شماره ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸

در آغاز انقلاب، دوستی داشتم که از سالها پیش از آن با آیت الله بهشتی، نخستین رئیس قوه قضائیه و ملقب به “شهید مظلوم” ـ که البته در آن زمان هنوز نه شهید بود و نه مظلوم! ـ دوستی نزدیک داشت و بی ملاحظه و رودربایستی با یکدیگر سخن می گفتند. روزی در سال ۱۳۵۸، آن دوست برایم تعریف کرد که: با آیت الله بهشتی صحبت می کردم، به او گفتم این حرفهایی که شماها می زنید، خودتان که می دانید دروغ می گویید، مردم هم که می دانند دروغ است. پس چه سودی از آنها می برید؟! آیت الله بهشتی پاسخ داد: نیمه اول حرف تو درست است، ما خود می دانیم که دروغ می گوییم، اما درباره ی نیمه دوم اشتباه می کنی! اکثریت مردمی که ما به آنها دروغ می گوییم این را نمی دانند. به خودت و معدودی دیگر که می دانند ما دروغ می گوییم نگاه نکن! شما در مجموع بیش از چند درصد کل مردم نیستید. ما این دروغ ها را برای آن نود و چند درصدی که مشتاق شنیدن و حتی باور کردن آنها هستند می گوییم، نه برای شما چند درصد که تا جایی که بی ضرر و خطر باشید تحمل تان می کنیم و هر کجا هم از جانب شما احساس خطر و ضرر کنیم به دست همان نود و چند درصد، سرکوبتان می کنیم!

آیت الله بهشتی دست کم به آن دوست مشترک دروغ نگفته بود و آنچه گفت در سی سال گذشته ساری و جاری بوده است. در این مدت، نظام ولایت فقیه ـ که بعدها تبدیل به ولایت مطلقه فقیه شد ـ به تناوب از ابزارهای دوگانه دروغ و فریب از یکسو و سرکوب از سوی دیگر بهره گیری کرده است. در ماهها و سالهای نخستین انقلاب، ابزار اول یعنی دروغ و فریب کارآمد بود و جز در زمانهایی خاص ـ مانند فتوای تکفیر ملی گرایی از سوی آیت الله خمینی ـ نظام نیاز چندانی به کاربرد ابزار سرکوب نداشت. همین کارآمد بودن ابزار دروغ و فریب بود که با شعارهایی چون “جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم” و “راه قدس از کربلا می گذرد” جنگی را که می بایست در ماه نوزدهم، پس از بیرون راندن دشمن متجاوز پایان می یافت، ۸ سال به درازا کشاند و صدها هزار کشته و معلول و صدها میلیارد دلار خسارت مالی بر جای گذاشت. در نهایت نیز، کند شدن همین ابزار دروغ و فریب، بیش از هر عامل دیگر، بود که آیت الله خمینی را به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل و یا به قول خودش “سر کشیدن جام زهر” و “معامله کردن آبرو با خدا” واداشت. در نامه ای که فرمانده وقت سپاه پاسداران، سردار محسن رضایی، به آیت الله خمینی نوشته بود به صراحت قید شده بود که مردم دیگر آن شور و شوق پیشین را برای حضور در جبهه ها ندارند و این شاید کلیدی ترین نکته در تصمیم گیری آیت الله خمینی برای “سر کشیدن جام زهر” بود!

 

آیت الله خمینی در کاربرد متناوب دو ابزار فریب و سرکوب به غایت استاد و زبردست بود و در حالت عادی نیز اولویت را به ابزار اول می داد. در مواردی نیز که به زعم خودش ـ مانند نمونه فتوای ارتداد ملی گرایان ـ به ابزار دوم متوسل می شد، حد نگه می داشت و از زیاده روی در کاربرد ابزار سرکوب پرهیز می کرد. با این همه، پس از ماجرای “سرکشیدن جام زهر” گویی کاخ توهمات او فرو ریخت و تعادل را از دست داد. هنوز دو سه ماه بیشتر از “سر کشیدن جام زهر” ـ که خود نمونه ای درخشان از استعداد فوق العاده او در کاربرد ابزار فریب و توانایی اش در بازی کردن با احساسات عامه مردم بود ـ نگذشته بود طی فرمانی که صفت هایی چون “جنایتکارانه” و “اهریمنی” نیز ژرفای زشتی و نابکاری آن را نمی رسانند، فرمان کشتار زندانیان سیاسی را صادر کرد و در مدتی کوتاه چندین هزار تن را به جوخه های مرگ سپرد و در حالی که چند ماهی بیشتر به پایان زندگی اش باقی نمانده بود، حد و مرزی که نظام می توانست و می بایست برای بقای خود به جنایت دست یازد را برای جانشینان خود به ارث گذاشت.

از آن پس، نظام ولایت مطلقه فقیه همان شکل تعادل از دست داده را به عنوان الگو برگزیده و همزمان با هم از هر دو ابزار استفاده کرده است. در دو دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ـ که آقای سید علی خامنه ای هنوز قابلیت های خود را آشکار نساخته بود ـ وزارت اطلاعات و امنیت نظام، با آن که آقای رفسنجانی بعدها آن را “پاکیزه ترین دوره ها” نامید، به شکلی سازماندهی شد که سر از قتل های زنجیره ای سال ۱۳۷۷، که آقای سید محمد خاتمی آن را “غده سرطانی” نامید، درآورد. با آن که قتل های فجیع زنده یادان پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری، شریف، پوینده و . . . در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی رخ دادند، اما ریشه آنها را باید در دوران وزارت علی فلاحیان و ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی جستجو کرد.

در تمام آن سالهای پس از مرگ آیت الله خمینی، بر اثر ارثیه ای که او با کشتار زندانیان سیاسی در ماههای پایانی زندگی خود به جا گذاشت، یا آنچه که میراث داران وظیفه خود برای حفظ حکومت می پنداشتند ـ و می پندارند ـ و عوامل دیگر ـ از جمله تحولات بنیادین جامعه و ظهور نسل جوانی که معیارهای حکومت را به پشیزی نمی خرید و در نتیجه ماده اولیه خوبی برای خمیری که حکومت می خواست جامعه را با آن بسازد نبود ـ تعادل شکننده ای که در سالهای زندگی آیت الله خمینی در کاربرد دو ابزار فریب و سرکوب کم و بیش ـ بجز پس از “نوشیدن جام زهر” ـ حفظ شده بود برهم خورد و این عدم تعادل تا امروز ادامه یافته و حکومت با نوعی سرگشتگی بین این دو، دست و پا می زند!

می گویم “سرگشتگی” و “دست و پا زدن” زیرا در همه این سالها، امنیت خانه مبارکه ولایت مطلقه فقیه هرگز نتوانسته است برای خود شرح وظایف راهبردی مشخصی بنویسد که چندی و چونی کاربرد دو ابزار فریب و سرکوب را تعیین کند. جراحی “غده سرطانی” وزارت اطلاعات و امنیت ـ با این فرض که آقای خاتمی را در آن دارای صداقت و اراده بدانیم ـ سرنوشتی غم انگیز و در عین حال مضحک یافت و تنها نتیجه عملی اش این شد که نهاد امنیتی موازی وزارت اطلاعات و امنیت ـ به سرپرستی علی فلاحیان، وزیر اطلاعات و امنیت دوران هاشمی رفسنجانی ـ پدید آمد و بافت های تشکیل دهنده “غده سرطانی” به این نهاد انتقال یافتند!

البته، در تمام این سالها، نظام هرگز فکر بهره گیری از ابزار فریب را کنار نگذاشت. در این سالها بیش از پیش برای رواج خرافات، رونق بخشیدن به چاه جمکران و ایجاد نزدیک به ۸ هزار امامزاده کوشش و سرمایه گذاری شد، اما از آنجا که این ابزار روز به روز بیشتر کارآمدی خود را از دست می داد و عده کمتری را می فریفت، در کنار آن ابزار سرکوب نیز رشدی بدون تناسب یافت و نظام ولایت مطلقه فقیه را اگر نه در راس، دست کم در شمار سرکوبگرترین نظام های حکومتی دنیا قرار داد!


رودررویی دار و دسته های موسوم به “اصلاح طلب” و “اصولگرا” ناشی از همین سرگشتگی و دست و پا زدن است. این دو گروه، در عین حال که در مورد حفظ به هر قیمت نظام اتفاق نظر دارند، هر یک اولویت را به یکی از دو ابزار به عنوان تکیه گاه نظام می دهند. “اصلاح طلبان” هوادار کاربرد ابزار فریب اند در حالی که “اصولگرایان” بر این باورند که رمز بقای نظام کاربرد بی ملاحظه ابزار سرکوب و ایجاد آرامش گورستانی در جامعه است!



با انتخاب آقای محمود احمدی نژاد توسط شورای نگهبان ـ که خود منصوب ولی مطلقه فقیه است ـ و یکدست شدن حاکمیت، کاربرد ابزار سرکوب دست بالا را یافت و در طول سه سال و نیم گذشته نظام به هر بهانه ای کوشیده تا وجود و حضور سنگین خود بر جامعه را تاکید و یادآوری کند. از آنجا که تاکید و یادآوری با اقداماتی نظیر تعقیب و آزار فعالان سیاسی ـ اجتماعی و توقیف و تعطیل نشریات و بیکار کردن روزنامه نگاران برای برقراری آرامش گورستانی کافی نیست، از یکسال و نیم پیش تاکنون نظام به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده ـ و با صرف هزینه هایی بسیار گزاف ـ به ایجاد فضای وحشت و ارعاب در جامعه پرداخته است.

نخستین سری از این طرح های هدفمند و برنامه ریزی شده، در اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ با نام “طرح ارتقاء امنیت اجتماعی” آغاز شد. این طرح با آنکه در عمل با شکست روبرو شد و همه ـ از فرمانده نیروی انتظامی تا رئیس جمهوری ـ کاسه و کوزه شکست آن را بر سر همدیگر شکستند، اما همچنان ادامه یافت. در این مدت به بهانه مبارزه با آنچه که حکومت “اراذل و اوباش” می خواند، به جای ایجاد امنیت اجتماعی، عملا امنیت از جامعه سلب شد و نیروی به اصطلاح انتظامی مثل لشکر سلم و تور شب و نیمه شب به خانه های مردم ریختند تا جو وحشت و ارعاب در جامعه پراکنند. کسانی را که به عنوان “اراذل و اوباش” دستگیر کرده بودند با رفتاری که یک نظام متمدن با حیوانات نیز نمی کند، در بدترین شرایط زیستی و بهداشتی در یک ساختمان سوله انباشته و تنها در یک روز ۲۹ نفر را بر فراز جرثقیل ها بر دار کردند!

آیا این اقدامات جنایتکارانه و ناقض حقوق اولیه انسانی توانست چنان که طراحان “طرح ارتقاء امنیت اجتماعی” در نظر داشتند یا ادعا می کردند موجب ارتقاء امنیت اجتماعی شود؟!

پاسخ این پرسش ظاهرا منفی است، زیرا اگر مثبت بود نظام ناگزیر نمی شد هفته گذشته کلان شهر تهران را به یک پادگان یا صحنه مانورهای نظامی بدل کند و به مدت ۶ روز “رزمایش امنیت و آرامش” را به اجرا بگذارد.

در این “رزمایش” ـ که اعلام نشده دشمن فرضی آن چه کسانی هستند ـ بیش از سی هزار نیروی زبده و تعلیم دیده، دو هزار و ششصد خودرو و نفربر، دو هزار و ششصد موتورسیکلت و ۵۰ بالگرد شرکت داشتند و توان “رزمی” خود را به نمایش گذاشتند. نگفته پیداست که هدف از اجرای این “رزمایش” هم مانند “طرح ارتقاء امنیت اجتماعی” ترساندن مردم و ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه است. اما، همچنان که برغم همه لاف زنی ها و رجزخوانی ها، طرح ارتقاء امنیت اجتماعی با شکست فضاحت بار ـ به تصدیق خود بلندپایگان نظام ـ روبرو شد، “رزمایش” کنونی نیز با سرنوشتی مشابه روبرو خواهد شد و نظام که از مدتها پیش کارآیی ابزار فریب را نیز از دست داده، از آنجا رانده و از اینجا مانده خواهد شد!

عدم تعادلی که آیت الله خمینی در سال پایانی زندگی خود در کاربرد ابزارهای فریب و سرکوب پدید آورد، همچون ارثیه ای شوم وبال گردن جانشینانش شده و اینان به راستی درمانده اند که از این دو بازوی بلند و کوتاه چگونه استفاده کنند!


ایمیل نویسنده:

shahbaznakhai@live.ca