این هفته چه فیلمی ببینیم؟
به نظر من ” عشق سالهای وبا ” یکی از عاشقانه ترین داستانهایی است که تا به حال خوانده ام. در شانزده سالگی، تصور اینکه مردی تمام عمر برای رسیدن به عشقش صبر کند برایم رویایی بود. در سی و چند سالگی، با اینکه می دانم احتمال وجود چنین عشقی بین دو نفر، اگر نگوییم محال ولی بسیار بعید است، هنوز هم فکر می کنم خیلی رویایی است. دیروز برای بار دوم دوباره فیلمش را دیدم.
فیلم با صحنه افتادن پیرمردی از بالای نردبان به زمین آغاز میشود . در همان نزدیکی پیرمرد دیگری با شنیدن صدای ناقوس کلیسا، دختر جوانی که در بغل دارد را بیرون می فرستد، لباس می پوشد، به خانه پیرمرد مرحوم می رود و به بیوه اش می گوید که آمده تا بگوید بعد از پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز، هنوز هم عاشقانه دوستش دارد و به او وفادار است. نتیجه چه می شود؟ بیوه سیاه پوش و عزادار داد می کشد که “از خانه من برو بیرون و دیگر تا آخر عمرت سراغ من نیا. و امیدوارم به آن آخر عمرت چیزی نمانده باشد! “
بعد فیلم برمی گردد به شروع ماجرا. کلمبیا در اواخر قرن نوزدهم. فلورنتینو، جوانی تلگرافچی است با روحی شاعرانه که یک دل نه صد دل عاشق دخترکی خجالتی و چشم آبی می شود و بعد دیدارهای یواشکی و لبخندهای عاشقانه. شبی فلورنتینو به دیدن فرمینا می رود، زیر پنجره برایش ویولن می زند و می گوید که عاشقانه تا ابد دوستش خواهد داشت و به او وفادار خواهد ماند و بعد از او تقاضای ازدواج می کند. فرمینا پاسخ مثبت می دهد ولی وقتی پدرش که فردی جاه طلب است از ماجرا با خبر می شود، به زور فرمینا را از شهر بیرون می فرستد تا جلوی عشق و عاشقی اش را با یک هیچ کاره بگیرد. چند وقتی می گذرد و فرمینا برمی گردد. به تشویق و دخالت پدرش با دکتری ثروتمند آشنا می شود. روزی در بازار، فلورنتینو که هنوز با همان حرارت عاشق است از پشت به فرمینا نزدیک می شود و زیر گوشش زمزمه ای عاشقانه می کند. ولی فرمینا می گوید که دیگر آن احساس را ندارد و فکر می کند احساسی که در جوانی داشتند نوعی وهم و خیال بوده – دقیقا عبارتی که پدرش سالها پیش بکار برده بود. بعد هم فرمینا با دکتر جوان ازدواج می کند و فلورنتینو چنان در غم و اندوه غرق می شود که مادرش تنها راه نجاتش را در آن می بیند که با بودن با زنان دیگر بتواند خیال فرمینا را از سرش بیرون کند. از آنجا فلورنتینو روابط جنسی خودش را با هر زنی که دور و برش پیدا می شود آغاز می کند بدون آنکه به آنها دلبسته شود و به این ترتیب در خیال خودش به فرمینا وفادار است. البته چطور همخوابگی با ۶٢٢ زن – حتی بدون احساس تعلق – توجیهی برای وفادار ماندن به عشق حقیقی است را من هنوز متوجه نشده ام. خلاصه تمام تلاش فلورنتینو در سالهای آینده این است که پولدار شود و نامی برای خودش بسازد تا لیاقت فرمینا را داشته باشد و بعد کارش انتظار است … انتظار روزی که شوهر فرمینا دیگر وجود نداشته باشد تا او به معشوقش برسد . انتظاری که پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز طول کشید.
گاهی وقت ها انتظار زیاد کشیدن، طعم نتیجه را می تواند برایمان عوض کند. وقتی مدتی طولانی در انتظار کسی یا چیزی می نشینی، وقت بسیار داری تا برای خودت خیال پردازی کنی. خوبی ها را بزرگ کنی و بدی ها و مشکلات را از یاد ببری. آنوقت شاید رسیدن به آنچه انتظارش را می کشیدی آنقدر هم دلخواه نباشد. ولی همانطور که گفتم، این یکی از عاشقانه ترین داستانهایی است که تا به حال خوانده ام و هیچ چیز، هیچ چیز طعم شیرین وصال را نمی تواند برای فلورنتینو تلخ کند، نه پوست چروک و ضعف بدن های سالخورده شان و نه بیش از نیم قرن انتظار.
از پنج نفری که با هم فیلم را می دیدیم، سه نفر خوابشان برد که البته خیلی نمی شود بهشان ایرادی گرفت. مثل بیشتر فیلم های از این قبیل، فیلم اصلا قابل مقایسه با کتابش نیست و گاهی بازی بازیگران و گریم غیر قابل باورشان می تواند حواستان را پرت و اعصابتان را خرد کند. از طرف دیگر مثل بیشتر فیلم های از این قبیل، کنجکاوی مقایسه فیلم با کتاب وادارتان می کند تا آخرش بنشینید و ببینید، حتی اگر مجبور باشید در لحظاتی با سنگین شدن پلک هایتان مبارزه کنید.
https://www.youtube.com/watch?v=KkDpvgncboQ
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.