ما ایرانیان مردمان غریبی هستیم، در حالی که گروه بزرگی مان از دست رژیمی دیکتاتور و ایدئولوژیک گریخته ایم، و تقریبن بخش بزرگیمان بر این باوریم که دست کم یکی از دلایل اصلی حاکم شدن چنین حکومتی بر سرنوشت ما کم خوانی و کم دانی مان بوده که بی گمان برهان های عدیده ی خودش را دارد، از بد حادثه اما، این بخت به ما روی کرده که هر چه پسند کنیم و به درد روزگارمان بخورد را بخوانیم، و هیچ خطر و یا مجازاتی هم تهدیدمان نکند. می گویم از بد حادثه زیرا به نظر نمی آید ما این موهبت را به فال نیک گرفته باشیم.

یکی از انتقادهای اصلی بسیاری از ما از هر دو حکومت اخیر ایران این بود و  هست که ما را از بخت خواندن و دانستن آزادانه محروم کرده بودند، و البته که پس از انقلاب این محرومیت از دامنه ی گسترده تری برخوردار شد.

kayhanlondon

آدم با خود می اندیشد اگر مردمی با این حافظه و خاطره ی تاریخی از بخت جبران این گونه محرومیت ها برخوردار شوند چه خواهند کرد!؟

بی گمان بایستی در پی جبران این خسران بزرگ که زیان های ملی و میهنی بسیار بر کشور و مردمانمان تحمیل کرده، باشیم که دوباره در همان سیاه چال پیشین نیفتیم! و راهش گویا خواندن بیشتر کتاب ها  و نشریاتی است که می توانند در جبران این کمبود یاریمان کنند.

ایرانیان تحصیل کرده و ناراضی از حکومت دیکتاتوری کنونی اکثریت جمعیت ایرانیان مهاجر و تبعیدی را تشکیل می دهند، یعنی کسانی که هم دانسته اند مشکل مملکت از کجا سرچشمه می گرفته و هم به درستی می دانسته اند که قادر به ادامه ی زندگی در زیر سایه دیکتاتوری دینی نیستند. در سایه ی چنین جمعیت تحصیل کرده ی فرهیخته ای می توان توقع کرد که تیراژ کتاب و نشریات خواندنی هر روز بیش از روز پیش افزایش یابد و نویسندگان و روزنامه نگاران به همکاران در مصیبت سانسور و توقیف و بگیر و ببند خود در درون کشور نشان دهند که ملت ایران اگر بخت پیدا کند با فرهنگ و اهل او، چنین رفتار و کردار خواهد کرد، نه آنچنان که حاکمان تهران می کنند!

این روزها که خبر تعطیل شدن کیهان لندن را مانند مرگ عزیزی که مثل هم نمی اندیشیدیم و گاه خلاف هم کردار می کردیم، اما یک آرمان در جان و جهانمان جلوه داشت و آن هم آزادی و آبادی ایران بود را با خود مثل کولباری که گویی پیکر بی جان عزیزی را می ماند حمل می کنم، می اندیشم چند سال دیگر باید بگذرد تا ما مردم باور کنیم که ملت های دیگر اگر مطبوعات و کتاب و رسانه نداشتند، و زیر سایه گردش آزادانه ی اخبار و اطلاعات نبود، هرگز به این بخت یاری بزرگ دست نمی یافتند که خود را از زمره ی مردمان آزاد جهان بشمار آورند. ما در عوض در بیش از سه دهه در امر فکر و فرهنگ چه کرده ایم؟

حدود دو دهه ی پیش به همت خانم کشاورز و چند تن دیگر در شهر واشنگتن پایتخت (تخت نداشته ی) امریکا کنفرانسی برگزار شد که بزرگان بسیاری که تنی چندشان دیگر در میان ما نیستند و آرزوی آزادی ایران و بازگشت به میهن را با خود در خاک غربت دفن کردند، حضور داشتند و تم اصلی هم پیوند ما ایرانیان مهاجر و تبعیدی با کتاب و مجله و نشریه بود. اگر بخواهم مشروح آن داستان پر آب چشم را بگویم از حوصله ی این ستون افزون خواهد بود، این اندک را تنها برای یادآوری می گویم که بدانیم که دو دهه پس از آن کنفرانس هم هنوز ما در خم  همان کوچه ایم.

در آن کنفرانس زنده یاد محمود عنایت از تیراژ اندک کتاب و روی دست نویسنده و ناشر ماندن همان تیراژ ناچیز سخن گفت، و از جمله اشاره کرد که با خود فکر کرده اگر نگاه و نظرش را نسبت به انقلاب و تجربیات اش در آن باره را بنویسد از آنجا که این مصیبت گریبان همه ی ما مردم را گرفته و آواره ی چهار گوشه ی جهانمان کرده است، لابد هموطنان کتاب را مانند برگ زر خواهند خرید و به چاپ های عدیده می رسد و هم ایرانیان از مصیبتی که بر سرشان آمده خبر خواهند شد و هم یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران شناخته شده ی آن مملکت از فقر و فلاکت زندگی در کشورهای آزاد و در میان چند میلیون هموطن دارای تمول مادی و سطح سواد دانشگاهی رهایی خواهد یافت.

Kayhan_25-Years

استاد عنایت که یادش بخیر باد ادامه داد که ناشری کتاب او را در ۵۰۰ نسخه چاپ می کند و ۲۰ نسخه به او می دهد و می گوید اگر کتاب به فروش رفت، به او درصدی حق نویسندگی خواهد داد. ایشان ادامه دادند که آن بیست نسخه را برای دوستان و آشنایان خود در چهار گوشه ی دنیا پست می کنند و هزینه پست را که مبلغ کلانی هم هست از جیب مبارک و سرمایه ی نداشته می پردازند و در نتیجه کتاب یاد شده تنها عایدی که برای ایشان داشته این بوده که ناشر در مراجعات مکرر ایشان برای خبرگیری از سرنوشت کتاب به او یادآوری می کرده که کار نویسندگی و ناشری برای جامعه ی ایرانی کار بیهوده ای است و هر دو باید عطای این کارها را به لقایش ببخشند.

زنده نام ایرج گرگین نیز از توجه نداشته ی هموطنان در شهر فرشته ها (لس آنجلس ) داستان های تلخ تعریف کرد و گفت به قول مرحوم سناتور اکبر* خرتوخر عجیبی است و ما هم تشریف داریم.

دیگران هم بودند مهدی خانباباتهرانی و دکتر طهماسبی و فرامرز سلیمانی و نازی عظیما و زنده یاد دکتر گودرزی و بسیاران دیگر که خبرها داشتند از بی توجهی ما مردم به امر کتاب و نشریاتی که به درد خواندن می خورند. حال هم دو دهه ی بعد، ماجرا هم چنان همان گونه است که بود. آن سال ها در واشنگتن “پر” منتشر می شد و در تورنتو سایبان و بعدتر سپیدار و در نروژ آفتاب و در لندن فصل کتاب و در مونترال گام و در سن حوزه خاوران، و ما اهل رسانه ها از پیر و جوان سوگوار الفبا و ساعدی بودیم، ایران تایمز هم در آن سال ها بود و شهروند هم دو سه سالی می شد که پا به جهان نهاده بود، کیهان لندن و ایران تایمز واشنگتن و اصغر آقای هادی خرسندی هم به پیش قراولی این قافله شهرت داشتند.

گفتم که کیهان لندن بود و شاید از نادر نشریاتی بود که می کوشید در سراسر جهان ایرانی پخش شود. در همان سال ها من برای شرکت در نشست کانون نویسندگان به اروپا رفتم، پیش از آغاز نشست چند روزی در پاریس ماندم، می دانستم زنده یاد هوشنگ وزیری سردبیر کیهان لندن در پاریس است، و تقریبن با کمتر کسی رفت و آمد دارد. به دوستان گفته بودم که دوست دارم او را ببینم، اما هیچکس از او خبر نداشت. شبی دوستی در خانه ی دوست دیگری از اشتیاق من به دیدار با وزیری خبر شد و آهسته در گوشم گفت تلفن او را دارد و گاه می بیندش، اما بخت این که برای دیدار موافقت کند کم است، زیرا در پاریس کمتر با ایرانیان مراوده می کند. آن دوست به من قول داد علاقه مندی مرا برای دیدار به او خبر دهد. میزبان من بامداد روز بعد تلفن کرد و گفت آقای وزیری موافقت کرده با من دیداری داشته باشد، همین طور هم شد، در یکی از کافه های پاریس که آن کافه هم شرح و بیان خود را دارد قرار نهادیم، و من برای بار اول از نزدیک هوشنگ وزیری را دیدم، کسی را که می شناختم و ترجمه هایش را خوانده بودم و حالا سردبیر کیهان لندن- شعبه ی تبعیدی کیهان مصادره شده- بود.

خلاف تصور من شهروند و مرا می شناخت و در جریان کوشش های ما بود و اظهار خوشحالی می کرد که نسل بعد از او بار دیگر دارد با دست خالی و دل پر، تجربه های خود را می کند. در آن سال ها شهروند علاوه بر کانادا و امریکا در استرالیا هم منتشر می شد، و سردبیر کیهان مرا تشویق می کرد. در پایان آن جلسه دل انگیز برای من، درخواست کرد که برای پخش کیهان در کانادا به او کمک کنم، و زان پس بود که کیهان را در تورنتو و مونترال، شهروند پخش کرد. چند روز پس از قرار من و وزیری نامه ای آمد با امضای مصطفی مصباح زاده و خطاب به من با این عنوان که همکار … از اینکه زحمت کیهان در کانادا را بر عهده گرفته ام سپاس گزار است، با خود اندیشیدم بیهوده نیست که هرکس با کیهان او در آن نزدیک به نیم قرن کار کرده از بنیانگذار یکی از بزرگترین و موفق ترین روزنامه های تاریخ ایران به نیکی یاد می کند.  او در غربت نیز چیزی  از نظر تیزبینش نهان نمی ماند، حالا که، هم او نیست و هم کیهان، ما مردم باید در سوگ چند رسانه و نویسنده ی دیگر بنشینیم تا باور کنیم که مردمان جهان به رسانه ها و تولیدات فرهنگی شان فخر می کنند و ما سوگوار فرهنگ در حال احتضارمان هستیم. همتی کنیم تا فرهنگ و فرهیختگی از میانمان رخت نبندد.