سال ها پیش زنده یاد محمد قاضی تعریف می کرد، هنگام که برای عمل حنجره به لندن رفته بود، پزشک معالج او به رسم رایج در این سوی دنیا که پیش از هر عملی پیامدهای آن را به بیمار می گویند، به او می گوید که پس از این عمل او قادر به حرف زدن نخواهد بود و زنده یاد قاضی می گفت، پاسخ دادم نگران نباشید من به این امر عادت دارم، پزشک که گمان کرده بود آقای قاضی مطلب را نگرفته دوباره توضیح داده بود، و قاضی تکرار کرده بود که فهمیدم!

دکتر پرسیده بود یعنی چه شما عادت دارید؟ این خبر بدی است که پس از این عمل شامل حال شما می شود. قاضی گفته بود ما اگر در میهنمان حرف دلمان را بزنیم حکومتی ها کاری می کنند که حرف آخرمان باشد برای همین است که بود و نبود عضوی که کاربرد ندارد چندان توفیری به حال صاحبش که من باشم نخواهد کرد. این را زنده یاد قاضی تقریبن هر بار که به دیدنش می رفتیم تکرار می کرد.

قاضی درست می گفت همین روزها جوانی به نام ستار بهشتی را به جرم حرف زدن کتبی برده اند و بعد به خانواده او تلفن کرده اند که بروند جسد جوانشان را تحویل بگیرند!

طرح توکا نیستانی ـ شهروند

نه تنها ستار را به جرم حرف زدن در وبلاگ شخصی اش کشته اند، بلکه پس از کشتن او به خانواده اش هم دستور داده اندکه حرف نزنند.

عموی ستار بهشتی به فرشته قاضی روزنامه نگار سرشناس ایرانی گفته است: “گفته اند هیچ چیزی نپرس و فقط شنونده باش. با خانواده هماهنگ کن و فردا پس از هماهنگی جنازه را از پزشکی قانونی کهریزک تحویل بگیرید.”

می بینید  دستور داده اند خانواده حرف نزنند،  تنها بروند کهریزک و جنازه را تحویل بگیرند.

فکر کنم حالا دیگر همه، چه در ایران و چه در خارج از ایران می دانند که  قاتل اصلی ستار بهشتی، خامنه ای است چرا که قاتل ها مدام او را رهبر و فرمانده ی خویش می خوانند و هنگام که قتل و ترور می کنند، مانند عامل ترور حجاریان، تنها چند روزی از انظار عموم غایب می شوند و چندی بعد با کبکه و دبدبه به مقام و منصب می رسند و قدر می بینند و بر صدر می نشینند.

این ها را خامنه ای می داند، چرا که بر همه ثابت شده است که بدون خواست او هیچ چیزی در آن مملکت فلک زده نه جا به جا می شود و نه تغییر می کند. او قاتلان مختاری و پوینده و فروهرها را می شناسد و تنها با قربانی کردن مهره ی باطل شده ای مانند سعید امامی راه رسیدن به متهمان اصلی قتل ها را مسدود کرده است تا هر وقت به نفع ولایتش بود باز هم آنها را به خدمت بگیرد.

در ماجرای کهریزک هم این خامنه ای بود که با گرفتن طرف قاتلان راه پی گیری پرونده را بست، تنها به این خاطر که احساس کرده بود پایه های ولایت مطلقه اش به لرزه افتاده است. این همه حکایت از نقش او در این جنایت ها دارد، زیرا او اگر اراده به روشن شدن سرچشمه ی این جنایت ها می کرد هرگز این فجایع تکرار نمی شد و هم اکنون نه کارگر جوانی به نام ستار بهشتی در تهران به دست ماموران به قتل می رسید، و نه جمیل سویدی، کارگری دیگر در اهواز.

حزب الهی های طرفدار خامنه ای هرگز از آدمکشی و جنایت پیشگی خویش نه پشیمان بوده و نه کوشش در پنهان کردن آن داشته اند! حمید رضا احمدآبادی یکی از همین فدائیان رهبر در فیس بوک نوشته است:

” با سلام من حمیدرضا احمدآبادی فعال سیاسی و فعال دانشجویی از دانشگاه علمی کاربردی  واحد هفت تهران در رشته روابط عمومی تحصیل می کنم و سخنی و حرفی با آن اشخاصی که فکر می کنند می توانند با این ملت ایران بازی کنند و نظام جمهوری اسلامی ایران را زیر سئوال ببرند سخت در اشتباه هستند ما گردنش را می شکنیم… ما با ولایت زنده ایم، تا زنده ایم رزمنده ایم!..”

تنها او نیست که در روز روشن از شکستن گردن مخالفان ولایت که خامنه ای باشد داد سخن می دهد، در مجلس و دولت و روزنامه کیهان حسین شریعتمداری هم مدام همین شیوه تبلیغ می شود و خامنه ای سال هاست از همه ی این ها با خبر است و نه تنها در پیشگیری از این فجایع کاری  نمی کند، بلکه با دادن پاداش به قاتلان مشوقشان هم هست.

ستار بهشتی در وبلاگش چه نوشته بود که ماموران آماده به جنایت خامنه ای جانش را گرفتند؟ او نوشته بود:

“بنده به عنوان یک ایرانی می گویم من نمی توانم در برابر این همه مصیبت سکوت کنم. بنده می گویم آقایان شما زیاد وراجی انجام می دهید و با این اراجیف کشور را به نابودی کشاندید. من سکوت نمی کنم حتی اگر قرار به رسیدن لحظه مرگ من باشد در هرکجای دنیا که باشم و تهدید از طرف هرکسی باشد برای بنده اهمیت ندارد. آقایان دهانتان را ببندید ظلم نکنید تا افشاگری نکنیم.”

در همان جا ستار ادامه می دهد:

“نظام جمهوری اسلامی، فریاد وامصیبتا برای فلسطین، بحرین و بسیاری از کشورها سر می دهد و از نبود آزادی بیان و اطلاع رسانی نشدن از آن کشورها ابراز نگرانی می کند. اما نمی گوید این همه فیلم و عکس که به صورت حرفه ای گرفته می شود از کجا می آید؟  نمی گوید چگونه اطلاع رسانی نمی شود،  که گزارشگران، شبکه های تلویزیونی نظام به طور مستقیم از آن کشورها، گزارش زنده تهیه می کنند و به خورد مردم می دهند. آن هم گزارشاتی یک طرفه و آنقدر این مطالب را به زور به خورد مردم می دهند، که حالت تهوع و تنفر از دیدن شبکه های جمهوری اسلامی به انسان دست می دهد. اما در مورد وضعیت اسفبار نقض مداوم حقوق بشر در ایران سکوت می کند! از هر روز بازداشت، شکنجه، زندان و اعدام های دسته جمعی سخنی به میان نمی آورد، زندانیان سیاسی را در بدترین شرایط و بدترین وضعیت قرار می دهد برای شکسته شدن آن ها، اما خبری از وضعیت آن عزیزان نه تنها به وکلای آنها نمی دهند و در برخی موارد اجازه داشتن وکیل را به آنها نمی دهند،  بلکه حتی از اطلاع رسانی از حال آن عزیزان به خانواده هایشان نیز جلوگیری می کند!   خانواده های این عزیزان را تهدید می کنند، که نه اجازه مصاحبه و نه اطلاع رسانی به هرگونه درباره عزیز خود ندارید!  تهدید خود را به این مرحله ختم نمی کنند، و اظهار می دارند، اگر اطلاع رسانی کنید خود و جان خانواده خود را به خطرمی اندازید! می گویند دختران و اعضای خانواده را بازداشت می کنیم.  شعار آنها این است: ما بازداشت می کنیم، شکنجه می دهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید!”

و باز این جوان عاصی و شجاع ادامه می دهد با همان لحن ساده و صمیمی اش که:

“شما اگر از اطلاع رسانی هراس دارید؟ یا ازحکومت کناره گیری کنید و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید، شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاع رسانی هم نشود.  در غیر این صورت نه تنها اطلاع رسانی می شود بلکه به زودی بساط ظلم شما بر سرتان فرو خواهد ریخت. اطلاع رسانی از وضعیت هر انسان در حال ظلم و ستم کشیدن وظیفه تک تک افراد یک جامعه است، و هرکس در این کار کوتاهی کند به خود و به وجدان خود خیانت کرده است! هرکس در اطلاع رسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است!”

و این ها واپسین سخنان این کارگر است که با همان لحن و لهجه ی نوشتاری ساده و صمیمی اش  در وبلاگش آمده است، حرفهایی که به قول زنده یاد قاضی در میهن ما به بهای جان آدمی تمام می شود!

“ما را از تهدیدات خود نترسانید چون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن، ما را از اطلاع رسانی کردن باز نمی دارد. اگر شعار شما این است که ما بازداشت می کنیم، شکنجه می دهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید! شعار ما هم این است. پا به میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می یابیم یا قفس ظلم شما را در هم می شکنیم. زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران.”

و این چنین است که حرف های رک و صاف و ساده ی این جوان که از هر قشون و لشکری برای نظام مطلقه فقیهی آقایان خطرناک تر است، تبدیل به سلاحی موثر می شود برای به زیر کشیدن حکومت جهل و جور. این جانیان جوانخوار جان جوان و عاشقش ستار بهشتی را از او می ستانند،  اما نمی دانند که پیکر بی جان این عاشق همچون هزاران هزار عاشق دیگر بالاخره بساط ظلم آنها را از بیخ و بن برخواهد کند.