سلام ای شب معصوم!
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست.
(فروغ فرخزاد)
گفتن آن چه گفته نشده، اَنگ زدن بر آن چه با اَنگ، تا بی نهایت فاصله دارد. از دردها و زشتی های فرهنگ ماست.
نگفتن آن چه گفته شده و انگار آن چه روی داده، پلیدی های روح واپسگرای مردمی است که پس از سده های متوالی، هنوز زیر بار سنگین حقارت برآمده از جدایی دولت و مردم، دست و پا می زنند. مردمی که نمی توانند یا نمی خواهند بر این باور باشند که حکومت ها برآمده از مردم هستند، مردم برآمده از فرهنگ چیره ی جامعه و فرهنگ چیره ی جامعه از تک تک مردم آن جامعه زاده می شود و ابتدایی ترین شالوده های دموکراسی و باور “یکدیگر” از شانه های تمامی مردم آن جامعه رو به بالا دارد!
مردمی که باور ندارند، نمی توان “من” و “شما” را دور زد و بر قله ی دموکراسی آرمید.
به باور من، ما هنوز در نیافته ایم که “از ماست که بر ماست”. بر بنیان چنین گمانی، هنوز، سیاست ها، ایدئولوژی ها و افراد گوناگون را زیر و رو کرده، تأیید یا محکوم نموده و به زایشی تفکر یا فردی نجات دهنده، در افق های دور دست توهم و گمان، چشم دوخته ایم!
اگر پلیدی و ناروایی هست از “ما” است. اگر اصلاح و تحولی قرار است انجام شود، باید از “ما” آغاز شود، از “من” و “ما”یی که پایه های آغازین فرهنگ جامعه به شمار می آییم. فرهنگی که نیاز به برهنگی دارد، شاید این عریانی فرهنگی ما را از خواب دراز تاریخی مان بیدار کند.
نگاه و اندیشه ی گناه را بر گردن دیگران سوار کردن، به نسل از کار افتاده ی “ما” نسل انقلاب ۵۷ تعلق دارد.
ـ نسلی که انقلاب کرد و در حذف و نابودی یکدیگر از هیچ گامی فرو نگذاشت.
ـ نسلی که توهم “وحدت تاکتیکی” هنوز گریبانش را رها نکرده.
ـ نسلی که قابل خرید و فروش بود و هنوز اعلان ورشکستگی نکرده.
نسل فروپاشیده ی انقلاب، بهتر است با آوایی رسا و بلند، اعلان کناره گیری کند و میدان را به جوانان واگذارد.
جوانانی که نه به ایدئولوژی دل بسته اند و نه باور به معجزه گرایی سیاست ها و افراد رنگارنگ دارند. جوانانی که آزادی، برابری و باور به “یکدیگر” را جستجو می کنند. جوانانی که حق انتخاب آزاد انسانی را خواستارند و آزادی و حقوق بشر را با هیچ نام و پیمانی داد و ستد نمی کنند.
به راستی چرا “ما” نسل انقلاب هنوز به این باور نرسیده ایم که زمان ما تمام شده و باید زمان و مکان را به دست جوانان سپرد؟!
ـ شاید احساس گناه از انقلابی زشت و نافرجام را به دوش می کشیم.
ـ شاید بودن در میانه ی میدان را با توهم مفید بودن اشتباه گرفته ایم.
ـ و شاید هنوز باور نداریم که مردمانی هستیم پر مدعا و پرگو که در ازای تاریخ تاوان داده ایم و هرگز یاد نگرفته ایم، مردمانی کم حوصله و پر شتاب که می خواهیم “یک شبه ره صد ساله را بپیماییم”!
مردمانی که هنوز نیآموخته ایم گذار به دموکراسی قرار نیست در نسل “ما” اتفاق بیفتد.
مردمانی که هنوز “دیگری” و نگاه کردن از پنجره ی “دیگری” را بر نمی تابیم و امیرکبیرها را رگ می زنیم، مصدق ها را تبعید می کنیم و صادق هدایت ها را به سوی خودکشی سوق می دهیم.
به گمان من “ما” با تمام فریادهای دموکراسی که سر می دهیم، هنوز در زمان ترور شخصیتی زیست می کنیم و هنوز پس از مرگ “دیگران” میراث خوار تفکرات و ارزش های اخلاقی آن می شویم.
تا هستیم یکدیگر را باور نداریم و پس از مرگ، فرهنگ عاشورایی را هر چه باشکوه تر، سوگواری می کنیم و گرفتاری هایی از این دست…
ادامه دارد، تکرار می شود و ما نمی آموزیم!
ما هنوز نیآموخته ایم که پذیرا بودن “دیگری” به معنای باور به تکثر و گوناگونی است، نه تحمل “دیگری”.
ما هنوز بر این باور قبیله ای هستیم که انقلاب (شورشی واپسگرا)، سرکوب و یک رنگ کردن، کلید دموکراسی است!
ما هنوز نیآموخته ایم که از انقلاب و خشونت های واپسگرا، گفتمان دموکراسی به بار نخواهد آمد!
در خشونت و انقلاب، تمام پل های گفتگو و پذیرا بودن، منهدم می شود و تندروترین روندهای پنهان و حقیر جامعه به سطح آمده و به قدرت می رسند.
مرور تاریخ چند دهه ی گذشته مان و حتا تاریخ بشری، نشان می دهد که سرکوب و حذف هرگز به دموکراسی ختم نشده است.
اما “ما” و تاریخ و فرهنگ سیاسی ما، نه تنها نگاهی بر تاریخ جهان ندارد، حتا نگاهی بر تاریخ خودمان هم ندارد. هر آن چه با سرکوب همراه شده، حتا اگر در ابتدا با خشونت همراه نبوده، خشونت پرور شده و با تندروی و حرکت های ویران کننده پایان یافته.
به گمان من، ما راهی بس دراز، در پذیرش و باور “یکدیگر” در پیش داریم.
در تمام گفت و گوها، تمام تلاش مان در راه یک سو کردن یکدیگر به کار می رود و نمی دانیم یک سو کردن، تهی از دموکراسی است. یک سو کردن جریانی است آرام اما به سوی دیکتاتوری و مطلق انگاری. تفاوت ها را یک رنگ کردن یا تحمل کردن، روندی است واپسگرا و به پذیرا بودن آن تفاوت ها ختم نمی شود.
“من” و “شما” در کنار “دیگری” معنا و هویت پیدا می کنیم، در فرهنگی که باور به “دیگری” اندیشیده نشده، پذیرفتن و احترام به رنگارنگی و تکثر، دردی است بنیادی.
تا به کی و تا به کجا باید درد مردم و سرزمینی را داشت که هر روز از دموکراسی و دموکراسی خواهی دورتر می شوند؟!
درد مردم و سرزمینی که آرمان دموکراسی دارند اما آماده برای پرداخت هزینه ی آن نیستند!
درد مردمی که در کلام و نوشتار، زیباترین ها را به کار می برند، اما با صلح فاصله شان بیشتر است تا با جنگ!
قیاس به نفس شده
هنوز راه دازی در پیش است تا این خود زنی و تحقیر ملی بدل به درک پیچیدگی سیاست جهان امروز شود. نیروهای اهریمنی ، ارباب زر و زور وتزویر( امپریالیسم) در این نوشته تطهیر شده است
ایشان تمام کاسه کوزه ها را بر سر خودمان ( بخوان مردم) شکسته است
مبارزۀ سیاسی بکلی نفی شده است
ناکجا آباد “مبارزۀ فرهنگی” ووعدۀ سر خرمن “اصلاح اخلاق فردی” شرط رسیدن به آرمانشهر ( اگر ایشان آرمانی داشته باشد؟) در آنسوی افقها وعده داده شده است
نتیجه: پوچی و در ماندگی و ناامیدی برای نسل انقلاب و آدرس غلط دادن به نسلهای بعدی است