شماره ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸

گفت وگو با دکتر قدری جمیل*

در ابتدا ضروری است تا به آن عوامل تاریخی که نظام سرمایه داری در چنگالهای خود گرفته، تنها با مراجعه به ریشه های تاریخی که در طبیعت این نظام نهفته است، نظری بیفکنیم. بویژه اینکه نظام سرمایه داری پس از جنگ دوم جهانی نسخه تازه ای را از خود ارائه داد و سپس قرارداد “بریتون وودز” که در سال ۱۹۴۴ به امضا رسید. آری با مراجعه و مطالعه این حوادث و اتفاقات است که می توان وضعیت بحران فعلی را شناخت.


قبل از جنگ جهانی دوم و تا پیش از به امضا رسیدن قرارداد “بریتون وودز” این چنین بود که کشورهایی که پول کاغذی انتشار می دادند در مقابل آن طلا در بانک ذخیره داشتند به این معنی که واحد پول کاغذی نماینده مقدار معینی طلا بود.

به هنگام امضای قرارداد “بریتون وودز” در سال ۱۹۴۴، امر خطرناکی اتفاق افتاد که کسی به عواقب آن نیندیشید، بلکه چند دهه پس از آن بود که عوارض آن آشکار شد. در این قرارداد برعکس سابق که پشتوانه های پول را طلا قرار می دادند، دلار آمریکا و طلا را در یک ردیف قرار دادند، به این معنی که دلار همان طلا است. این موضوع در آن زمان حساسیتی ایجاد نکرد، زیرا آمریکا از جنگ پیروز بیرون آمد، طبقه کارگر آمریکا دچار آسیب جنگ نشد. برعکس اروپا که شهرهایشان به همراه بسیاری کارخانه ها و موسسات مختلف تخریب شده بودند، شهرهای آمریکا از این نظر دچار آسیبی نشده بود. از همه مهمتر در جریان جنگ امریکا به عنوان بزرگترین تولیدکننده و فروشنده اسلحه به اروپا، دارای اقتصادی بسیار قوی شده و در جهان یکتا بود. مقدار تولید در آمریکا به تنهایی ۳۰ درصد کل تولید جهان بود و از این نظر قرار دادن دلار آمریکا در ردیف طلا به ظاهر طبیعی و منطقی جلوه می کرد.


در ادامه چه تغییراتی پیش آمد و فرق در کجاست؟


ـ ضمن اوضاع موجود در آن دوره، دلار، از ارزی محلی تبدیل به ارزی بین المللی گردید. در همین دوره دلار نمی توانست معادل طلای فرضی باشد و این بدیهی بود، اما در عین حال در آن دوره وسیله اندازه گیری حجم دلار در گردش در عرصه خارج امکان نداشت.

بویژه با ظهور عوامل تازه ای همچون گسترش بازار جهانی و گسترش ارتباطات و مبادلات، اینها نیاز به آمارگیریهایی داشتند که در آن دوره امکانش به وجود نیامده بود. از طرف دیگر غالب پولهای در گردش در کشورها جنبه محلی داشتند و حتی دلار نیز این چنین بود. در چنین اوضاعی و بنابه قرارداد “بریتون وودز” دلار جنبه بین المللی به خود گرفت. نبود هر گونه محاسبه برای مقدار دلار در بازار بین المللی این امکان را در اختیار آمریکاییها قرار داد تا ماشین های چاپ خود را به کار انداخته و بدون وجود پشتوانه طلا، هر آن قدر که مایل باشند، دلار در سراسر جهان انتشار دهند. صدور دلار بدون پشتوانه در عمل به این معنا بود که ورقه کاغذی دلار تنها ارزش کاغذ و چاپ خود را داشت، ولی در عمل همین قطعه کاغذ چاپ شده در بازار جهانی بر تولیدات تسلط پیدا می کرد. این وضعیت آمریکا را در موقعیت بسیار ممتازی نسبت به همه کشورهای سرمایه داری قرار می داد.

در این دوره ژنرال دوگل از آمریکا درخواست کرد تا در مقابل دلارهای خود طلا به بانکهای فرانسه تحویل دهد. آمریکاییها ابتدا این درخواست را پذیرفته و طلای معادل دلار را به فرانسویان تحویل دادند، زیرا در قرارداد “بریتون وودز” این تساوی را پذیرفته بودند.

اما آمریکاییها این قرار خود را مدت زیادی برنتافته و در سال ۱۹۷۲ به شیوه ی فیلمهای هالیوودی، به یکباره و به طور یک جانبه در برابر جهانیان قرارداد مذکور را ملغی اعلام داشته و بدین مناسبت از فرانسویها هم انتقام گرفتند. آمریکاییها در حالی رابطه دلار را با طلا قطع کردند که پولشان بین المللی شده بویژه اینکه نفت هم با دلار، قیمت گذاری شده بود. چاپخانه های آمریکایی بر سرعت خود برای چاپ دلار افزودند. باید گفت که بازارهای آن روز در جهان قدرت جذب این دلارها را داشت، بویژه اینکه قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا نیز همچنان توان حمایت از دلار خود را داشت. در سالهای پایانی قرن بیستم قدرت اقتصادی امریکا اندک اندک رو به افول نهاد، به طوری که تولید آمریکا که در زمان جنگ جهانی دوم ۳۰ درصد کل تولید جهانی بود، در این سالها به ۱۸ درصد کاهش یافت. در مقابل اروپا در همین سالها از نظر تولید در مرتبه اول جهانی قرار گرفت یعنی ۲۷ درصد کل تولید جهانی را به خود اختصاص داد.


آیا آمریکایی ها به وجود مشکلات موجود قبل از وقوع آن آگاهی داشتند؟


ـ به نظر چنین می رسد، و برای همین هم آنها دلارهای بسیار زیادی به چاپ رسانیده و در بازار جهانی انتشار دادند.


نیاز بازار به نقدینگی یا پول برای به گردش درآوردن کالا بر چه اساسی انجام می گیرد؟


ـ توضیح بسیار ساده است. پول در گردش قاعدتا باید مساوی با کالاهای موجود در زمان معین، تقسیم بر سرعت گردش پول و معمولا به مدت یکسال محاسبه شود.

هم اکنون براساس آمارهای منتشره مجموع تولید جهانی مساوی با چهل تریلیون دلار است. از سویی باید گفت که تمام مبادلات با دلار انجام نمی گیرد و اگر ما فرض کنیم که نصف این مبادلات دلاری باشد در آن صورت ما باید بیست تریلیون دلار برای گردش کالاها در بازار داشته باشیم.

اما ارقام نشان می دهد که از سال ۱۹۹۵ تاکنون بیش از ۳۰۰ تریلیون دلار در بازارهای جهانی انتشار یافته است و اخیرا آمارهای دیگری در دست است که بسیار دهشتناکند و مقدار دلارهای موجود در بازار را ۷۰۰ تریلیون دلار می داند، معنای این مبلغ این است که ما ۳۵ برابر بیش از پول لازم، دلار در بازارها داریم.


چگونه این بحران به انفجار کشیده شد؟


ـ این وضعیت تا هنگامی که ارز در کشورهای مختلف جنبه محلی داشتند قابل رویت نبود و نمی شد موقعیت و ارزش دلار را به درستی سنجید. با پیدایش ارزهای قاره ای همچون “یورو” که از سال ۲۰۰۲ به طور کامل و با تمام وزن و حجم کامل وارد بازارهای اروپا و جهان شد و معروف است که اروپا میدان اصلی فعالیت دلار است، سپس روسیه و کشورهای وابسته به آن و چین، هر کدام با ارزهای خود وارد بازارهای بین المللی شدند، معلوم شد که مقدار دلارهای موجود در این بازارها بیش از اندازه نیاز بازارهاست. از اینجا ضربات پی در پی بر دلار وارد گردید و آمریکاییها به خطرناک بودن موقعیت خود پی بردند (پای زشت طاوس زیبا هویدا گردید) و درصدد چاره برآمدند. . . جنگ علیه “تروریسم” در سال ۲۰۰۰ در حقیقت اقدام پیشگیرانه ای بود برای مهار بحران عظیمی که امروز شاهد آن هستیم. با روشن شدن موقعیت دلار در پرتو “یورو” و ارزهای قدرتمند کشورهای دیگر در صحنه جهانی، تنها راه نجات آمریکا تسلط تام و تمام بر تمام منابع و مواد کره زمین بویژه انرژی و سپس قیمت گذاری تازه نفت براساس دلار بود. این وضعیت می توانست نخست نفت فراوان و ارزان را به داخل آمریکا بفرستد، سپس فروش نفت به بازارهای جهانی آنچنان که بتواند پاسخگوی نیازهای اقتصادی آمریکا باشد، زیرا با در نظر گرفتن نیاز اروپا، چین و بسیاری کشورهای دیگر به انرژی، نفت و گاز، آمریکا می توانست خود را از بحران کنونی برهاند.



چرا حمله نظامی موفق نشد؟


ـ آمریکاییها می دانستند که بحران در ۲۰۰۸ اتفاق خواهد افتاد و به همین جهت کوشیدند جنگ تا آن زمان به نتیجه برسد، اما بحران موجود پیش از پایان موفقیت آمیز جنگ فرا رسید. آمریکاییها دچار شکست و ناامیدی و سرخوردگی شدند. عواقب این شکست فرصت نداد تا آنان بتوانند به برنامه های خود سر و سامان دهند، چیزی که اکنون در مقابل ماست.


هم اکنون ما تحت نظامی قرار داریم که اقتصاد جهانی براساس کالا، پول و مبادله استوار است. در این نظام وجود “معادله ای” که بتوان مبادلات را براساس آن تنظیم کرد، بسیار ضروری است. دلار که تاکنون نقش “معادله” را بازی می کرد با بحران کنونی روبرو شده است. راه حل خروج از وضعیت موجود چیست و چگونه می شود مسئله ی “معادله” را حل کرد؟


ـ بله مسئله ی معادل بسیار پیچیده است و اکنون ما با بحران حقیقی معادله روبرو هستیم، زیرا معادله باید “شئی”باشد که بتوان سایر کالاها را با آن اندازه گیری کرد. معادل در عین حال باید بی طرف بوده و نقشی بالاتر از کالا داشته باشد. در تاریخ معادله، پیش از آنکه به دلار و طلا تبدیل شود در دوره ای نمک بوده است. در مورد معادله بودن دلار باید گفت که دلار تبدیل به کالا شد و از طرفی وضعیت بی طرفی خود را از دست داد و در مالکیت کشوری خاص درآمد که ثروت را به نفع این کشور انتقال داد. به این دلیل دلار دیگر نمی تواند به عنوان معادل مورد قبول همگان واقع شود و ما اکنون شاهد نشانه هایی از پایان یابی دوره دلار هستیم. از سویی برای معادله به طلا هم نمی توان مراجعه کرد، زیرا با تغییراتی که در معادن طلا در جهان به وجود آمده، تولید آن پسرفت داشته و در نتیجه قیمت آن به طور دائم در نوسان است، در صورتی که “معادل” باید دارای قیمتی ثابت باشد. در دوره ای آمریکایی ها نفت را معادل دلار قرار داده و به مبادله می پرداختند، اما نفت به عنوان کالایی استراتژیک که باید بر آن تسلط یافت و آمریکایی ها نتوانستند برآن مسلط شده و باعث مشکلات عظیم موجود برای خود شدند، نیز نمی تواند به عنوان “معادل” قرار داده شود. امروز بحثی جدی در جهان برای یافتن راه حلی برای این مشکل وجود دارد.


دلیل درهم پاشی معادل در زمان فعلی چیست؟


ـ دلیل بی اعتبار شدن و از هم پاشیده شدن معادل فعلی بسیار ساده و در عین حال عمیق است. اگر ما امروز به غالب نوشته ها و تحلیل های جهان غرب در مورد بحران فعلی بنگریم متوجه می شویم که در بیشتر آنها به این موضوع اشاره می کنند که “مارکس دوباره زنده شده است”. این بدان معنی است که حقایقی که کارل مارکس در زمان خود گفته بود امروز دوباره درستی خود را نشان داده است. کارل مارکس تاکید می کند که مناسبات کالا ـ پولی، باید ملغی گردد و به جای آن باید مناسبات مبادله کالا با کالا مستقر شود. وی در ادامه می افزاید، باید کالایی را معیار قرار داد که آن کالا معیار مبادله و یا “معادل” قرار گیرد و نه پول کاغذی، پول کاغذی در جریان مبادله مورد سوء استفاده قرار گرفته و وسیله ثروت اندوزی می شود. یکی از مشخصات اصلی نظام سوسیالیستی لغو نقش پول است و ما اکنون به آن سو حرکت می کنیم، و اکنون با آنچنان بحران معادله ای روبرو هستیم که راه حلی برایش به نظر نمی رسد. این هم درست است که در تاریخ هم گاهی معادله مورد سوءاستفاده قرار گرفته، اما هیچگاه به صورت کنونی نبوده است.

یک اسکناس یکصد دلاری که حامل ۱۰۰۰۰ سنت است را در نظر بگیرید که برای چاپ و تولید آن ۴ سنت خرج شده است، به این معنی که هر یک سنت ۲۵۰۰ سنت بهره می آورد. کارل مارکس زمانی گفته بود که اگر سود سرمایه داری به ۳۰۰ درصد برسد به این معناست که به همه گونه انواع جنایتها دست زده شده است. اما مارکس خیال نمی کرد که روزی این سود به ۲۵۰۰۰۰ درصد برسد. این است سود سرشار دلاری که به کالا تبدیل شده است. بدین جهت از این پس این دلار نمی تواند معادل کالای بین المللی باشد.


عمق این مشکل تا چه حد است و راه حل چیست؟


ـ اساسا پروسه ی تولید به معنی گسترده آن از سه مرحله عبور می کند، تولید ـ تبادل و توزیع و مصرف. اما آن بخش که جامعه سرمایه داری روی آن تاکید بسیار می کند بخش مبادله است. به همین دلیل بخش بزرگی از دلارها به موسسات مالی، املاک و موسسات غیرتولیدی اختصاص داده شد که موجب انفجارهای اخیر گردید و ما اکنون شاهد بحران تنها در شکل مالی هستیم، این مسیر به مرکز اصلی عصب اقتصادی که بخش تولید است، سرایت خواهد کرد. پروسه ابتدا در بخش املاک بود، سپس به موسسات مالی و بانکها کشید و اکنون در حال انتقال به شرکتهای بیمه است که خط رابط میان تولید و خدمات تولیدی است و این پروسه در حقیقت در یک قدمی رسیدن به بخش تولید است. اگر نظام مالی بانکی متلاشی شد با در نظر گرفتن اینکه سیستم اقتصادی با یکدیگر مرتبط و درهم تنیده است، پس از آن چگونه پروسه تولید صنعتی خود را از نظر مالی تامین خواهد کرد، مسلما نخواهد توانست، زیرا بحران مالی تبدیل به بحران تولید خواهد شد که فاجعه حقیقی در آنجا اتفاق خواهد افتاد.

حل مشکل می تواند بدینگونه باشد که سرمایه گذاریها در بخشهای نظامی را متوقف و به بخش تولید کالا انتقال دهند و از حجم نقدینگی پول در گردش بکاهند، اما مسئولان اداره فعلی آمریکا درست برعکس آن عمل می کنند. مخارج نظامی گری بسیار عظیم، پروژه های جنگی همچنان در دستور کار است و دستگاههای چاپ همچنان مشغول چاپ دلار و ارسال آن به موسسات مالی هستند. ما اکنون دلایل بسیاری بر سوء مدیریت در جهت حل مشکل بحران در مقابل خود داریم.

هنگامی که دولت آمریکا برنامه “نجات از بحران” کنونی را آغاز کرد، بانکهای اروپایی میلیاردها یورو را به مصرف خرید دلار رساندند و مقدار زیادی دلارهای بی ارزش را از بازار خارج کردند، وضع دلار اندکی بهبود یافت و از ۴۱/۱ به ۴۶/۱ در برابر یورو ارتقا یافت. آیا این عمل موجب بهبودی اوضاع خواهد شد؟ به نظر نمی رسد، زیرا آنان علت را رها کرده و به معلول چسبیده اند. راه حل آنان به مثابه مسکن است. عمل آنان به این می ماند که شخصی به علتی دچار خونریزی است، وظیفه پزشک در درجه اول آن است که خونریزی را به هر طریقی متوقف کند، اما در نظر بگیرید که پزشک تنها به تزریق خون مجدد به بدن مریض بسنده کند، مسلما این نوع درمان نتیجه نخواهد داد.

اکنون مسئولان دولتی آمریکا می گویند که پول بیشتری در اختیار نداشته و باید از پس اندازهای مالیات دهندگان برداشت کنند. این خطرناک ترین کاری است که آنان ممکن است به آن دست بزنند زیرا این اموال رابطه مستقیم با تولید و مصرف دارد. این به آن معناست که به طور مستقیم به سطح معاش مردم و پروسه تولید ضربه مستقیم وارد آورند و آن را از کار بیندازند.


فرق میان بحران فعلی و بحران های پیشین چگونه است؟


ـ در گذشته غالب بحرانها در منطقه محدودی اتفاق می افتاد، اگرچه علت آن هم مراکز اصلی سرمایه داری بود، اما بحران فعلی از منطقه و قاره گذشته و به سراسر جهان سرایت کرده است. بحران فعلی به سرعت سراسر اروپا، آمریکا، آسیا و کشورهای خلیج را در بر گرفت. عواقب این بحران را می توان زنجیره ای نامید.


آیا بحران کنونی راه حلی دارد؟


ـ به نظر نمی رسد که با منطق سرمایه داری راه حلی برای بحران کنونی پیدا شود، زیرا مسئولان این نظام می کوشند بحران فعلی را به وسیله تزریق کمکهای مالی حل کنند، در صورتی که بحران فعلی در اصل مالی نیست بلکه ساختاری است. در حال حاضر حجم تضادهای درون نظام به حدی است که جایی برای حل تضاد نمی گذارد، مگر اینکه ماهیت انگلی و وضعیت پولی این نظام تغییر کند. راه حل های پیشنهادی موجود موقتی است و پس از زمانی شش ماه یا یک سال دوباره قدرتمندتر بازخواهد گشت. وضعیت فعلی بمانند بالا و پایین شدن درجه حرارت است که ممکن است زمانی به نقطه غیرقابل برگشت برسد و جامعه دچار بحران و تلاشی گردد.


آیا تلاشی جامعه به شکل اقتصادی ـ اجتماعی خواهد بود؟


ـ حتما، برای اینکه بحران موجود تنها اقتصادی نیست. بدون شک مسئولان نظام برای بهبود موقتی اوضاع تصمیمات بزرگ مالی اتخاذ خواهند کرد و این سیاست در شکل بالا بردن مالیاتها و استفاده از اموال و پس انداز مالیات دهندگان خواهند بود که به صاحبان شرکتهای بزرگ پرداخت خواهند کرد تا سقوط نکنند. اتخاذ این سیاست شامل بخش های وسیعی از مردم خواهد شد. این وضعیت در ادامه باعث سقوط گسترده سطح معیشت و رفاه مردمی خواهد شد که به زندگی مصرفی و رفاه در شکل بسیار افراطی آن ـ که ما اکنون شاهد آن هستیم ـ عادت کرده اند. توقف این روند در زندگی این بخش گسترده از مردم موجب زلزله های اجتماعی و سپس سیاسی خواهد گردید که تاکنون سابقه نداشته است.


در این بحران ما شاهد این هستیم که عده زیادی از مردم و شرکتها دچار خسارت می شوند، این ثروتها به کجا می رود، باید عده ای از زیان دیگران ثروتمند شوند، نظر شما چیست؟


ـ در یک جمله بگویم، هنگامی که موسسات بزرگی تریلیونها دلار زیان می بینند، بدون شک کسانی در این میان سود می برند و درست است. هم اکنون و در دنیای امروز می شنویم که کسانی میلیاردر هستند. به زودی شاهد آن خواهیم بود که کسانی تریلیونر باشند.


آیا مسئولان و گردانندگان نظام جهانی سرمایه داری اوضاع را در کنترل دارند و یا برعکس کنترل را از دست داده اند؟


ـ در خصوص دلار و حجم بحران و گستردگی آن بدون شک کنترل را از دست داده اند. اینکه ما شاهدیم که در جایی دلارهای بیشتری به موسسات مالی تزریق می کنند و یا در اروپا به خرید دلار می پردازند تا بر اوضاع مسلط شوند پاسخ و تفسیر قانع کننده ای برای رهایی از وضعیت موجود نیست.

تلاشی وضعیت دلار خطر بزرگی است که انعکاس مخربی در وضعیت معیشت و زندگی اجتماعی جامعه آمریکا دارد. می توان گفت اساس امنیت اجتماعی در آمریکا به علت قدرتمندی دلار در گذشته بوده است. اگر این دلار متلاشی شود تنها پاسخ و راه حل حاکمان کاخ سفید استخدام مشت آهنین برای استقرار اجتماعی است. امروز دلار ارزش و نقش جهانی خود را از دست داده و از عرش اعلای ۶۰ ساله خود به زیر افتاده است. این وضعیت به قیمت گزافی چه در داخل و چه در خارج آمریکا تمام خواهد شد و تسلط جهانی آمریکا را از میان خواهد برد.


آیا احتمال تجزیه آمریکا وجود دارد؟


ـ اگر بحران فعلی آمریکا تنها اقتصادی بود، امکان داشت مشکل اقتصادی را در این حد یا آن شکل به کنترل درآورد و این با از دست دادن کنترل جهانی آمریکا می توانست انجام شود، اما آمریکا با دست زدن به جنگ برای حل مشکلات خود و در نتیجه شکست در جنگ و تحقق نیافتن استراتژی مطلوب خود، باید گفت که تلاشی تنها اقتصادی نخواهد بود، بلکه عواقب متعدد دیگری همچون سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی در پی خواهد داشت.

آمریکاییها فرصت بزرگی را که می توانست مانع انهدام دلار و اقتصاد این کشور گردد، از نظر سیاسی و جغرافیایی، از دست دادند. آنان این قانون تاریخ را که می بایست به سهم خود راضی باشند، رعایت نکردند. آمریکا در حالی که در عرصه ی اقتصاد جهانی ۱۸ درصد سهم داشت، به این سهم اکتفا نکرد و ۴۰ درصد از تولیدات جهانی را برداشت می کرد و با این شیوه موقعیت خود را به مراتب بیش از آنچه بود، ارتقا داد. آیا جهانیان از این پس به این سیاست سابق آمریکا گردن خواهند گذاشت؟


چرا هم پیمانان آمریکا نمی توانند به وی کمک کنند؟


ـ برای اینکه رقبای دیگر آمریکا همچون کوهنوردانی هستند که به سوی قله ای پر فراز و نشیب با سنگلاخ های فراوان در راه بالا می روند، آنکه پیشاپیش همه قرار دارد و از همه قویتر است آمریکاست، طنابی نیز اینان را به هم وصل می کند که با توسل به آن به راه سخت خود ادامه می دهند. مشکل در اینجاست که آنکه جلوی همه قرار دارد و از همه قویتر است و سر طناب را در دست دارد، با کله به زمین خورده است. و این طبیعی است که بقیه به دنبال او سقوط کنند. بازار جهانی در نهایت یک واحد به هم پیوسته است که بر روی یکدیگر تاثیر می گذارند و هرآنکه با این بازار رابطه کمتری داشته دچار زیان کمتری خواهد شد. برای مثال ما در سوریه اگر همچون امارات متحده عربی مرکز بورس داشتیم، بدون شک روزانه میلیاردها دلار دچار زیان می شدیم. در حقیقت ما مجبور می شدیم که روزانه بخشی از خسارتهای کشور آمریکا را بپردازیم. در نتیجه تاخیر در تاسیس مرکز بازار بورس ـ که البته عامدانه نبود ـ موجب شد که ما میلیاردها دلار ثروتهای خود را برای خود حفظ کنیم. اکنون دولت در سوریه می کوشد که ما را به این قطار منهدم کننده وصل کند، چیزی که ما به آن علاقه ای نداریم.


تاثیر این بحران بر کشورهایی همچون ما چگونه است؟


ـ اخیرا یکی از اقتصاددانان بزرگ در این مورد اظهار داشت، جزایری که در این بحران دچار آسیب نشدند، آنانی بودند که تحت تحریم اقتصادی آمریکا قرار داشتند، کوبا، کره شمالی و سوریه، برای اینکه این سه کشور به قطار شوم گلوبالیزاسیون وصل نبودند، چیزی که عده ای اصرار دارند ما را به زور به این قطار متصل سازند.


آیا برای خروج از بحران فعلی، راه حل نظامی می تواند کارساز باشد؟


ـ راه حل بحرانهای بزرگ تاریخی تاکنون جنگ بوده است. در تاریخ سابقه ی حل چنین بحرانهایی را از طریق مسالمت آمیز نداریم. می توان گفت احتمال حل مسالمت آمیز بحران کنونی ۱۰ درصد است که البته همین هم بعید به نظر می رسد. اگر آمریکا به طرف حل مسالمت آمیز بحران حرکت کرد نشاندهنده سوء مدیریت دستگاه رهبری این کشور است. تاخیر در شروع حل مسئله به طریقه نظامی به این علت نیز می تواند باشد که توازن نیروهای موجود این اجازه را به آمریکا نمی دهد.

اکنون بحران به اقتصاد صنعتی نیز سرایت کرده و ماشین میلیتاریسم، قدرت خود را برای تولید انواع مختلف اسلحه و کمیت های کافی و ضروری که بتواند به جنگ ادامه دهد، از دست داده است. از لحاظ تئوری نمی توان احتمال “حل مسالمت آمیز” را به طور مطلق بعید دانست، اما این احتمال بسیار ضعیف و از نظر تاریخی بی سابقه است.

در پایان باید بگویم که ما شاهد متلاشی شدن منظومه های اقتصادی فعلی خواهیم بود و در نهایت بازسازی مجدد اقتصاد جهانی براساس توازن نیروهای دیگری که عصر کنونی به آنها میدان خواهد داد، صورت خواهد گرفت.

۱۴ نوامبر ۲۰۰۸



* دکتر قدری جمیل پرفسور دانشگاه دمشق ـ سوریه و عضو کمیته ملی برای اتحاد حزب کمونیست سوریه است. این مصاحبه در سایت www.kassioun.org منتشر شده است.