مقدمه
در این مقاله سعی می شود رابطه بین خلاقیت و توسعه یافتگی را مورد مطالعه قرار بدهیم به عبارت دیگر باید دید جایگاه خلاقیت در کجاست و منطبق با کدام جامعه است. بنابراین اول باید خلاقیت و بعد توسعه یافتگی را تعریف کرد.
در واقع می توان گفت جوامع توسعه یافته دارای نظام های سیاسی و اجتماعی توسعه یافته هم هستند که مبتنی بر خلاقیت است که به آن اشاره خواهیم داشت.
به طورخلاصه در تعریف توسعه و توسعه یافتگی می توان گفت: بازسازی، نوسازی و بهبودی در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است.
“تورنس” معتقد است انسان برای بقا نیازمند است قدرت خلاق کودکان را توسعه و مورد استفاده قرار دهد زیرا خلاقیت بشر مهم ترین اسلحه ی اوست و با آن می تواند فشارهای روحی ناشی از زندگی روزانه و فشارهای ناشی از امور فوق العاده را از بین ببرد.
“توین بی” معتقد است اگر جامعه نتواند از موهبت خلاقیت حداکثر استفاده را بنماید و بدتر از این اگر این توانایی را سرکوب کند، انسان دیگر از حق ذاتی خود یعنی اشرف مخلوقات بودن محروم می گردد، زیرا در آن صورت کم ثمرترین مخلوقات است. قبل از هر چیزی می بایستی خلاقیت راتعریف کرد، شناخت و به دست آورد.
توسعه و توسعه یافتگی
جوامع معمولا به سه گروه تقسیم می شوند: جوامع توسعه نیافته، جوامع درحال توسعه، جوامع توسعه یافته.
حال باید خاطر نشان کرد که جوامع توسعه یافته ویژگی هایی دارند که جوامع دیگر ندارند.
ویژگی های جوامع توسعه یافته
عقلانیت، محیط هوشمند، خلاقیت.
عقلانیت:
قبل از هر چیزی باید درمورد عقلانیت صحبت کنیم از جمله در مورد ایران: همانطور که می دانیم دغدغه پیشرفت، توسعه یافتگی و ثبات سیاسی ایران همچنان ادامه دارد. کشورهای هم ردیف ما راه خود را پیدا کرده، ما همچنان در نزاع های فکری و سیاسی خود غوطه وریم. قبل از کشورهایی مثل کره جنوبی، مالزی و حتی چین بحث توسعه یافتگی را شروع کردیم ولی هیچ توفیقی در این زمینه نیافته ایم. واقعیت تلخ این است که ما خیلی فکر نمی کنیم، صحیح فکر نمی کنیم، جمعی فکر نمی کنیم و به این نتیجه می رسیم که مسائل خود را خوب تشخیص نمی دهیم.
مدام نظام های اجتماعی و سیاسی خود را تغییر می دهیم. شاید سامان و استقرار را دوست نداریم چون خیلی زحمت دارد. ترجیح می دهیم با هیجان و اوضاع روز زندگی کنیم .
عده ای می خواهند تمام مردم را زاهد، برخی می خواهند همه مردم را روشنفکر و بعضی می خواهند همه را غربی کنند بدون این که متوجه باشند که هر کدام از این”ایسم ها” نوعی تحمیل به عامه مردم است. جامعه به همه نوع قشربندی نیازمند است. یکسان سازی مردم بسیار مضر است و استقلال را از آن ها سلب می کند. آزادی یعنی هر کس تعلق فرهنگی خود را به دست آورد. افکار ما با خلقیات مان سازگاری ندارد. هنرمندانه سخنرانی می کنیم، افکاری که هنوز دنیای صنعتی به دنبال تحقق آنهاست، به زبان می آوریم، به جهانیان فن گفت وگو می آموزیم، همه را به وحدت فرا می خوانیم، برخلاف آنچه دین مان به ما آموخته ترحم نداریم بلکه حذف و تخریب و حسادت به شدت میان ما رواج دارد. خارج از خود به دنبال علت ها و مشکلات و ریشه ها هستیم. عمده مشکل توسعه نیافتگی ایران در افکار ما نیست، در شخصیت پرورش نیافته ماست، ناتوانی در ساختن سیستم. خلقیات غیر مدنی ما ذاتی نیستند بلکه نتیجه ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انباشته شده تاریخ ایران هستند.
پایه بحث این است که توسعه یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می شود: اصول ثابت و الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها. کشورهایی مثل آلمان، انگلیس و ژاپن و… از اصول ثابت توسعه یافتگی برخوردارند مانند دولت حداقل، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم و عقلانیت، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پرکار و مسئولیت پذیر، دولت پاسخگو… ولی الگوهایی که طی سالها پرورش و تکامل یافته، متفاوت است.
دو رهیافت قابل تصور و اجرا برای کشوری که در حال توسعه است یا برای جهان سومی که به دنبال پیشرفت است، وجود دارد:۱ـ رهیافت نخبگان محور،۲ـ رهیافت جامعه محور
تنها نمونه از نظام جامعه محور، کشور هند است که نمونه دومی هم ندارد. با این شرایط که وجود نظام حزبی در کشور هند اکثریت مردم به لحاظ منابع مالی به دولت وابسته نبوده و رسانه ها مستقل از دولت هستند یا به عبارتی مجموعه تشکل های حزبی، رسانه ها و سیستم قانونی، قویتر از مجموعه حاکمیت سیاسی و نظام اقتدار است.
رهیافت نخبگان محور نه به عنوان رهیافت مطلوب یا معقول بلکه تنها رهیافت جامع، کارآمد و علمی است.
کشورهای جهان سوم با وجود این که هنوز دارای تشکل حزبی و فرهنگ فردی مثبت نشده اند ولی ناگزیر در سیر تحولات جهانی قرارگرفته نمی توانند توقف کنند و در نتیجه “مسئولیت موقت” توسعه یافتگی بر عهده ی نخبگان سیاسی یا ابزاری و نخبگان فکری قرار می گیرد.
رهیافت نخبگان محور به معنی نخبه سالاری نیست، بلکه به معنی ورود بهترین ها، باسوادترین ها، سیرترین ها و… به حوزه سیاست و تصمیم گیری است در واقع به معنی شایسته سالاری است.
۷۰درصد توسعه یافتگی به توانائی ها، برنامه ریزی ها، انسجام و عقلانیت داخل مربوط می شود و ۳۰درصد به اتصالات جهانی. کشورهایی موفق بوده اند که در درون سامان سیاسی و اقتصادی داشته اند. توسعه، انسان قاعده پذیر و مسئولیت پذیر و کاری می طلبد. در کشورهای توسعه یافته تعداد زیادی از افراد در اقتصاد، هنر، علم، معماری، صنعت و تولید دائماً به دنبال نوآوری و گسترش اند. فرهنگ و دولت مانعی برای آن ها نیستند.
عقلانیت و توسعه یافتگی ایران
ایرانیان چه در محیط داخلی چه در محیط بین المللی در تشخیص موقعیت و وضعیت خود مشکل داشته اند چه در سطح مدیریتی و چه در سطح روشنفکری. در واقع نتوانسته اند ارتباط منطقی بین سه منبع هویتی دینی، ایرانی و جهانی پیدا کنند. همواره سعی براین بوده که همه این منابع را همزمان داشته باشیم. قوی بودن هویت دینی و ایرانی ایرانیان در مقابل هویت جهانی قرار گرفته، درصورتی که کشورهایی مثل کره جنوبی، مالزی، چین و حتی برخی اعراب توان تطبیق و همگون سازی میان منابع داخلی و خارجی را پیدا کرده اند، ولی ما هنوز نتوانسته ایم. مسئله دیگر در خصوص خلقیات ایرانیان، خلقیات قبیله ای آنهاست که غیرخودی را حذف می کنند و کسی را که صددرصد با او همراه نیست بیگانه می بیند و این امر سبب عدم موفقیت این پیوند می شود. دیرینه بودن فرهنگ استبدادی و بی توجهی به علم، روش علمی و تفکر علمی. عدم درک واقعیت های جامعه و عدم تحول در شخصیت و فهم ناصحیح از خصوصی سازی و توسعه سیاسی و از همه مهمتر عدم آماده سازی فرهنگی و عدم تحول در شخصیت ایرانی، همه از سری عواملی هستند که در توسعه نیافتگی ایران نقش داشته و دارند. و تا ساختارهای منتهی به شخصیت را تغییر ندهیم ساختارهای اقتصادی و سیاسی متحول نخواهد شد.” افکار مدرن داریم ولی شخصیت مدرن نداریم” به عنوان یک طرح میان مدت، به عنوان مهمترین لایه تحول در ایران از جانب دولت های کارآمد تحول فرهنگی خواهد بود. از زمانی که ایران در معرض تفکرات و روش های غربی قرارگرفته تفکر و روش شبکه ای و استراتژیک را برای”تطبیق معقول” با شرایط جدید جهانی پرورش نداده است.
کارآمدترین حکومت ها آن هایی هستند که قواعد بر آن ها حاکم باشد تا افراد و تفاسیر فردی. هر حکومتی نیاز به یک دیده بان دارد و آنهم نهادهایی هستند که به فکر آینده اند. همینطور طراحی حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب وظیفه نهادهایی است که نخبگان ابزاری آنها را هدایت می کنند. حاکمیت فکر و عقلانیت در این نهادها و نگهبانی از مصالح عمومی، عواملی تعیین کننده در ساختارسازی منتهی به تحول شخصیتی و نهایتاً توسعه یافتگی ایران خواهد بود.
انسجام درونی
توسعه یافتگی عمدتاً یک تحول داخلی و تابع حل بحران مشروعیت است، نیاز توسعه یافتگی جامعه به تشکل اجتماعی است. وقتی مسئله مشروعیت روشن شود، فلسفه و روش و چارچوب حکومت جامعه، توسعه یافتگی را در مسیر علمی و عقلایی قرار می دهد. در این مرحله هر کشور و هر حکومتی برای شهروند قاعده مند خود، بر یک نظام تربیتی مطلوب نیازمند است. تربیت یک جامعه، تداوم، نظم، تفکر و انسانهای متعدد و حساس می خواهد با سخنرانی نظام تربیتی مطلوب تشکیل نمی شود. در اصل گذار از مراحل فکری و عملی نیاز است. چه در غرب چه در خاوردور”آموزش” و “تربیت” مهمترین اقدام در مسیر توسعه است و مهمترین برنامه ریزی اجتماعی پرداختن به همه اقشار اجتماعی است. در مقابل کشورهای جهان سوم عموم مردم را رها کرده اند و حکومتها راه خود را مستقل از سرنوشت آنها می پیمایند.
هشت زمینه فکری جهت اصلاح فرهنگ که می توان از آنها به عنوان آفات فرهنگی جهان سوم یا موانع جدی حل بحران مشروعیت یاد کرد موارد زیر است:
۱ـ تخیل گرایی: برداشت های غیر علمی چه درصحنه تولید و ترکیب و اداره جامعه، چه در سطح برنامه ریزی ومدیریت (معضل فرهنگی).
۲ـ غیرابزاری بودن: جامعه توسعه یافته و یا علاقمند به توسعه باید دائم از خود سئوال کند، سئوال طرح کند، کاربردی بیندیشد و به فکر راه حل باشد.
۳ـ حاکمیت اندیشه های دولتی : توسعه یافتگی محتاج خلاقیت و نوآوری است. کلیشه ای کردن اندیشه و قضاوت و استنباط، غیر فرهنگی است و رشد اندیشه های غیر دولتی چاره کار می باشد.
۴ـ توجه به فرآیندها : کشورهای جهان سوم به هدف فکر می کنند نه به فرآیند. توجه به فرآیند انسان را آینده نگر، قائل به مرحله بندی، صبور و به سوی عقل سوق می دهد. فرآیند، ذهن را مجموعه نگر می کند.
۵ـ اصل مواجهه: توسعه تنوع دید می خواهد. اندیشه ها و استنباط ها در تقابل و مواجهه، به طبیعت و … معنایی جدید می دهند. ترس از مواجهه یعنی نداشتن اعتماد به نفس. (ریسک
پذیر نیستند).
۶ـ تفکر شخصی و سلیقه ای: فرهنگ تفکر در تفکر اجتماعی است.
۷ـ توجه به ابهام و نسبیت: جلوگیری از تصمیم گیری بیهوده که اولویت را بر پدیده شناسی می دهد نه به رابطه شناسی. درست است کارهای سخت تر، زندگی را جدی تر می کند. این سختکوشی سبب ایجاد تشکل و انسجام می گردد. در نتیجه فرهنگ سازی و تمدن را به ارمغان می آورد.
۸ـ مدیریت پدیده ها و کنترل پدیده ها: دو پارادایم در مقابل هم هستند. به علت بحران مشروعیت و نبود جامعه مدنی در کشورهای جهان سوم کنترل مقدم بر هر امر دیگری ست که این امر قدرت رشد شهروندان را ضعیف می کند. شهروند نسبت به جامعه بی تفاوت و طلبکار از حکومت است و سطح انتظارات افراد افزایش می یابد. در پارادایم مدیریت فرد خود را مالک جامعه و بدهکار به جامعه می داند. قشر بندی اجتماعی و تقسیم کارهای مملکت داری میان خود و جامعه سبب می شود همه در ساخت سرنوشت و آینده نگری سهیم شوند. با ارائه تعریفی از توسعه هفت اصل ثابت (اصول و زمینه های ثابت توسعه) را عنوان می کند.
توسعه: بهینه سازی استفاده از نیروهای بالقوه مادی و انسانی یک جامعه.
۱ـ توانائی های فکری – سازماندهی هیأت حاکمه
۲ـ توجه به علم: وقتی علم در جامعه ای نهادینه شد به دنبالش استدلال، علم، تحقیق، بحث و گفتگو، اندیشه و روحیه علمی را دارد. توسعه یعنی بکارگیری صحیح نیروها و “نظر تخصصی نه اظهار نظر سلیقه ای”. منظور از علم هم این است که مشاهدات، قضاوت ها، تصمیم گیری ها، اجراییات، ارتباطات همه استدلالی و عینی و منطقی باشد.
۳ـ نظم: از مشتقات علم گرایی است .برای رعایت ترتیب زمانی و عملی تصمیم گیری ها و اقدامات توسعه، جامعه به شدت به نظم در تمام شئون زندگی وابسته است. نظم از ویژگی های بارز جوامعی بوده که توسعه اقتصادی (بهینه سازی نیروهای مادی وانسانی) را پایه ی اصلی قرارداده اند.
۴ـ آرامش اجتماعی: بعد از آن که استاندارد بر موارد ذکر شده حاکم شد و تکلیف حرکت عمومی جامعه مشخص شد، فضایی با آرامش فردی و اجتماعی نیاز است. آرامش فردی یعنی اطمینان افراد از موقعیت خود و جامعه. آرامش اجتماعی یعنی روح اصلاح نگری و اصلاح پذیری در جامعه نهادینه شده باشد و وجود و تداوم ارزش هایی که باعث حرکت تکاملی و اصلاحی یک جامعه به سمت وضع مطلوب می شوند.
۵ـ نظام قانونی: یعنی فرد اطمینان داشته باشد به نسبت همت و استعدادش از امکانات جامعه عادلانه بهره مند می شود و قانون حامی اوست. روحیه کار و مسئولیت پذیری که جنبه ی بنیادی در توسعه دارد ایجاد می شود.
۶ـ نظام آموزشی: نظام آموزشی معمولاً دو هدف دارد:۱ـ تربیت کادر تخصصی و علمی، ۲ـ نوآوری. منبع اصلی نو فکر کردن و خلاق بودن “نظام آموزشی ـ پژوهشی” است . بنابراین، در اجتماعی مراکز آموزشی و پژوهشی زنده اند و با جامعه ارتباط دو طرفه دارند که در آن ها پدیده ی توسعه جدیت دارد و نوآوری، ابداع، نظریه پردازی و حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب، چه در ذهن و چه در عمل، اهمیت دارد.
۷ـ فرهنگ اقتصادی: یکی از مراکز ثقل توسعه کار و تولید است. دقت در کار، قانونپذیری، عمل در حدود اختیارات، توجه به نظم و سازماندهی و مقدم شمردن اهداف مملکتی بر اهداف گروهی و شخصی از جمله خصلت هایی است که در کار اقتصادی، نقش کلیدی دارد می توان گفت تحت عنوان فرهنگ اقتصادی مورد بحث قرار می گیرد. نیز نهایت بهره برداری از زمان و امکانات و… از ویژگی های فرهنگی است.
می توان در نتیجه گیری باز به این مطلب اشاره کرد که توسعه اقتصادی نسبت به اصول فکری و علمی مملکت داری، تابع می باشد.
هفت اصل ثابت توسعه در تاریخ اقتصادی/سیاسی کشورهای مختلف عمومیت داشته و زیربناهای فرهنگی / سیاسی توسعه بوده است. این که در استخراج این عوامل، استنباط انسانی به کار رفته است و به طور عملی و منطقی قابل تصحیح و تغییر است. هدف این بوده که مجموعه ای از مشاهدات عینی و علمی و با استفاده از تجربیات انسانی دیگران، ارتباط منطقی میان توسعه مادی از یک طرف و ضرورت های فرهنگی / سیاسی از طرف دیگر را ایجاد کند.
واقعیت این است که تاریخ فقط سلطه گری سیاسی و فرهنگی را با توسعه اقتصادی آمیخته است. تلفیق انسان دوستی و معنویت و توجه به زندگی اخروی با توسعه اقتصادی کمتر دیده می شود.
نخبگان و توسعه یافتگی
نخبگان به معنی بزرگان، صاحبان فکر، شخصیت و توانایی های وسیع فکری و سازماندهی می باشد. و بر دو دسته تقسیم می شوند.
۱ـ نخبگان فکری: تولیدکنندگان اندیشه، فکر، روش های بهینه، تئوری، آینده نگری و دور اندیشی اند.
۲ـ نخبگان ابزاری: صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی اند. روش های عقلایی تحقق اهداف را مشخص می کنند و بهترین افراد برای هدایت توسعه یافتگی همین نخبگان فکری و ابزاری هستند. در جوامع توسعه یافته ائتلافی منطقی میان این دو وجود دارد. مثل چین، مالزی، کره جنوبی و… برای توسعه اجماع نظر نخبگان برای افق روشن امری لازم و ضروری است. این باید به طور مکرر و مستمر جامعه را آسیب شناسی کنند. نخبگان فکری تئوریها را صیقل می دهند و آفت زدایی می کنند و نخبگان سیاسی و ابزاری آن ها را اجرا می کنند. یا نخبگان فکری مدام فکر و نخبگان سیاسی باید این تشکل و زمینه را برای آن ها فراهم نمایند و نباید فکر کنند مسئولیت تولیدی فکر و اندیشه و عمل هم با آن هاست.کشورهای در حال توسعه برای پیشرفت دو راه دارند: ایجاد تشکل های اجتماعی و بارور کردن آن ها و تأثیرگذاری آن ها بر عملکرد دولت که فرآیندی طولانی است. کشورهای در حال توسعه به دو دلیل با این فرآیند مشکل دارند۱ـ عنصر زمان ، ۲ـ تکنولوژی علیه آنهاست. باید راه کوتاه تر و کارآمدتری در پیش گرفت. این راه “نخبه گرایی” است. (اصلاح حوزه نخبگی).
باید بین مبانی فکری و عقلی توسعه از یک سو و اجرای توسعه از سوی دیگر تفکیک قائل شد. در این بحث به اجرای توسعه باز می گردیم. توسعه باید از اندیشه به عمل منتقل شود. در حالی که این اصل مسلم است که کسانی که فعالیت اجرایی دارند فرصت اندیشیدن ندارند، البته در کشورهای صنعتی حوزه فکر و اندیشه جداست.
نخبگان فکری شامل نویسندگان، دانشگاهیان، محققان، کارشناسان، خبرنگاران، هنرمندان و….. هستند. قاعدتاً باید نخبگان ابزاری و سیاسی به طور مستمر با آن ها در تماس باشند.
بنابراین باید بین تولید فکر و اجرا تفکیک قائل شد و باید نهاد ملی تاسیس کرد. برای رسیدن به یک چارچوب تئوریک جهت دستیابی به محتوای اجماع نظر ملی حلقه را مورد مطالعه قرار می دهیم:
۱ـ حلقه بین المللی جهت بررسی وضعیت جهان
۲ـ شناخت از منطقه ای که ما در آن قرارداریم
۳ـ شناخت مسایل داخلی
جهان روز به روز به سمت تفکیک و تقسیم کار می رود و کشورها باید به توانایی های داخلی خودشان که عامل موثری در سطح جهانی است توجه کنند وگرنه عقب خواهند ماند. تا متحول نشوند نقش مهمی در مقیاس بین الملل نخواهند داشت.
ایران در منطقه ای قراردارد که بحرانی است از لحاظ امنیتی به دلیل وجود کشورهایی که در اطراف ما قرار دارند مثل عراق، آذربایجان و افغانستان و سیاست بین الملل و حضور قدرت های جهانی مانند آمریکا که درآن افزایش یافته است.
شناخت مسائل داخلی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این که جمعیت جوان ما زیاد است و دستگاه حکومتی ما نیاز به یک مرکز ثقل فکری دارد نه اجرایی(یک مغز مرکزی). باید بتوانیم با انسجام درونی و رسیدن به فرمول پیچیده ای که باعث شود جامعه ای قدرتمند و فعال داشته باشیم در سطح منطقه ای و ملی نیز قدرتمند و فعال شویم. دو امر در این مورد موثرند: آرامش و افزایش قدرت ملی.
این نکته هم قابل ذکر است که حوزه فکری مملکت داری یک امر تخصصی است. نخبگان باید از فرهنگ نقد، صراحت، تساهل بهره مند باشند. در واقع هر جامعه ای برای دستیابی به رشد باید تئوری داشته باشد. در تئوری نوعی شناخت و آگاهی وجود دارد، برکارکرد آن نسبیت حاکم است، زیرا انسان ها به آن عمل می کنند، محتاج سعی و خطاست. در تئوری نظام علت و معلولی و کارآیی و ترتیب زمانی مطرح است. بی ثباتی جامعه به دلیل بحران در بافت تئوریک آن جامعه است(سقوط کمونیسم وفروپاشی شوروی).
مسئولیت اصلی در خصوص افزایش کارایی و انسجام تئوری حاکم بر عهده نخبگان آن است. به این صورت که وظیفه نخبگان این است که زوایای تئوریک مثلث مملکت داری را که بر سه عنصر علم، امنیت و مشروعیت استوار است به گونه ای هنرمندانه با مبانی ارزشی و فرهنگی جامعه خود منطبق کنند. فرهنگی که از حداقل تناقض میان عناصر داخلی خود برخوردار است به یک تشکل اجتماعی با ثبات منتهی می شود و سپس یک نظام اقتصادی و سیاسی مبتنی بر یک فرهنگ روشن پدیدار می گردد.
ویژگیها ی فرهنگ عمومی
عناصری که ویژگی های فرهنگ عمومی را ایجاد می کند در ابتدا فرهنگ عقلی است.
۱ـ فرهنگ استدلالی، فرهنگ ارائه دلیل برای شناخت پدیده هاست.
۲ـ فرهنگ ابزاری یا فرهنگ کاربردی. یعنی گذر از مرحله فکر و ایده به مرحله عمل.
۳ـ فرهنگ بهینه سازی، یعنی این که در جامعه پذیرفته باشد انسانها موظفند همت کنند دست به تلاش بزنند تا وضع فردی، اجتماعی و عمومی خود را بهبود بخشند. در غیر این صورت زمان تعطیل، مسئله توجه به آینده متوقف می شود. عناصر تشکیل دهنده فرهنگ عمومی اگر نهادینه شود و افراد از سنین پائین از سطوح دبستانی به بالا این گونه تربیت شوند، می توان به موفقیت دست یافت. رسیدن به این مرحله (تعریف مسائل زندگی و اجتماعی) سطح عالی تخصصی و تلقی علمی می طلبد و اینجاست که ضرورت ایجاد جامعه علمی و نهایتاً فرهنگ علمی احساس می شود.
در کشورهای جهان سوم تضادهای جدی میان حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ وجود دارد. (برخلاف غرب)اگر کشورهای جهان سوم بخواهند علم را از غرب و کشورهای صنعتی بگیرند به دلیل نبود فضای لازم فرهنگی نمی توانند آن را در چارچوب فرهنگی خودشان منطبق کنند و موفق نمی شوند. در مورد کشور ایران، مجموعه ای از ویژگی های فرهنگی ـ اجتماعی که اجازه نمی دهد علم پذیر باشیم عبارتند از: تعریف ما از زندگی است که به آینده توجه نداریم. توجه به آینده ابزاری را به همراه می آورد که ضرورتاً علم را به میدان می کشاند. علت وجود سنن انباشته شده در یک جامعه این است که بیشتر درگذشته زندگی می کنیم تا آینده. مسئله دیگر تفکر در جامعه ما تفکر فردی است. در حوزه علم تفکر فردی مضر است. معاشرت جمعی نیاز است. از مشکلات فرهنگی هم این است که در سهیم شدن با دیگران مشکل داریم. در جامعه ما این امر پدیده ای کمیاب و کاری دشوار به حساب می آید. مورد بعد این است که ما کلاً برای ایجاد تغییر و تحول چندان نوآور نبوده ایم. میان فرهنگ ملی و فرهنگ عقلی همسویی و هماهنگی وجود ندارد. نتوانسته ایم تلفیق ایجاد کنیم. ایجاد یک فرهنگ علمی، مستلزم خانه تکانی اجتماعی در سطح کلان جامعه است که نیازمند انتخاب در جهت گیری جامعه است. حوزه ای که باید دست به این انتخاب بزند”نخبگان” است یا حوزه سیاست که تصمیم برای تحول ذکر شده گرفته شود. البته تغییرات خیلی کند خواهد بود و یک بسیج اقتصادی هم لازم است.
مطلب قابل ذکر این است که دولت همیشه باید جلوتر از جامعه حرکت کند. قوانین توسعه و مملکت داری را در جامعه پیاده کند. به آینده و افق پیچیده تر و عمیق تر بیندیشد. مالزی و آلمان از جمله کشورهای رشد کرده هستند. در صورتی که در آلمان فرهنگ سنتی کاملاً از بین نرفته است. مالزیایی ها هنرمندانه فرهنگ ملی و فرهنگ شبه علمی را در جامعه پیاده کرده اند. کارهای علمی گام به سوی بهسازی جامعه است در غیر این صورت سنتی باقی مانده و سنن غلط انباشته شده برکل جامعه سیطره خواهد داشت.
* علی نظری نفوتی کارشناس ارشد روابط بین الملل است.
بخش دوم این مقاله را اینجا بخوانید.