اسپانیا را گرفته. اگر بخواهم شاعران موفق در کشورهای دیگر را هم نام ببرم میشود مثنوی هفتادمن کاغذ.
در برشهای زمانی، انواع شعر پدید آمده است: شعر نو، شعر سپید، شعر حجم، شعر کلاسیک، شعر گفتار و … کدام نوع را میپسندید، چرا؟
ـ من زیاد با این گروه بازیها و تقسیم بندیها موافق نیستم. یک زمانی یک عده منتقدان ادبی، این نوع تقسیمات را قائل شدند که بهتر بتوانند تئوریهای خودشان را معرفی کنند. اما آنچه مسلم است؛ شعر فارسی رو به تعالی است و دارد از دام گروه ها و انواع و شعبهها خود را نجات میدهد. باید از هر نوع دستهبندیی از این گونه؛ گریخت…
فرار راه چاره است آیا؟ در شرایطی که این دستهبندی، ویژه شعر ایران هم نیست. نگاهی به تاریخ ادبیات آمریکا و اروپا بیندازید؛ این همه ایسم پس ایسم، چیست؟ حالا دیگر از خیر و شر ایسمها گذشته و برای انواع شعر و رمان نام انتخاب میشود، چرا باید از این نام گذاری فرار کنیم؟
ـ ایسم گذاریها برای دانشجویان رشتهی ادبیات و برای منتقدان شعر بسیار مفید است. همچنین برای تذکرهنویسان و مورخانی که میخواهند دورههای مهم تاریخی ادبیات را شناسایی و بررسی و تطبیق کنند. اما شما حداقل یک شاعر نام ببرید که مدعی ایسم بوده باشد. اصلا تعلق به یک ایسم چه کمکی میتواند به بهبود شعر من شاعر بکند؟ من فکر میکنم هیچ.
حقیقت یا واقعیت کدام کلید راهگشای شعر است؟
ـ کدام حقیقت؟ کدام واقعیت؟ شما اول این دو کلمه را برای من توضیح دهید تا بعد من به سئوال شما پاسخ دهم. خیلی فیلسوفان معتقدند حقیقت یعنی زیبایی و من می گویم زیبایی یعنی حقیقت. علتش هم این است که من فیلسوف نیستم. متاسفانه شاعرم. و از واقعیت هم به شدت گریزان. واقعیتی که من میبینمش، که در آن صورت، جهان شخصیی من است نه واقعیت عمومی. اصولن هر چیزی که عمومی بشود خنده دار میشود، مثل عشق عمومی، درد عمومی و حقیقت عمومی. تا آن جا که می دانم، شعر چیزی به شدت خصوصیست.
چه چیزی شعر را از نثر جدا میکند؟ گفته شده که شعر گفتار همان نثر است. درست است؟
ـ اول ما باید شعر را تعریف کنیم و بعد نثر را تعریف کنیم. آن وقت می بینیم که این هردو تا حدودی یکی ست و به هم شبیه است و اما در عین حال دوتاست و به هم شبیه نیست؛ چون نوع نگاهشان به جهان و زبان؛ متفاوت است. همان طور که گفتم، در شعر غلظت و شدت و قدرت کلامی، تصویری و زبانی، بیشتر است. آنجا که نثر، نوشتاری افقی ست که میگستراند و توضیح میدهد، شعر با تمرکز بر زبان و تصویر، به نوعی معماگونه و رازانگیز، متن را محدود میکند و میبندد. اگر در نثر، تمرکز بر روایت و حکایت و معنا است، در شعر اما تمرکز بر زبان به عنوان گونهای ادبیست و معنای متن، در درجهی دوم اهمیت قرار می گیرد.
یکی از ژانرهای شعر که بویژه در خارج ازکشور هم تابوشکنی کرده، شعر اروتیک است، مرز اروتیک و پورنو درشعر کجاست؟ شعر اروتیک چه ساختار و ویژگییی باید داشته باشد؟
ـ من فکر می کنم شاعرانی که دچار بحران آفرینش شعر میشوند، دست به نوشتن شعرهایی از اینگونه می زنند که همان قدر خندهدار است که شعرهای عشقهای عمومی. یعنی یک سری نوشتههای شعارگونه، هیجان انگیز، کمی سکسی، کمی مستهجن، کمی حرفهای پایین تنهای و کمی حرفهای شعاری و کمی پرحرفیهای ترجمه ایی خر رنگ کن مینویسند که دستخوش هیجانات ناشی از کشف جهانی نو، البته به زعم ایشان است. حقیقت این است که شعری که ادعای اروتیک داشته باشد به نظرم شعریست که از همان آغاز محکوم به شکست است. مثل این است که ادعا کنی شعرحجم گفتهای یا شعر غنایی، یا شعر آرکائیک یا شعر پست مدرن. این گونه تعاریف همیشه بعد ازآفرینش شعر باید بیاید، نه این که ادعای فلان و فلان داشته باشد. به همین خاطر من شخصن هم با شعر اروتیک و هم با شعر پورنو مشکل زیربنایی دارم. این که بعد از آفرینش شعر، منتقدان خردمندی چون ژولیا کریستوا؛ آمده اند و نوعی متن فمینیستی یا اروتیک را اعلام کرده اند؛ دلیل این نمیشود که بگوییم چیزی به نام سبک اروتیک، اختراعی پست مدرن و کاملن نوین است. به نظر من این نوع نوشتار همیشه وجود داشته. ادبیات اروتیک که کشف جناب کریستوا یا آدرین ریج نیست. در طی هزاران سال این نوع ادبی وجود داشته. در بعضی فرهنگ ها، سانسور شده. در بعضی فرهنگ ها جنبهی عمومیتر به خود گرفته است. گاهی مواقع هم نویسندگان، خودسانسوری کرده اند. بنده هنوز شاهکاری در شعر اروتیک نخواندهام و حتی یک شعر اروتیک خوب هنوز نخواندهام، نه از شاعران اروپایی و نه از شاعران ایرانیی ساکن خارج از ایران. تابوها اول باید در ذهن ما بشکند. هرچند با شکستن تابوها، لزوما شعر بهتری آفریده نخواهد شد.
وجدان هنرمند؛ شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمهساز، فیلمساز و… چه نقشی در زندگی اجتماعی دارد؟
ـ مثل این است که بپرسیم فواید گاو چیست یا تابستان را چگونه گذراندید. چگونه می شود به این سئوال پاسخ داد؟ وجدان چه ربطی به خلاقیت ادبی دارد؟ زندگیی اجتماعی چه ربطی به زندگی ی ادبی دارد؟
کمی پیشتر خودتان گفتید که ما هنرمندان تافتهی جدا بافتهای نیستیم. اما اکنون زندگی اجتماعی را از زندگی ادبی جدا میکنید، این تناقض را چه کنم؟
ـ مسلم است که همه چیز به هم ربط دارد. منتها این ربط اگر آگاهانه و حساب شده باشد؛ میشود داستان و گزارش و بررسی و قطعنامه و قسعلیهذا. اما شاعر قرار نیست مصلح اجتماعی باشد. ما اصلا قرار نیست سربازان سلاح به دست آزادیهای اجتماعی باشیم. ما در بهترین حالتش می توانیم شوریدگان مست آزادگی باشیم . آزادیهای فردی، آزادیهای اجتماعی، حق رای، برابری زن و مرد، و دیگر شعارهای اصلاح اجتماعی؛ چه ربطی به شعر و شاعری دارد. یک شاعر میتواند طرفدار کارهای سیاسی باشد و میتواند هم اصولن غیرسیاسی باشد. من فکر می کنم این بحث یک بحث شدیدا حاشیهای است که می تواند شعر معاصر را به انحراف بکشاند.
نقش رسانههای الکترونیکی و به طور عمومیتر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر و هنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟
ـ اینترنت به نظر من بزرگترین انقلاب تاریخ ادبیات است. و بی شک بدون اینترنت من و شما همدیگر را پیدا نکرده بودیم. به لطف اینترنت، تداوم ارتباط و تکامل هنر و شعر، تسریع میشود. در این نکته شکی ندارم.
در مورد کار ترجمه و بویژه کار تازهات که در حال انتشار است و مجموعه شعر و مقاله و گفت و گوهایی است با برندهی نوبل ادبیات در دو سال پیش، بگویید.
ـ منتخب اشعار توماس ترانسترومر را به همراه آزیتا قهرمان ترجمه کرده ام. این کتاب حاوی منتخبی از دوازده مجموعه شعر شاعر، پنج نقد و دو گفت و گوست و کتابیست که توسط نشر آرست به همت منصور کوشان منتشر میشود. خواندنش را به همه علاقمندان شعر، توصیه می کنم.
حالا از برنامههای خودت بگو که چه پیش رو داری؟
ـ یک مجموعه شعر به سوئدی و یک مجموعه شعر به فارسی در دست انتشار دارم. همچنین منتخبی از شعر امروز سوئد به فارسی و مجموعه مقالاتی به فارسی درباره ی شعر و شاعری.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.