گفتاری در تاریخ آئین بهائی/از تولد تا رسالت (۲)
در ظلمتکده چنان مخوف و جانفرسا که شاید چشم روزگار شبیهش را ندیده علاوه بر آنهمه بار ظلم و ستم بر پاهای این زندانی آسمانی کند و بر گردن مبارکش زنجیری بستند بس سنگین که حتی نیرومندان را با چنین حلقۀ آهنین یارای ایستادن نمی نمود. اثر زخم این زنجیر سنگین بر گردن آن حضرت چنان عمیق بود که تا پایان عمر باقی ماند. گذشته از اینها سه روز و سه شب اول ابداً غذایی به این زندانی فداکار و حامیان جان نثارش نرسید. تا آنکه دوستان و خویشان تدبیری کردند و لقمۀ ای چند به یاری زندانیان به داخل زندان رساندند ولکن حضرت بهاءالله از قبول طعام امتناع ورزید، زیرا یاران نیز گرسنه بودند.
دکتر شلیمر اطریشی طبیب مخصوص ناصرالدین شاه که از سال ۱۸۶۱-۱۸۵۲ در ایران ساکن بوده در کتابی به نام مشاهدات من در ایران خاطرات خود را درباره ملاقات خودش با حضرت بهاءالله در این زندان چنین می نگارد:
یک شب هنگامی که ناصرالدین شاه تب کرده و در رختخواب خوابیده بود، من در بالینش بودم ناگهان صدای فریاد و نالۀ دسته جمعی عده ای به گوش رسید. ناصرالدین شاه فوراً مضطرب شده رئیس تشریفات را فرا خواند و شدیداً بازخواست نمود. رئیس تشریفات گفت که این صدای زندانیان بابی است که مشغول ادای نماز دسته جمعی می باشند. من با نهایت تعجب سئوال کردم که اعلیحضرتا اگر این اشخاص نماز می گذارند پس قطعاً خداپرست می باشند و مسلمان هم هستند در این صورت چرا ایشان را زندان کرده اند؟ شاه گفت این ها پیروان باب هستند. باب ادعا کرده بود که پیغمبر تازه است که مأمور تجدید دین و تازه کردن اوضاع جهان می باشد. من او را توقیف و در حضور علماء محاکمه نمودم و علماء او را محکوم به اعدام نموده، کشته شد و پیروانش از دشمنان سرسخت من می باشند.
سپس مدتی مکث کرد و گفت، می خواهی آنها را در زندان ببینی؟ گفتم مایلم. پس به رئیس تشریفات گفتم که شاه امر کرده زندانیان را ملاقات نمایم. فوراً شخصی را طلبیده مرا به انبار که گویا مخفف آب انبار باشد راهنمایی نمود با خود یکی از شاگردان دارالفنون را برای ترجمه بردم.
ما از یک دالان سراشیب عبور کردیم که شاید چهل متر در زیرزمین بود. سپس زندانبان در آهنی را که قفل بود باز کرد و چراغ خود را بالا گرفت. من عدۀ زیادی زندانی را دیدم که همه نشسته بودند. از زندانیان سئوال کردم که بهاءالله که رئیس اینهاست کدام است؟ فوراً شخصی را که طرف راست نشسته بود نشان داد. من خواستم او را از نزدیک ببینم. نزدیک شدم. مردی را با ریش بزرگی دیدم که علاوه بر زنجیر پا گردنش هم به وسیله زنجیر بسیار ضخیمی بسته بود. این شخص دست های خود را به زمین تکیه داده بود و مانند این بود که می خواست وزن زنجیر را کمتر سازد.
من به وسیله مترجم به او گفتم که طبیب شاه هستم و آمده ام تا از سلامتی شما خبر ببرم. فوراً یکی از دست های خود را که تا مچ در لجن فرو رفته بود بیرون آورده با اشاره گفت، خود شما وضع عموم را ببینید و به او بگویید. وضعیت ما بهترین زبان گویاست. من سئوال کردم شما چه تقصیری کرده اید که به چنین عقوبتی گرفتار شده اید. او سر خود را بلند کرد و نفس عمیقی کشیده گفت: تقصیر ما اعتقاد به خدای یگانه و فرستادۀ او و محبت و خدمت به عالم انسانی است. این چنین است وضع خداپرستان در کشوری که یک روز شهرت تمدنش گوش جهانیان را کر کرده بود. “نقل از عقاید دانشمندان نسبت به امر بهائی”
خوانندگان عزیز: در صورتی که راجع به این تعالیم و یا تعالیم دیگر آئین بهائی سئوالاتی داشتید می توانید به پیام گیر ما به شماره
۷۴۰۰ـ ۸۲۲- ۹۰۵ تلفن فرموده تا جواب سئوالات شما داده شود .