انقلاب ۵۷ در جوی صورت گرفت که ادبیات و بینش طبقاتی مارکسیستی بر همه فضای فکری ایران و عموم جهان دوم و سوم حاکم بود. در ایران
شهروند ۱۲۷۰ ـ پنجشنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۰
این نوشته در سه بخش تنظیم شده است:
۱ـ خطا در جهان بینی
۲ـ مفاهیم سردرگم
۳ـ جنبش سبز و استقلال طبقه ی متوسط از فرودستان
خطا در جهان بینی
انقلاب ۵۷ در جوی صورت گرفت که ادبیات و بینش طبقاتی مارکسیستی بر همه فضای فکری ایران و عموم جهان دوم و سوم حاکم بود. در ایران فرهنگ مارکسیستی حاکم مارکسیست ـ لنینیست بود و از تحولات این اندیشه در غرب کمتر خبری از آن بود و این نه ویژه نیروهای چپ چون توده و چریک های فدایی خلق بود، بلکه عموم روشنفکران لائیک را هم در بر می گرفت چون احمد شاملو، اسماعیل خوئی، سعید سلطانپور و غلامحسین ساعدی. اسلامی ها هم تا حد زیادی تابع چنین جوی بودند از مجاهدین خلق با انشعاباتش تا سوسیالیست های خداپرست و جاما و غیره. علی شریعتی نیز نگرش دینی اش را از این زاویه مطرح می کرد. در اباذر قهرمان خلق ستمدیده را می دید در مقابل اشرافیت عرب و امام حسین و حضرت زینب و عمار یاسر او همه قهرمانان خلق ها بودند. دکتر پیمان حتی ادبیات کلامی اش هم مارکسیستی بود مثل مجاهدین ودکتر نخشب. کتاب "مالکیت در اسلام" آیت الله طالقانی مبتنی بر همان بینش طبقاتی بود و کتاب "توحید" آیت الله عاشوری. آیت الله های بسیاری چون لاهوتی و موسوی خوئینی ها نیز سخت متأثر از این مکتب بودند.
بر طبق این بینش رنجبران و طبقات محروم که خلق ها خوانده می شدند نیروهای واقعی انقلابی بودند و مبارزات این مردم ستمدیده و پاکدل و شریف بود که جامعه را از چنگال استثمارگران اقتصادی و سیاسی نجات می بخشید دیکتاتوری را سرنگون می کرد و فرهنگ ایثارگر و ضد استعماری خود را حاکم می کرد.
این جو چنان غالب بود که هیچ واقعیت و عینیتی آن را نمی توانست تغییر دهد. اینکه انقلاب مشروطه هیچ ارتباطی با مبارزات طبقات فرودست نداشت که نه کارگر چندانی در آن ایام بود و نه دهقانان بی زمین در میدان رزم حضور داشتند. خواسته های اصلی این انقلاب برقراری عدالتخانه یا حکومت قانون، پذیرش ارزش های مدرن، از بین رفتن استبداد، کوتاه کردن دست بیگانگان بود که همه خواسته ی طبقه ی متوسط بود و به همین سبب هم بازاریان، تجددطلبان، تحصیلکردگان، روحانیت مترقی و تجددخواه نقش اصلی را در این پیکار داشتند. طبقه ی متوسط می دانست که برقراری حکومت دموکراتیک و مستقل از چپاولگران بیگانه در راستای منافع طبقاتی آن بود.
دوران دکتر محمد مصدق نیز چنین بود اگر برای مبارزات ضداستعماری وی حزب توده تعدادی از کارگران و سندیکاها را بسیج کرده بود، بخش وسیع این قشر و تقریباً تمام روستاییان بر مبنای سنت خود با دربار و حوزه همراه بودند و هر وقت که دربار و حوزه می خواست آنان را بسیج می کرد. در مبارزات پس از کودتای ۲۸ مرداد که زمینه ساز انقلاب ۵۷ شد نیز نشانی از هیچ حرکت کارگری و دهقانی نبود و در انقلاب ۵۷ هم تنها در آخرین ماهها اندک اندک کارگران و دهقانانی به انقلاب پیوستند آنهم نه با انگیزه های منافع طبقاتی که مارکسیست ها می گفتند، بلکه به خاطر حرف رهبران مذهبی و پیروی از سنت دینی خود. اما هیچ یک از این واقعیت ها تغییری در ذهنیت حاکم بر فعالان سیاسی نمی داد، زیرا عموم ما جهان را از پس عینکی که به چشم داریم می بینیم و همانگونه که از قدیم گفته شده فرزند زمانمان هستیم و کمتر کسی خارج از چهارچوب و بینش حاکم می اندیشد و اگر هم چنین اندیشید یا شنیده نمی شود یا با خوردن انگی از میدان به در می رود و چنین است که جوی حاکم می شود و حتی روشنفکران و نخبگان فکری هم برای آنکه زیر دست و پای جماعت لگدمال نشوند با فضا همراه می شوند. ذکر چند نمونه شاید مفید باشد.
آیت الله مطهری چند سال قبل از انقلاب جزوه ای نوشت خطاب به گروه فرقان که او دست پروردگان بی خبر ساواک و افراد بسیار متعصب دینی فریب خورده می دانست. او در این جزوه در حقیقت همه باورهای مجاهدین و تعلیمات دکتر علی شریعتی را مورد حمله قرار داد. می دانیم که در زبان اسلامی ها معادل رنجبران، طبقات محروم، پرولتاریا و خلاصه طبقه ی محرومان اصطلاح "مستضعف" به کار برده می شد که بعدها در انقلاب نزد عموم شناخته شد. و لذا این آیه شعار همه ی این گروه ها بود " و نرید ان نّمن على الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثین" خواستیم بر کسانی که در زمین فرودست شده بودند صفت نهیم و آنان را پیشوایان "مردم" گردانیم و ایشان را وارث زمین کنیم. [سوره قصص آیه ۵]
آیت الله مطهری در اعتراض به آنکه مستضعف را مترادف رنجبران و توده های فقیر و فرودست گرفته شده آن را متأثر از تعلیمات مارکسیستی دانست و گفت در قرآن مستضعف بدین معنی نیست و از جمله شواهد نظرش اشاره داشت که خداوند همسر فرعون و ملکه مصر را مستضعف خوانده است، اما این سخن در آن زمان شنیده نمی شد، زیرا همانگونه که آمد عموم گروه ها و فعالان مذهبی متأثر از تعلیمات مارکسیستی و مبارزات طبقاتی بودند و چون مارکسیست ها خلق ها را مقدس می شمردند. همین مذهبیون در مورد سمبل طبقه ی مرفه و استثمارگر یعنی شاه این آیه را تکرار می کردند "ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها" پادشاهان چون به دیاری درآیند آن را تباه می کنند.
استثناهایی در مذهبیون بود که در طیف متجددان آن از نهضت آزادی می توان نام برد که همین تفاوت بینش هم زمانی اختلافی را میان مهندس بازرگان و دکتر علی شریعتی سبب شد و ساواک با زیرکی سعی به بهره برداری از آن کرد. ولی مهمتر روحانیت حوزه ها و تحصیلکردگان پیرو آنان بودند؛ افرادی چون دکتر سروش، دکتر علی اکبر ولایتی، دکتر حسن حبیبی، مهندس موسوی و برادران لاریجانی که به همین سبب پس از انقلاب از ارکان قدرت شدند. اگر متجددان مذهبی علیه مارکسیست کار می کردند، روحانیون حوزه کمتر از این مکتب اثر پذیرفته بودند و در گفتارشان نشانی از مبارزه طبقاتی و خط کشی اقتصادی نبود و هر جا خط کشی ای می شد معیار باورهای دینی بود. بی جهت نیست که تا چند ماه قبل از انقلاب تقریباً در هیچ یک از نطق های آیت الله خمینی صحبتی از کارگران و دهقانان نیست. وی مرتباً می گفت، تجار محترم، بازاریان، دانشگاهیان، کارمندان، علما، طلاب، … در پاریس بود که مشاوران تحصیلکرده ی ایشان به او تذکر دادند که نامی هم از کارگران و دهقانان ببرند. به خاطر می آورم زمانی که ایشان تازه به پاریس آمده بودند عده ای از ما به دور یکی از علمایی که از ایران به دیدار آقای خمینی آمده بود، جمع شده و از ایشان می پرسیدیم اوضاع ایران و مبارزات چگونه است. او گفت الحمدالله بیشتر مردم به مبارزه پیوسته اند بازاریان، دانشگاهیان، طلاب، روحانیون، کارمندان و … تنها مانده این رعیت ها و کارگرهای بیسواد که انشاالله آنها هم به زودی متوجه شده و به انقلاب می پیوندند.
لذا اگر به مجموعه نطق های ایشان در کتاب صحیفه ی نور مراجعه کنید خواهید دید که از این زمان است که کم کم از کارگران و دهقانان هم نام می برد. هنوز اصطلاح مستضعفان را به کار نمی برد و اصطلاح طاغوت هم که پس از انقلاب فراگیر شد معنی طبقات فرادست و ثروتمندان را نداشت، بلکه بیشتر معنی ظالمان و استثمارگران را داشت که در قرآن و ادبیات مذهبی معنی آن چنین است والا چگونه بازاریان و تجار که پشتوانه ی مالی روحانیت و مجالس مذهبی بودند و در کلام آقای خمینی و دیگر روحانیون از قدیم بسیار محترم بوده اند با مفاهیم طبقاتی مارکسیستی جور درمی آید. کسانی که معتقدند که خدا فرموده "الناس مسلطون علی اموالهم". بدین ترتیب آقای خمینی به عنوان یک سیاستمدار ورزیده و باهوش کم کم اصطلاح مستضعف را به کار گرفت و آن را ورد زبان روحانیت کرد و چپ بی خبر که بر طبق ایدئولوژی خود آن را به معنی رنجبران و کارگران می فهمید بازی را به ایشان واگذار کرد و به خیال خود به دنبال رهبر رنجبران و خلق ها افتاد و بعدها پیروانش به وی لقب رهبر مستضعفان جهان را دادند و این تصویر هم جهانی شد. در حالی که یک بار توجه نشد که کمتر از یاران امام از رنجبران بودند که هیچ، بلکه حزب مؤتلفه ی اسلامی و بازاریان بسیاری از ارکان قدرت از جمله سپاه و کمیته و بسیج سازمان اقتصادی کشور را به دست داشتند و مرحوم عالی نسب صاحب کارخانه ی علاءالدین از سرمایه داران بارزی بود که به دلیل ایمان بسیار آقای خمینی نزدیک به یک دهه اتاق بازرگانی و نبض اقتصادی کشور را به دست داشت ـ بگذریم که او سرمایه داری با نگرش سوسیالیستی بود و با وجود اعتقادات مذهبی شدیدش عکس کارل مارکس را در اتاقش آویزان کرده بود. به عبارتی او بیشتر شبیه سرمایه داران غربی طرفدار عدالت اجتماعی و اقتصادی بود تا یک مارکسیست که مبارزه طبقاتی را اصل کرده است.
خلق مقدس
بدینسان در فضایی که بینش مارکسیستی مبارزه طبقاتی حاکم بود خلق ها چنان مقدس شدند که بسیاری از امتیازاتی که حاصل مبارزات طبقه ی متوسط بود به نام آنان ثبت شد و هیچ واقعیتی از این حصار مصنوعی زاده ایدئولوژی نمی توانست عبور کند. سالها قبل یکی از متخصصان نظریه ی مارکسیست در شوروی مطلبی نوشته بود که می توانست برای ما بسیار هشداردهنده باشد، اما فضای ذهنی ما چنان از این نظریه مبارزه ی طبقاتی و تقدس خلق ها پر بود که مثل یک صفحه ی چرب، آب هیچ نقدی بر آن صفحه بر جای نمی ماند. او نوشته بود مارکس توجه نداشته است که جامعه زیبا و اخلاقی آرمانی او را کارگران و محرومان نمی توانند بسازند، زیرا این طبقه ی فروکوفته شده در فقر و محرومیت در اثر عوارض فقر چنان اخلاقیات در آن سرکوب شده که اصل برای او ادامه ی حیات است. طبقه ای که در اثر فقر آشنایی چندانی با معنویت و ایثار و فرهنگ تعالی خواه انسانی ندارد. این بلیه را روشنفکران ما از چپ یا مذهبی پس از انقلاب با گوشت و خون لمس کردند و تضاد واقعیت با ایدئولوژی و آرمانهایشان تمامی ارکان وجود آنان را لرزاند. وقتی فدائیان خلق دیدند کارگران و محرومین به صف تظاهرات آنان که از میدان باغشاه آغاز شده بود حمله کردند و آنان را با پرتاب تخم مرغ و گوجه فرنگی تا جلو دانشگاه تحقیر کردند. در زندان ها دیدند خلق محروم بر پای آنها شلاق می زدند و به قول مرحوم علی اردلان این مبارز بزرگ وطن دوست در سن پیری، نوجوانی از طبقات محروم که عمری وی برای سعادتشان با دول استعماری از جمله آمریکا جنگیده بود، با گذاشتن ماتحتش روی دهان او به او می گفت، عمری از … آمریکا خوردید حالا از … ما بخورید. آثار نویسندگان و مبارزان پس از انقلاب سرشار از این آشفتگی ذهنی و سرگیجی است. کافی ست نگاهی کنید به خاطرات زندان یکی از نامدارترین مترجمان و فرهیختگان ما، زنده یاد محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین) که پس از شکنجه ی سنگین توسط بازجویانشان می نویسد"من خود را با بازجوی جوان انقلابی که او نماینده ی آنست در یک صف می دانستم" یا "با همه ی آنچه بر من داشته بودند در موضع تائید انقلاب و وفاداری بدان پایبند مانده ام"، و یا استیصال ذهنی آقای محسن رضوانی در کتاب "نگاهی از درون به جنبش چپ" و حسرت آنکه چگونه او عمری را با تحمل نهایت محرومیت در راه مبارزه برای خلقی صرف کرده بود که حال او را به عنوان یک بی دین کاملاً طرد می کرد؛ همان کسانی که او و امثال او با تمام تحصیلات عالیشان برای نزدیک شدن به این طبقه دربان هتل، بنا و کارگر مکانیک میشدند. و بسیاری از مبارزین مجاهدین خلق را دیدم که در اثر این ضربه ی روحی تا مرز جنون رفته بودند.
پیش از انقلاب در اثر عدم تماس روشنفکران دینی و غیردینی با رنجبران و طبقات فرودست در مورد این جماعت رویا بافی کرده بودند و ایدئولوژی چپ از آنان چنان تقدسی ساخته بود که کمتر صاحب اندیشه ای جرأت می کرد که واقعیت این مردم را بازگو کند و از هویت واقعی آنان سخنی به میان آورد و اگر نشانی از این صداقت دیده می شد در پاره ای از کارهای هنری بود از جمله "پر کاه" محمود گلابدره ای و یا "آرامش در حضور دیگران" غلامحسین ساعدی و "نون والقلم" جلال آل احمد. همگان چنان عاشق و خسته ی خلق های محروم و فرودستان ستم کشیده بودند که عیب های آنان را یا نمی دیدند یا اگر می دیدند آن را انکار می کردند. آنان نمی دیدند که کسانی که در سیاهکل چریک ها را لو داده و به تیغ جلادان نظام شاهی سپردند همان روستاییان محرومی بودند که چریک ها به امید نجات آنان اسلحه به دست گرفته بودند و ساده لوحانه ادای فیدل کاسترو را درآورده بودند یا درست تر آنان چنان عاشق بودند که دیده های خود را هم انکار می کردند و داستان این حماسه ی خلقی از ژاندارم هایی آغاز می شد که چریک ها را دستگیر کرده و به ساواک تحویل داده بودند بی آنکه بگویند که این سرکوب و جنایت از روستاییان شروع شد که آنها را به ژاندارمری بی خبر لو دادند.
این روشنفکران نمی خواستند بپذیرند که مردم محروم در اثر فقر عموماً نادانان بی خبری بودند که داوطلبانه در خدمت قدرت عمل می کردند. ضرورت مبارزه برای کسب یک لقمه نان چه بسیاری از آنان را موجوداتی بی رحم می ساخت که گاه تا مرز تنازع بقای حیوانی سقوط می کردند. این آرمان گرایان چنان با عینک ایدئولوژی به مردم این طبقه نگاه می کردند که نمی دیدند که این قربانیان خود بسیاری از ویژگی های ستمگران خود را گرفته بودند و مردمی کج اندیش شده بودند که از هر تغییری می هراسیدند و هر ناشناسی را موجودی خطرناک و یا حداقل مشکوک و توطئه گر می دیدند که باید از شر آن خلاص شد و اسلحه ی این چریک ها نه ابزاری بود برای مبارزه با استثمارگران آنان، بلکه ماری خطرناک بود که اگر زیر پای نیروهای نظامی و امنیتی حکومت لگدمال نشود می تواند جان آنان را به خطر بیندازد.
در این جهان چنان خیالی و بی رابطه با واقعیت بود که حزب مدافع طبقات کارگری در کردستان شکل گرفت و فعال شد که در آنجا کارگری نبود و تمام نقد و سخره ی حزب دموکرات کردستان بر آنان که شما چگونه در جایی شعار در دفاع از کارگر می دهید که کارگری نیست، ناشنیده می ماند. گویی قوه ی شنوایی و دیداری آنان از کار افتاده بود و این خطای در اندیشه و کوری نسبت به واقعیت چنان فراگیر بود که گلسرخی سرفصل مشترک نیروهای مذهبی و غیرمذهبی شده بود. مذهبیون این مبارز مارکسیست را تجلیل کردند که از امام حسین با چنان نیکی یاد کرد بی آنکه توجه کنند امام حسینی که او می گوید بیشتر شبیه لنین است تا نوه ی پیامبر اسلام. امام حسین او مبارزی است که برای نجات محرومان اقتصادی مثل یک مبارز کمونیست قیام کرده بود نه امام حسینی که برای نجات اسلام قیام کرده بود و خشم او بر یزید و بنی امیه برای آن بود که به احکام اسلام عمل نمی کردند و به جای شلاق زدن شراب خوار، خود بر سر تخت خلیفگی مسلمانان شراب می نوشیدند. درست است که بنی امیه غارتگران و ثروت اندوزان بودند ولی ثروت آنان بیشتر حاصل تسخیر سرزمین هایی بود که مسلمان نبودند و خرج عشرت آنان از چپاول سرزمین های اشغالی و غارت ثروت کفار تأمین می شد که مورد تائید همه مسلمانان بود و جرمشان در مسایل اقتصادی ندادن سهم عادلانه مجاهدین اسلامی از غارت سرزمین کفار بود نه استثمار رعایای بومی خود، همان گونه که امپریالیست ها این زمانه در غرب عمل می کنند. بنی امیه مثل فئودال ها نبودند که استثمارگران اقتصادی جامعه شان باشند، بلکه کسانی بودند که حلال محمد را حرام و حرام محمد را حلال کرده بودند، اما وقتی در تعبیر این مسلمانان مستضعف قرآن، رنجبران و فرودستان اقتصادی شده بود، لذا مستکبران و طاغوتیان آنها هم فئودال ها و اشراف شده بودند و جنگ بر سر دین تبدیل به مبارزه ی طبقاتی شده بود همان تعبیراتی که بر زبان دکتر علی شریعتی جاری بود و اسلام او روی دیگر سکه ی مکتب مادی مارکسیسم شده بود.
این خطای در بینش سبب شد وقتی آیت الله خمینی و روحانیون از بی دینی و لزوم ستیز دین باوران با بی دینان و تلاش برای برقراری جامعه اسلامی می گفت، نه تنها مبارزین چپ و لائیک که مبارزین متجدد مذهبی هم از آن مبارزه ی طبقاتی می فهمیدند و برقراری جامعه ی عادلانه ی اقتصادی. آنان جدال کفر و ایمان را مبارزه ی استثمارگران و محرومان اقتصادی می دیدند و از حضور روستائیان و کارگران و محرومان اقتصادی در کمیته ها و بسیج و تظاهرات ذوق زده می شدند و اسلحه در دست آنان را سلاح مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی و مبارزه با امپریالیست ها می دیدند نه سرکوب دگراندیشان مذهبی یا نیروهای عرفی جامعه.
از این روی در حالی که طبقه ی متوسط جامعه سالها به امید یک جامعه ی آزاد و مدرن و مستقل مبارزه کرده بود و تلاش می کرد که هویت ملی خود را از نوکرصفتی ها و تقلیدهای کورکورانه از غرب بپالاید و آن را در مسیر تمدن روز فعال کند، با انکار نقش خود به حضور فرودستان در قدرت ذوق می کرد بی آنکه توجه کند اینان گوش دل به روحانیتی سپرده اند که اقتصاد را کار خر می داند و به سخن آیت الله خمینی مردم برای نان و خربزه مبارزه نکرده اند، بلکه برای اجرای احکام اسلام جانفشانی کرده اند و لذا غم اصلی این مستضعفان اصلاح حجاب زنان، منع شرابخوارگی یا نجات معنویت اسلامی خود که در تعارض با ارزش های تمدن نوین که از غرب آمده و جهانگیر شده است، بود نه به یک جامعه ی بی طبقه ای که به تعبیر دکتر ابوالحسن بنی صدر "تولید در حد استعداد و مصرف در حد تقوی" و جامعه ای که "همه چیز به همگان تعلق خواهد گرفت و می توانند از جیب یکدیگر هر چه می خواهند برگیرند." (اقتصاد توحیدی، ابوالحسن بنی صدر، صفحه ۳۲۰)
ادامه دارد