شماره ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸

یکشنبه بیست و هفتم سپتامبر به بهانه ی گرامیداشت شاعر و فیلسوف عارف ایرانی، مولانا جلال الدین موسوم به “رومی” (متولد قرن سیزدهم میلادی) در فضای باشکوه Hollywood Bowl بنیادگرایی اسلامی شب پررونقی داشت. انبوه جمعیت حاضر را (بنابه آمار رسمی ۱۵۶۴۴ نفر) اکثر ایرانیان مهاجر تشکیل می دادند که پس از انقلاب اسلامی ساکن کالیفرنیای جنوبی شده اند.

ایرانیان از اینکه محل معتبری چون هالیوود باول که معمولا برنامه هایش را با هزینه گزاف و در نظر گرفتن ارزش های ویژه هنری انتخاب می کند، توجهی به فرهنگ والای سرزمین شان نشان داده طبعا همه احساس غرور و هیجان می کردند، اما در پایان شب برای بسیاری شان ـ اگر نگوییم تمامی شان ـ آن احساس غرور بدل به ناامیدی شد. فکر می کردند در تله ای افتاده اند که ناگزیرند در آن بنشینند و نزدیک به چهار ساعت شاهد جنبه های خفت باری از همان فرهنگ والا باشند.

احساس “در تله افتادن” از این بابت که ساکنان لس آنجلس آشنا به محل می دانند در هالیوود باول نمی توان در نیمه نمایش به سادگی محل را ترک کرد. در یک استادیوم یا تالار نمایش معمولی اگر احساس خوبی نسبت به آنچه ارائه می شود نداشته باشی، می توانی نارضایتی خود را با ترک محل به راحتی ابراز کنی، اما در هالیوود باول امتیاز فرار تقریبا از تویِ تماشاگر گرفته می شود چرا که وسیله نقلیه ای که با آن آمده ای معمولا در جنگلی از اتومبیل گیر افتاده است. حتی اگر با اتوبوس ویژه ی محل آمده باشی امکان بازگشت به نقطه ای که از آنجا آمده ای تا مابقی مسافران نیایند، میسر نیست. چنین بود وضعیت ما و کسانی که مایل بودند در شب بیست و هفتم سپتامبر در خلال برنامه محل را ترک کنند. محکوم بودیم به نشستن و تماشای ارائه نادرستی از شاعر محبوبمان تا حدی که دیگر قادر به شناختنش نباشیم.

 

روز بعد، گزارشی از آن شب در نشریه لس آنجلس تایمز درج شد از آقای ریچارد ـ اس گینل با عنوان The silk Road to happiness (جاده ابریشم به شادمانی) که اشاره ای داشت به دهمین سال تشکیل The Silk Road Ensemble به وسیله آقای Yo-Yo Ma که برنامه ی قبلی شان هم در سال ۲۰۰۵ موفق شده بود به همین شکل جمعیت انبوهی را به هالیوود بال بکشاند. البته در گزارش نیامده بود در شب بیست و هفتم سپتامبر چه کسانی به سر منزل شادمانی یا سرخوشی راه یافته بودند، در حالی که مطلقا موردی برای “شادی” پیش نمی آمد. آنچه به سمع تماشاگران می رسید چیزی نبود جز نوحه خوانی و تلاوت آیات قرآنی به شکلی که در سوگواری یا مراسم مرگ و میر مسلمانان روی می دهد.

نورمحمد دُرپور ابیاتی از مولانا را با دو تاری که می نواخت در مقامی می خواند که شنونده را به گریه وا می داشت و چهار درویش قادری آمده از کردستان همان ابیات را به شیوه ای دیگر اجرا کردند، اما به زودی بر اثر تکرار یا الله و یا رسول الله دیگر از ابیات مولانا چیزی به گوش نمی رسید. صرف نظر از اشعاری که آقای ایرج گرگین به فارسی و خانم شهره آغداشلو به انگلیسی می خواندند آنچه به بهانه ی مولانا از زبان قارئین دیگر شنیده می شد چیزی نبود جز نوحه خوانی یا تلاوت آیات قرآنی، یعنی نود درصد محتوای برنامه که به نظر می رسد نه آقای Richard.S Ginell از آن آگاهی دارند نه آقای Yo-Yo Ma و نه مابقی مشاوران هنری هالیوود باول.

شیخ حمزه شکور قاری گروه الکندی که از دمشق آمده بودند و دو مرد رقصنده سماع را همراهی می کردند، آیات قرآنی را با لعنت فرستادن به شیطان بزرگ آغاز کرد!

(اعوذو بالله من الشیطان الرجیم)

با در نظر گرفتن مناسبات موجود میان ایالات متحده و افراط گرایان اسلامی آغازی این چنین از طرف گروهی که از دمشق آمده یعنی کشوری اسلامی که نسبت به ارزش های فرهنگی غرب بویژه ایالات متحده حالتی خصمانه دارد، اگر نه گستاخانه دست کم غیردوستانه به نظر می آمد.

شیخ حمزه سپس ادامه می دهد به خواندن سوره “الحمد” با چنان حالتی حق به جانب که گویی آیاتی که می خواند در وصف مولانا و در ارتباط با چنان شبی نازل شده اند. در حالی که هر مسلمان حاضر در مجلس واقف بود که آن جملات عربی هم روزی چند بار در نمازشان به کار می آید و هم به عنوان “فاتحه” در مراسم خاکسپاری هر فرد مسلمان خوانده می شود.

“پیام جهانی رومی ـ (به گفته ی آقای گینل در گزارش لس آنجلس تایمز) ـ این بیت معروف اوست که می گوید: من نه مسیحی ام نه یهود، نه گبرم و نه مسلمان” چنین معنایی البته از ابیاتی که به وسیله خانم آغداشلو و آقای گرگین خوانده می شد گاه به گاه قابل استنباط بود، اما از مابقی برنامه آن پیام جهانی نه تنها استنباط نمی شد، بلکه از مولانا یک مسلمان عبوس می ساخت آن هم از نوع مسلمانی بنیادگرا.

مولانا جلال الدین را در مراحل اولیه جوانی می شد با یک طلبه اسلامی اشتباه گرفت ـ که از قضا درست همین تعبیر از مولانا در شب بیست و هفتم سپتامبر بر کل برنامه هالیوود باول مسلط بود ـ اما فلسفه و اعتبار جهانی مولانا در همین وجه ابتدایی و یک بعدی متوقف نمی ماند. برای بسیاری ایرانی ها و همینطور اکثر پژوهشگران رومی شناس، مولانا از مراحل میانسالی بویژه پس از ملاقات و آشنایی با مرادش شمس تبریزی به کلی دگرگون شد و در مسیری افتاد کاملاً مغایر با تفکرات سنتی اولیه و اعتقاداتی که از کلیشه های اخلاقی اسلامی برمی آمد.

در فلسفه مولانا پس از آشنایی با شمس، خداوند صورت انسانی پیدا می کند. او با دیدن جلوه ای از باریتعالی در سیمای شمس، انسانی چون او را تا مقام الهی بالا می برد. در چنین مرحله ای “رومی” دیگر در قالب یک طلبه یا ملای اسلامی نمی گنجد.

تعبیری که او از انسان ـ خدا به دست می دهد دیگر کفر مطلق است که بنابه ضوابط هر ملای مسلمان درخور مجازاتی ست در حد مرگ.

 

 

شنیدن اشعار مولانا از زبان ایرج گرگین برای ایرانیان حاضر در آن شب هالیوود باول دلپذیر می نمود. آقای گرگین که در حال حاضر در بخش فارسی یک شبکه رادیویی کار می کند ـ (شبکه ای که با هزینه ایالات متحده در جمهوری چک دایر شده است) برای ایرانی ها چهره سرشناسی ست. او در دوره ی شاه سرپرست گویندگان خبر و یک شخصیت تلویزیونی شناخته شده بود. به همین دلیل دیدن او برای نخستین بار بدون کراوات بر صفحه بزرگ تلویزیون می توانست در عین حال غیرمنتظره باشد.

به هر تقدیر ظاهر ایشان خواه به علت حال و هوای مذهبی برنامه ی آن شب یا به تبعیت از مد دیپلمات های جمهوری اسلامی مغایرت کامل داشت با آراستگی تمام و کمال خانم شهره آغداشلو، بازیگر سرشناس که با لباسی شبیه “مادام باترفلای” هر بار ظاهر می شد و با موج دادن به بازوانش ـ (شبیه بال زدن باترفلای واقعی) بیشتر خودش را ارائه می داد تا اشعار مولانا را.

سرانجام بعد از سه ساعت نشستن و شاهد تکه تکه شدن یکی از بزرگترین و مترقی ترین متفکران همه ی عالم بودن، آدمی را به نقطه ای می رساند که حتی از سحرآمیزترین قطعه موسیقی هم برای تغییر حالتش کاری ساخته نیست. من به چنین نقطه ای رسیده بودم زمانی که صحنه چرخان Yo- Yo Ma و گروه جاده ابریشمش را برای اجرای آخرین بخش برنامه پیش رویمان آورد. یعنی درست زمانی که حتی اگر حساسیتی هم نسبت به مولانا نداشتی هم از او به عنوان یک شاعر ملای بنیادگرا خسته شده بودی هم از موسیقی آماتوری و غم انگیزی که همراهی اش می کرد هم از صحنه پردازی حقیر و هم از تکرار بی رویه خوشنویسی استاد یدالله کابلی روی پرده. صرف نظر از قریحه استاد کابلی در خوشنویسی از کی تا به حال این کار یک پدیده ی نمایشی شده است؟

اجرای خوب گروه جاده ابریشم از قطعه “آبی مثل شب فیروزه ای نیشابور” ساخته کیهان کلهر، برگزارکننده ی آنشب، در مقایسه با آنچه پیش از آن روی صحنه رخ داده بود، نسیم تازه ای به حساب می آمد، اما نه آنچنان تازه که حریف یک شب خفه کننده برایت باشد.