شهروند ۱۱۵۶ ـ پنجشنبه ۱۳دسامبر ۲۰۰۷
در پاسخ به مقاله ی اینجانب تحت عنوان “کندوکاوی فرهنگی به بهانه ی بحث کنگره” چاپ شده در شهروند ۱۱۵۴ مورخ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷، آقای دکتر محسن کرمانشاهی مقاله ای را در پاسخ به اینجانب و با همان عنوان در شماره ی ۱۱۵۵ شهروند به تاریخ ۶ دسامبر ۲۰۰۷ به چاپ رساندند. از آنجا که بسیاری از موارد مورد اشاره ی ایشان در تناقض با هدف مقاله ی اینجانب می باشد، جهت شفافیت بخشیدن به این کندوکاو که هر دو پی گیر آن بودیم، ذکر نکاتی ضروری است:
۱ـ مقاله ی ایشان مملو بود از اعتراض نسبت به جهان سرمایه و سرمایه داری که چندان ارتباطی به موضوع مورد بحث نداشت. سرمایه داری به عنوان سیستم غالب در جهان معایب و محاسنی دارد. این نظام حداقل ظرف یک صد و پنجاه سال گذشته مورد نقد و بررسی بوده است و تبادل آراء در مورد آن همچنان جریان دارد. سرمایه داری بخصوص در قرن گذشته دائما دستخوش تغییر و تحول بوده است و هم اکنون با مدل های متفاوتی از آن اعم از امریکایی، اروپایی و جدیدا هم از نوع چینی مواجه هستیم. نقد این نظام و کاستی های آن و یافتن جایگزین بهتر، از هر نوع، موضوع مقاله ی من نبوده است.
۲- اگر مبنای ایجاد تشکلی فراگیر را در چارچوب قوانین موجود جامعه ی کانادا در جهت دفاع و گسترش حقوق شهروندی اقلیت ایرانی- کانادایی بپذیریم، هرگونه تلاشی برای ایجاد بستری ایدئولوژیک، مخالف اهداف اولیه ی این کنگره خواهد بود. چرا که اولا قرار است این نهاد فراگیر باشد به این معنا که افراد با مواضع و دیدگاه های متفاوت حق حضور و ارائه ی نظر داشته باشند و دوم این تشکل برای دفاع از حقوق ایرانیان کانادایی در جامعه ی سرمایه داری کانادا و در چارچوب قوانین این کشور باشد و هدف آن براندازی سیستم حاکم و جایگزینی آن با نظام دیگری نیست.
۳- بحث اصلی پیرامون نحوه ی سنجش و قضاوت در مورد فعالان اجتماعی و معیارهایی بود که به کمک آنها بتوان این فعالیتها را محک زد و مورد ارزیابی قرار داد. نکته این بود که معیار سنجش و قضاوت نه بر اساس حدسیات و گمانه زنی ها، نظیر دلسوختگی واقعی، و یا غیرواقعی، و یا اینکه شخص ده سال بعد چه خواهد کرد، بلکه می بایستی بر اساس معیارهای منطقی، ملموس و قابل ارزیابی باشد. سنجش فعالیت های اجتماعی و سیاسی از طریق کسب آگاهی نسبت به اهداف، ارزیابی عملکرد و بررسی نتایج حاصله امکان پذیرمی باشد نه میزان “دلسوزی”.
ایشان می نویسند: “روحیه ی جمعی و کار گروهی و کار داوطلبانه بسیار باارزش است و همگان را باید تشویق به چنین فعالیت های دسته جمعی کرد.” من هم ضمن تأکید بر این ارزش اظهار داشتم که نمی توان هم زمان افرادی را که به کار گروهی و داوطلبانه مشغول هستند، متهم کرد که آیا اینها واقعا دلشان می سوزد یا اینکه حتما برای آینده و منفعت شخصی شان کار می کنند. این یک نگرش عقب مانده است. پیرامون سنجش افراد بر اساس میزان دلسوزی باید گفت که متأسفانه هیچ وسیله ای برای سنجش میزان سوزش دل وجود ندارد. سوزش دل یک احساس است که در کنار دیگر عواطف انسانی بسیار زیباست، اما در حیطه ی قضاوت پیرامون کارآیی افراد در عرصه ی اجتماعی جایگاهی ندارد. چون نمی توان حدس زد که کسی دلش خیلی یا کم سوخته و یا اصلا نسوخته است. همین که شخص در جریان فعالیت اجتماعی از وقت خود هزینه می کند قطعا به آن حیطه علاقمند است و دغدغه ی آن را دارد. دیگر نمی توان از میزان سوزش دل چماقی ساخت که بیشتر در دعواهای قبیلگی مورد استفاده دارد.
۴- درجوامع مدرن معیارهایی که برای انتخاب شخص یا کاندیدا به کار می رود به طور کلی غیر شخصی است. نه بر اساس خصوصیات اخلاقی، زندگی خصوصی، ازدواج یا طلاق، برنامه ی شخصی برای آینده و… بلکه بر اساس میزان کارآیی، طرح ها و برنامه ها و کیفیت انجام کار قرار دارد. بر همین اساس در مثالی در مورد جانشینان احتمالی دالتون مک گینتی در آینده نوشته بودم: “تصور اینکه مردم ناحیه ی انتخاباتی این افراد (کاندیداهای رهبران احزاب) به دلیل آنکه هدف آنها از انتخاب شدن رسیدن به “رهبری حزب” است و نه “خدمت به مردم” از رأی دادن به ایشان خودداری کنند چقدر مضحک می نماید.” همان طور که گفته شد ملاک جامعه برای سنجش این کاندیداها نه بر اساس اهداف شخصی شان و آنچه در آینده خواهند کرد مثلا وارد شدن به رقابت انتخاب رهبری حزب، بلکه بر اساس کیفیت کار و برنامه های ارائه شده که همان نحوه ی خدمت رسانی آنان به عنوان نماینده ی مردم آن منطقه است.
در مثال دوم در مورد بیل کلینتون دکترکرمانشاهی آن را کاملا تغییر داده و به جای بیل جوان بیست و اندی ساله، که موضوع بحث بود، بیل کلینتون ریاست جمهور چهل و چند ساله در هنگام مبارزه ی انتخاباتی را جایگزین کرده و نتیجه دلخواه خود را گرفته اند. در این مثال نیز قصد این بود که نشان داده شود برنامه ی شخصی افراد در آینده ایشان ارتباطی به شایستگی یا عدم شایستگی شان برای انتخاب شدن در یک نهاد اجتماعی ندارد. همان طور که برای انتخاب بیل کلینتون بیست و چند ساله در شورای دانشگاه صرفا فعالیت های وی در شورای دانشجویان و کیفیت و برنامه های او برای این شورا ملاک ارزیابی بوده است و نه برنامه شخصی وی در ده بیست سال آینده در دستیابی به پست های بالاتر.
ایشان سپس در مقایسه ی کاملا نامربوط آقایان خمینی و شاه را با کاندیداهای رهبری حزب لیبرال مقایسه کرده و می گویند: “اتفاقا خمینی و شاه نیز می گفتند که ما بهترین کاندیدا هستیم.” که این مطلب را در پاسخ به این بخش از نوشته ی من که گفته شده بود: “…کاندیداهای رهبری حزب لیبرال … بدون هیچ رودربایستی اعتقاد دارند که به دلیل داشتن بهترین اندیشه، برنامه و نیز توان به اجرا در آوردن آن برنامه وارد رقابت شده اند.” مرقوم کرده اند. بگذارید این مطلب را کمی بشکافیم. کاندیداهای حزب لیبرال (این در مورد هر حزب دیگری در دنیای دموکراتیک صادق است) بیش از نه ماه مبارزه ی انتخاباتی، حضور در ده ها مناظره و صدها جلسه ی پرسش و پاسخ شرکت جستند در حالی که تمام گفته ها و اعمال آنان در رسانه های عمومی نقد و بررسی می شد و در تمامی این نه ماه سعی آنان بر این بود که اعضای حزب را قانع کنند که بهترین کاندیدا با بهترین طرح و برنامه برای رهبری حزب هستند. در حالی که چه شاه و چه خمینی هر دو مقام و مأموریتی الهی برای خود قائل بودند. اتفاقا اگر فضایی بود که کسی جرأت داشت یا می توانست از آنها بپرسد که با چه پیشینه ای، با کدام طرح و برنامه، با کدام کیفیت و کارآیی فردی ایشان کاندید چنین مقامی هستند کار ما بدین جا کشیده نمی شد. اتفاقا چون دل سوختن و نیز کینه نسبت به جهان سرمایه را معیار سنجش گزیدیم یکی را دیو کردیم چون مال اندوز بود و دیگری را فرشته، چون دلسوزترین نسبت به مسلمین و نصیبش از جیفه ی دنیا حتی در فرانسه ی پر شوکت یک درخت سیب بود و اکنون می بینیم که انتهای چنین گزینش هایی با چنان معیارهایی کجاست.
نگرش مدرن، رویکردی پرسش گر به پدیده هاست. رویکردی پرسش گر که در قضاوت و تصمیم گیری فقط به خرد تکیه دارد و در جهانی پر از پیچیدگی ها و ناملایمات و نابرابری ها، بغض و کینه و احساس را کناری می نهد و خرد را در مقام هدایت گری قرار می دهد. شاید پس از یک قرن چالش ما ایرانیان با مدرنیته به کارگیری دستآوردهای خردگرای سراسر دنیای متمدن چه سرمایه داری لجام گسیخته و چه سوسیال دموکراسی که بیش از دویست سال آزموده شده روشنگر حرکت ما به عنوان اقلیت ایرانی- کانادایی در جهت حضور شایسته در جامعه ی چند فرهنگی کانادا باشد.
در پایان ضمن تشکر از توجه دکتر کرمانشاهی به مقاله ی اینجانب و گشودن باب گفتگو و بحث، باشد که این گفتگو با حضور دیگران ادامه یابد.