شماره ۱۱۹۸ ـ پنجشنبه ۹ اکتبر ۲۰۰۸

با خواندن مطلب گذشته درباره زندگی ایرانیان در کانادا بسیار سورپرایز شدم. اول از این جهت که حرفهای دل ما را زده بودید. دوم برای اینکه بالاخره مسائل و انتقادات به جامعه ایرانی را باید از جایی شروع کرد. چه بهتر از مسائل زندگی روزمره باشد. ما اگر در مسائل روزمره نتوانیم به راه حل های منطقی و عقلانی دست پیدا کنیم، خیلی از مشکلات اساسی ما نیز حل نخواهد شد. لذا تصمیم گرفتم در مورد یکی از رفتارهایی که بعضی از هموطنان عزیزمان از ایران با خود آورده اند و اسمش را هم زرنگی گذاشته اند، برایتان بنویسم. این موضوع را من به شخصه تجربه کرده ام اما شاید دیگرانی هم با آن برخورد کرده باشند.

ابتدا نیز از اینکه ممکن است انشای من خوب نباشد پوزش می خواهم.


اواخر سال ایرانی بود. چند بازار جهت خرید مایحتاج نوروز در گوشه و کنار منطقه نورت یورک، لزلی و دان میلز و بی ویو دایر شده بود. جنب و جوش خوبی در کامیونیتی ایرانی بود. همه در حال خرید سبزه عید و هفت سین و شیرینی و لباس بودند. قیمت ها نیز بد نبود، اما از نظم و ترتیب بازارچه های دیگر کامیونیتی ها خبری نبود. بازار مکاره ای بود. از مشاور املاک گرفته تا تهیه وام و مورگیج و شیرینی، و قابلمه و ظروف تا مبلمان و خیلی چیزهای دیگر.

در حال گشت بودم و قصد تهیه هفت سین را داشتم که آقایی پیش من آمد و گفت: سلام آقا شما تازه از ایران آمدید؟ گفتم، نه یکی دو سال است. گفت: آیا بیزنسی راه انداخته اید؟ گفتم، نه چندان، اما فکر یک بیزنس کوچک را که شامل اجاره یک محل جهت آرایشگاه بود با او در میان گذاشتم. بلافاصله ایشان گفتند یک راه حل خوب برای بیشتر شدن مشتریان شما سراغ دارم.

من هم که مشتاق بودم هر چه زودتر این بیزنس سر و سامان پیدا کند گفتم چه راه حلی دارید؟ ایشان گفتند یک تقویم دوزبانه ی ایرانی و کانادایی برای شما چاپ می کنم و عکس شما را روی تقویم می زنم و شما به مشتریان و جاهایی که شرکت می کنید می دهید همینطوری مشتری های شما بیشتر خواهد شد.

ظاهرا پیشنهاد بدی نبود و چند نوع تقویم که بیشتر آنها برای مشاوران املاک و وام بود را به من نشان داد. یکی از آنها که بیشتر به دلم نشسته بود را پرسیدم چه قدر هزینه دارد. او گفت حدود ۵۰۰ دلار. از من خواست که ۴۰۰ دلار را نقدا بدهم و بقیه آن را روز تحویل که قرار شد ۴ روز دیگر باشد. یک تلفن نیز به من داد و تلفن و آدرس من را گرفت و خداحافظی کرد و رفت. چهار روز بعد هر چه تماس گرفتم پیام ماشینی تلفن می گفت این شماره اشتباه است و در شبکه موجود نیست.

درست حدس زدید. من آن آقا را دیگر اصلا ندیدم. نمی دانم او فقط با من این کار را کرد یا در آن روز احتمالا با کسان دیگری هم چنین معامله ای انجام داده بود. در هر صورت این کار زشت جدای از مبلغ آن اعتماد را در جامعه ایرانی خدشه دار می کند و برای همین است که از هر که می پرسی آیا دوست داری با جامعه ایرانی کار کنی تقریبا خیلی ها جواب منفی می دهند. راستی، اعتماد و صمیمیت و محبت را ما باید در میان جامعه خود برقرار کنیم یا انتظار داریم افراد دیگر کامیونیتی ها برای ما اعتمادسازی کنند. به راستی در کانادا می بایست خصلت های مردرند بازی و به قول جوانهای امروزی در ایران دو دره بازی را کنار بگذاریم. حرمت جامعه ایرانی به تفکر درست تک تک ما ایرانی ها نیاز دارد. سعی کنیم از خودمان شروع کنیم. با این کارها، بارها به مقصد نمی رسد. راستی و دروغ نگفتن را از جامعه کانادایی یاد بگیریم و با هم رو راست باشیم.