تئاتر همیشه برای من لطافت ها و جذابیت های ویژه ای داشته. شاید آنچه نگاه من را نسبت به تئاتر در مقایسه با هنرهای دیگر متفاوت می کند، واقعیت جریان لحظه در تئاتر است. لحظاتی که در یک اجرای تئاتری وجود دارد، یک جریان زنجیره ای و به هم پیوسته و در عین حال بدون تکرار را ایجاد می کند که روند یک نمایش را شکل می دهد، یعنی صحنه ی تئاتر جایی ست که اشتباه در بازی و در بسیاری از موارد حتی اشتباه در کلام را بر نمی تابد. در اجرای یک تئاتر، یک بازیگر برای اجرای یک حرکت و یا ادای یک کلام فقط یک لحظه خاص را در اختیار دارد و اگر دچار اشتباه بشود، تقریباً برگشتی برای آن لحظه از دست رفته ندارد و این ویژگی، کار اجرا در تئاتر را چندین مرتبه سخت تر می کند.
با این مقدمه به سراغ اجرای نمایشی با عنوان “اسب های پشت پنجره”۱ اثر بسیار زیبا و خلاقانه ماتئی ویسنی یک۲، نویسنده رومانیایی تبار ساکن فرانسه به کارگردانی هنرمند با استعداد و خوش ذوق هموطن، سیاوش شعبانپور می روم که در تورنتو شش شب اجرا داشت و من شانس این را داشتم که آخرین اجرای این نمایش جذاب و دوست داشتنی و صد البته تلخ را ببینم.
“اسب های پشت پنجره” روایت و نمایش یک طنز تلخ فلسفی چند لایه در مورد پدیده جنگ و اثرات و پسمان های فردی، اجتماعی و هر از گاهی سیاسی وابسته به آن و شاید به نوعی می توان گفت، نگاهی متفاوت و موشکافانه به بازماندگان این پدیده ویرانگر است، اما اینبار نه بر پایه ی محوریت مردان. به سخره گرفتن پدیده جنگ و نشان دادن پوچی و بی اساسی ماهیت و دلایل به وجود آورنده آن و زیر سئوال بردن همه عواملی که در شکل گرفتن این پدیده، به نوعی به نام مجموعه ای از ارزش ها در ذهن انسان ها توسط بانیان آن پرورانده می شود کاری نه تنها دشوار بلکه بسیار متهورانه است. دلایلی مثل نژادپرستی، کشورگشایی یا هر نوع حس برتری طلبی و زیاده خواهی که باعث رشد و پرورش میل به جنگ و در موارد بالاتر و در عین حال بی معناتر حتی ایجاد یک روحیه تقدس زا به آن می شود از جمله مواردی هستند که بیننده در برخورد با این نمایش با آن روبرو می شود. بر اساس این رویکرد شاید بتوان این نمایش را در جمله نمایش های پوچ گرا۳ به حساب آورد. خبر مرگ و از دست رفتن سربازان در جبهه جنگ که نه قهرمانانه (بر اساس چیزی که در تصور انسان به طور عام می آید) بلکه بر اثر ابلهانه ترین حوادث به زندگی شان پایان داده می شود و مهمتر از آن (بر اساس محور این نمایش) زنانی که در خانه ها برای شنیدن خبر مرگ دلبستگانشان در انتظارند اما نه با این نوع روش های مضحک، بلکه حداقل توقع شنیدن دلاوری های عزیزانشان را قبل از مرگ در صحنه نبرد با دشمن دارند. نمایش بر اساس سه پروسه زمانی مختلف نوشته شده است و بخش ثابت در هر سه زمان عنصر زن می باشد و آسیب هایی که چه به لحاظ فیزیکی و چه روحی گریبان گیر این قشر از جامعه به عنوان بازماندگان جنگ می شود. در بخش اول یک مادر با وسواس ها و اضطراب های خاص خودش پسری را که پرورش داده و به جوانی رسانده باید روانه جنگ کند. در بخش دوم دختری از پدر معلولش مراقبت می کند که از اختلالات روانی ناشی از جنگ رنج می برد و روی صندلی چرخدار است و در بخش آخر همسری که روزی با آرزوهای فراوان شوهری انتخاب کرده و حالا شوهرش با ارزش های خیالی و پوچ پرورانده شده در ذهنش، جنگ را عنصر لازم و معنابخش می داند و باید او را تنها بگذارد. در هر بخش از این نمایش، پس از به جنگ رفتن این مردان، پیکی که دسته گل میخکی در دست دارد وارد می شود و خبر مرگ یا دیوانه شدن هر کدام را به بی معناترین و پوچ ترین شکل ممکن به این زنان می دهد. مادر پسرش را در اثر برخورد لگد اسب ـ و آن هم نه در میدان نبرد ـ از دست داده، دختر خبر دیوانه شدن پدرش در میدان جنگ را دریافت می کند و همسر خبر مرگ مضحک شوهرش را زمانی که تعادلش به هم خورده و زیر لگد و پوتین های هم رزمانش مانده و له شده را می شنود. نویسنده با زیرکی خاصی در تمام طول نمایشنامه که روایت گر سه رویداد مختلف در سه قرن متفاوت اما در مکانی مشترک می باشد، عناصر پدیدآورنده ی جنگ را چیزهایی شبیه به هم معرفی می کند و عواقب و اثرات بجا مانده از آن را نیز متفاوت نمی داند. گر چه پدیده زمان در آنها متفاوت است اما نتایج مشترک و یکی ست. نویسنده از ابتدا تا انتهای این نمایش بر پوچی و بی منطق بودن پدیده جنگ به هر نحو، اصرار زیادی دارد و مضحک بودن آن را از جایی که این پدیده ریشه می گیرد تا جایی که به بار ویرانی و خانمان سوزی می نشیند دنبال می کند و پیش روی خواننده یا بیننده به نمایش می گذارد و بویژه نگاهی معنادار دارد به زندگی و مشکلات و آسیب های متفاوت و وحشتناکی که به زنان به عنوان بازماندگانِ جنگ وارد می شود، که می توان گفت این ویژگی در نوع خود کم نظیر است.
چیزی که در این نمایش برای من جالب و متفاوت بود، نحوۀ بازیگردانی و پرداخت صحنه و خلاقیت استفاده از عروسک و انیمیشن بود که کمک قابل توجهی به فهم جزئیات بیشتر نمایش می کرد. به نظرم سیاوش شعبانپور با استفاده از عروسک ـ شاید به عنوان نمادی از آدم هایی که تحت تاثیر جنگ دیگر خودشان نیستند ـ این حس را در بیننده ایجاد می کرد که حتی در صورت زنده ماندن آن سربازان، آن زنان دیگر با همان مردان قبلی زندگی نخواهند کرد.
از دیگر محاسن این اجرا می توان به انتخاب های خوب سیاوش برای بازی در نقش های مختلف و به خصوص بازیگر (هر سه) زن آن، اوئین اولادجو۴ و همین طور نقش “پیک مرگ” با بازی پوریا روحانی فرد اشاره کرد که هر دو علیرغم این که در اوایل دوران جوانی خود و شاید در ابتدای راه حرفه ای و هنری خود هستند ولی با تسلط فراوان در اجرای نقش هایشان از توانائی های ویژه و استعدادهای فردی خودشان خبر دادند.
این دومین کار کارگردانی سیاوش شعبانپور بر اساس نمایشنامه ای از ماتئی ویسنی یک بود. به گمانم سیاوش با انتخاب دو اثر برجسته نمایشی از این نویسنده توانا و با به اجرا در آوردن هر دو به نحوی مطلوب و قابل تحسین، نشان از دقت در انتخاب کار و جسارت بالای خود در ارائه کارهای دشوار می دهد و به رغم سختی هایی که کار نمایش دارد می توان او را در زمره کارگردانان جدید و موفق جامعه ایرانیان در غربت به حساب آورد.
به او و همه دست اندرکاران تهیه این نمایش زیبا و به یاد ماندنی تبریک و خسته نباشید گفته و برای همه آنها آرزوی موفقیت روزافزون می کنم.
پانویس ها:
۱- Horses at the Window
۲ – Matei Visniec
۳ – Absurdist Play
۴ – Oyin Oladejo
عنوان این مطلب من رو وادار کرد که این نوشته رو بخونم. توضیحتون در مورد تئاتر و جریان لحظه در اون خیلی خوب بود. من این اجرا رو متاسفانه ندیدم ولی با کارهای ماتئی ویسنی یک آشنا هستم. نمایشنامه نویسی پر قدرت که شاید نظیرش در حال حاضر دنیا کمه. خوب از کار در آوردن نمایشنامه هاش کار هر کسی نیست ولی انگار این دوست هموطن کار خوبی ارائه داده. شما هم نگاه خوبی داشتید. یه خسته نباشید به او و همکاراش و یه دست مریزاد به شما.
حتى در صورت زنده ماندن آن سربازان، آن زنان دیگر با همان مردان قبلى زندگى نخواهند کرد، این نگاه و دقت رو خیلى دوست داشتم تئاتر زیبائى بود و کمى سخت، مرسى از توضیحتون