ترجمه: حمید پرنیان
آن زمان از سال فرا رسیده است؛ برای لحظهی کوتاهی همگی به این فکر میکنیم که در ۳۶۵ روزِ گذشته چه کارهایی انجام دادهایم؟ چه چیزهایی یاد گرفتهایم؟ چهقدر بزرگ شدهایم؟ از میانِ آزمونها و امتحانهایی که پشتِ سر نهادیم، کدامشان را برای سالِ آینده آذوقهی راهمان میکنیم و کدامشان را کنار میگذاریم؟
ما اجتماعِ ایرانیانِ کانادا سالِ دشواری را پشتِ سر نهادیم. ایران، در سال ۲۰۱۲، تیتر بسیاری از رسانهها بود که اگر میخواندی داخلشان چیزی جز خبرِ بد پیدا نمیکردی. دیگر از آن روایتها خبری نبود که ایستادگی و مبارزهی دانشجویان و کارگران و هنرمندان و دانشگاهیان و کوشندگان ایرانیای را بازگو میکردند که پس از تقلب در انتخاباتِ سال ۲۰۰۹ دلیرانه علیه رژیمِ اسلامی جنگیدند و صفحهی نخستِ وبسایتهای خبری را اشغال کردند. این خبرها و روایتها دوباره جایشان را دادند به خبرهایی دربارهی جاهطلبیهای هستهای رژیم اسلامی و همدستیاش در اقداماتِ خشونتبارِ رژیم اسد (سوریه) در سرکوبِ اجتماعی و سیاسی و سانسور و زندانیکردن و تجاوزِ جنسی و شکنجه.
ایران، لولو خورخورهی معروف
دولتهای خارجیای همچون دولتِ کانادا، ایران را تهدیدی برای صلحِ جهانی دانستهاند. جامعهی بینالمللی توجه بسیار اندکی به نقضِ حقوق بشر در ایران میکند، و بیشتر در مورد مسئلهی درگیریِ احتمالیِ ایران در جنگ با اسرائیل ابرازِ نگرانی میشود. روابطِ دیپلماتیک نیز به سردی گراییده و تحریمهای فلجکنندهی اقتصادی نیز بر ایران تحمیل شده است.
در نتیجهی این تحریمهاست که ایران با اقتصادِ شدیدا رو به زوالی دست به گریبان است و دارد مبارزه برای تقسیمِ قدرتی را تجربه میکند که زمانی رهبریِ مذهبی و سیاسی را در خود جمع کرده بود.
متوسطِ ایرانیان در دامِ کارهای مشقتبار و سخت گرفتار شدهاند، از کاهشِ سریعِ ارزشِ ریال زمینگیر شدهاند، و قفسههای فروشگاههای مواد غذایی خالی شده و قیمتهای سر به فلک کشیده از عهدهی بیشتر خانوادههای طبقهی کارگر بیرون است، و همچنین حکومتی ستمگر که در سرکوبِ مخالفانِ خود لحظهای درنگ نمیکند.
نسرین ستوده را آزاد کنید
در این زمانهی تاریک، البته روزهای روشنی داشتیم. دیدیم که نسرین ستوده، وکیلِ برجستهی حقوق بشر و کوشندهی حقوق زنان، کسی که وکالتِ شیرین عبادی (برندهی جایزهی صلح نوبل) و دیگر کوشندگانِ اجتماعی را بر عهده داشته، چگونه بدل به نامِ شناختهشدهای برای ایرانیان شد.
اعتقاداتِ راسخ و التزاماش به اصول، وی را برای کوشندگان حقوق زنان و حقوق بشر به جایگاهِ یک قهرمانِ بینالمللی ترفیع داده است.
در کشوری که وکلا نیز به همراهِ موکلانشان بازداشت میشوند، ستوده نهتنها انتخاب کرد که در ایران بماند، بل به کارش ادامه داد و به موکلانی مشورتِ قانونی داد که وکلای دیگر جرات نداشتند وکالتِ آنها را بر عهده بگیرند.
ستوده در سپتامبر ۲۰۱۰ به جرم تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و در زندانِ اوین در سلول انفرادی زندانی شد. وی در ژانویهی ۲۰۱۱ به ۱۱ سال زندان محکوم شد. افزون بر آن، وی را بهمدت ۲۰ سال محروم از وکالت کردند و ۲۰ سال نیز ممنوعالخروج. بعدها به حکمِ دادگاهِ تجدیدنظر، محکومیتِ زندانِ وی به شش سال و محرومیتاش از وکالت به ۱۰ سال کاهش یافت.
ستوده در زندان دو بار اعتصابِ غذا کرد. وی در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۰ برای اعتراض به عدم صدور مجوز برای ملاقات و تماس تلفنی با اعضای خانوادهاش، به مدت ۴ هفته اعتصابِ غذا کرد. یکبار دیگر نیز در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۲ در اعتراض به محدودیتهای جدیدی که بر خانوادهی وی ایجاد کرده بودند (از جمله ممنوعالخروج شدن دخترش) دست به اعتصاب غذا زد.
سلامتِ جسمیِ وی پس از ۴۹ روز اعتصابِ غذا وخیم شد و وقتی ممنوعالخروج بودن دخترش مرتفع شد، اعتصاباش را شکست.
نسرین ستوده از بسیاری جهات، تصویر زنِ ایرانی در رسانههای بینالمللی را تغییر داد. زنانِ ایرانیای بودند که قربانیِ رژیم اسلامی شدند و دم برنیاوردند، اما نسرین ستوده وکیلِ منفعلی نیست؛ وی تحصیلکرده و سخنور و از نظر سیاسی باهوش است، و از خطراتی که در حقوق زنان و حقوق بشر گریبانِ کوشندگاناش را میگیرد کاملا آگاه. ستوده نوعِ جدیدی از قهرمان است، از آن زنانِ کوشنده است که بالاخره کشور را از چنگِ زنستیزِ رژیمِ اسلامی نجات خواهد داد.
نزدیکتر به خانه
هرچند سال ۲۰۱۲ برای ایرانیان سالی پر از چالش بود، اجتماع ایرانیانِ کانادایی در تورنتو اما شاهد پیروزیهای مهمی بودند.
نشان دادیم که اجتماعمان به بلوغ رسیده است؛ ما در سازماندادن فعالیتهایمان عملکرد بهتری پیدا کردهایم و کنشگرانِ آگاهتری شدهایم و نسلِ جوانی هم دارد پا به عرصهی رهبریِ جدیدِ این فعالیتها میگذارد.
کنگرهی ایرانیانِ کانادا چهرهی جدیدی پیدا میکند
از کاوه شهروز، نایبرئیسِ جدیدِ کنگرهی ایرانیانِ کانادا (ICC)، میپرسم چرا تصمیم گرفت که در آخرین نشست عمومی سالانهی این نهاد در اپریل به عنوان نایبرئیس شرکت کند و در چنین سازمانی مشغول به کار شود که عمدتا مورد توجه نبود؛ «ICC موسسهای بود که چند سال پیش دقیقا با نیتِ قدرتمندسازیِ سیاسیِ جامعه ایرانیانِ کانادا تاسیس شد، اما متأسفانه از آن استفادهی بهینه نشد».
شهروز آدمِ فعال و متهوری است، دانشآموختهی هاروارد و وکیل رسمی است، در برنامههای حقوقِ بشری تجربه دارد و چشم به راه به دنیا آمدنِ اولین فرزندِش است. حالا مردم او را با کت و کراوات میشناسند و تیپ و قیافهاش خوراکِ پوسترهای تبلیغاتی است.
در واقع دقیقا همان ظاهری را دارد که اواخر اپریل در نشستِ سالانهی ICC در مرکزِ اداریِ نورث یورک داشت. آن روز شمارِ زیادی از مردم آمده بودند تا رای بدهند و در آیندهی ICC بهعنوان یک سازمانِ عمدهی ایرانی-کانادایی مشارکت داشته باشند. میشد در روز رایگیری دید که نامزدیِ شهروز سر و صدای زیادی به راه انداخته بود.
وقتی برای ایراد سخنرانی پشتِ تریبون قرار گرفت، فهمیدم جریانِ آنهمه سر و صدا چه بود. شهروز هم سخنورِ خوبی بود، هم با احساس، و هم مصمم و هشیار. از پرسشهای انتقادی طفره نمیرفت و برنامه را با مهارتِ تمام برگزار کرد. اگر آن نشستِ عمومیِ ICC را آزمونی برای مقامِ جدید او بهعنوان سخنگوی تهرانتو به حساب آوریم، میتوان گفت که شهروز سربلند بیرون آمد و تحسینِ همگان را برانگیخت. جمعیت شیفته او شده بود و او نیز ـ چنان که ازش انتظار میرفت ـ ارزش کار آنها را میدانست (میدانست که آنها پس از چند سال دوری، دوباره وارد اجتماعِ ایرانیان شده بودند) و با بزرگی و احترام برخورد کرد.
شهروز از زمانی که سمتِ نایبرئیسی را بر عهده گرفته، واقعا جانِ تازهای به ICC بخشیده است. در ظرفِ این چند ماه، کنگره تبدیل به سخنگوی جامعه ایرانیان شده است؛ کمپینهای انتقادیای مثل کمپین علیه بانکِ تیدی و نمایندگیکردنِ ایرانیانِ کانادا در مسایل مهمی مانند بستهشدن سفارت ایران در اُتاوا.
کنگرهی ایرانیانِ کانادا با تلاشهای شهروز به احترام و مقبولیتِ جدیدی دست یافته است.
وی دربارهی کارهایی که از اپریل ۲۰۱۲ تاکنون در ICC انجام داده میگوید: «دو چیز دارد همزمان انجام میشود. یکیاش جنبهی بیرونیِ سازمان و بحثِ این است که سازمان در واقع بخشی از جامعهی کانادایی است. ما برای اینکه اجتماعِ معتبری داشته باشیم، باید مُدام با رسانههای کانادایی، با جامعهی مدنیِ کانادا، با دیگر گروههای قومی، با همهی احزابِ سیاسی، و با هر نهادی که در این کشور قدرتی دارد در گفت و گو باشیم و با هشیاری به آن بپردازیم، و نشان دهیم اجتماعِ معتبری داریم که از وزنهی سیاسی برخوردار است و میتواند تاثیرگذار باشد».
«جنبهی دیگر، بازسازیِ خودِ نهاد و زیرساختهای آن است؛ ما باید ارتباطمان با اعضای جدید و فعلیِ سازمان را بازسازی کنیم، تعداد اعضا را افزایش دهیم و با راهبردهای ارتباطیِ بهتر و رویههایی شفافتر، شالودهی سازمان را محکم کنیم».
بحث از موفقیتهای ICC میشود و شهروز از آن روزی میگوید که همزمان با برگزاری نشست سالانهی عمومیِ ICC، دولتِ کانادا اعلام کرد که دفاترِ ویزا در تهران بسته شدهاند.
شهروز توضیح میدهد «تصمیم گرفتیم بلافاصله وارد عمل شویم، تحقیق کردیم و با کارشناسانِ مهاجرت صحبت کردیم و سعی کردیم سر در بیاوریم که مسئله چه بوده. در نهایت تصمیم گرفتیم کمپینِ نامهنگاری به کِنی (وزیر مهاجرت) را راه بیاندازیم تا به او نشان دهیم از تصمیمی که گرفته است رنجیدهخاطر شدهایم و بگوییم که اگر این تصمیم بخشی از تحریمها بوده، فقط مردمِ عادی بابتِ بستهشدنِ سفارت آسیب میبینند و نه حکومتِ ایران. تاکید کردیم که ما ایرانیان یک جامعه هستیم، رایدهنده هستیم، و مسایل دیر از حافظهمان پاک میشود».
شهروز میگوید اگرچه نتوانستند دفاترِ ویزا را باز کنند اما کمپینشان تاثیرگذار بود.
وی میگوید «وزیر از سیلِ نامههایی که از طرف اعضای جامعه ایرانیان روانهی وزارتِ مهاجرت شده بود، خبر داشت و دفترِ وزیر فهمید هر وقت تصمیمی بگیرد که بر ما ایرانیانِ کانادا تاثیرگذار باشد، جامعه ایرانی بسیج میشود. فکر میکنم آنها در آینده با ما مشورت میکنند و ارتباطِ نزدیکتری میگیرند».
شهروز به کمپین تیدی بانک اشاره میکند که در واکنش به بستهشدنِ حسابِ کاناداییهای ایرانیتبارِ این بانک برگزار شد.
«اینبار هم با تحقیق شروع کردیم؛ تصمیم گرفتیم به جای اینکه بر اساس شایعات عمل کنیم، تحلیلی سنجیده از مسئله انجام دهیم. جریان را هم با مقاماتِ منتخب در میان گذاشتیم و هم با رسانههای کانادایی. ماجرا بالا گرفت؛ ما از نهادی گله و شکایت کرده بودیم که مورد توجه زیادِ رسانههاست، و ناگهان ظرفِ سه روز با همهی رسانههای ملی و بینالمللی مثل بیبیسی مصاحبه کردیم».
شهروز ادامه میدهد «ظرف چند روز توجهی بانکِ تیدی به ما جلب شد، با آنها جلساتِ مفیدی داشتیم، نتوانستیم وادارشان کنیم که تصمیمشان را پس بگیرند، اما باعث شدیم بعضی از راهکارهایشان را مورد تجدید نظر قرار دهند و بفهمند که چه جفایی در حقِ جامعه ما کردهاند».
شهروز میگوید که در این مدت به چه نتیجهای رسیدند: «نتیجهای که گرفتیم این بود که این تحریمها ابهاماتی دارند که نه فقط با تیدی بانک، که باید در یک فرآیندِ سیاسی رویشان کار کنیم».
شهروز در پاسخ به این انتقاد که ممکن است برخی مواضع ICC بهعنوان طرفداری از رژیم اسلامی تلقی شود، گفت «موضعِ ما بسیار روشن است، همان موضعی است که در مصاحبههای رسانهای مطرح کردیم، همان موضعی است که ما در مجلس سنا بیان کردیم».
«معتقدیم که رابطهی کانادا با ایران بیش از هر چیز باید بر حقوق بشر تمرکز کند، یعنی اگر دولت کانادا میخواهد بر ایران تحریم وضع کند، این سیاست باید هدفاش آن باشد که رژیم ایران را وادار کند تا وضع حقوق بشرش را بهبود دهد. نهاد ما با این مشکلی ندارد که شما رژیم ایران یا افرادی را تحریم کنید که مستقیما با رژیم در ارتباط هستند، مسئلهی ما این است که این سیاستها نه بر افرادِ رژیم بلکه بر مردمِ عادی تاثیر میگذارد. هر چهقدر دلتان میخواهد به رژیم ایران فشار وارد کنید، اما باعث عذابِ مردمِ عادی نشوید».
شهروز بهعنوان نتیجهگیری، از اهدافِ کوتاهمدت و بلندمدتِ بلندپروازانهای میگوید که برای ICC در نظر گرفته است.
«در کوتاه مدت میخواهم اطمینان حاصل کنم که سازمانِ ما از سراسرِ شهر و سراسرِ کشور عضو داشته باشد. پس از این عضوگیریِ گسترده، دوست دارم بخشهای گوناگون جامعه ما حتما دربارهی مواضع و کمپینهای ما نظر و پیشنهاد بدهند. ما همچنین نیاز داریم که برای لابیکردن با دولت و راهاندازیِ کمپینها قدرتِ مالی پیدا کنیم».
شهروز تاکید میکند «در طولانیمدت میخواهم ICC تبدیل به صدای قدرتمندی شود و در مباحثاتی که دربارهی آیندهی این کشور انجام میگیرد مشارکتِ فعالی داشته باشد».
وی در پایان میگوید «من نمیخواهم جامعه ما منزوی باشد، نمیخواهم از جامعهی کانادایی جدا بیافتیم، میخواهم در مباحثاتِ مربوط به آیندهی کشور کانادا مشارکتی واقعی داشته باشیم. فکر میکنم برای این کار نیاز داریم تا دربارهی کنگرهمان بازاندیشی کنیم و تصویرِ کنگره را بهبود دهیم، نیاز داریم تا کمتر به آنچه در ایران میگذرد و بیشتر به کانادا متمرکز شویم».
کمپینی برای تغییر نمایندهی ایرانیها در فرودگاه پیرسون
گاهی وقتی به یک کمپینِ ساده نگاه میکنی که توسط یک شهروندِ مسئول راهاندازی و اداره میشود، خیلی چیزها دربارهی وضعیتِ یک جامعه دستات میآید.
آقای رضا بنایی، رئیس شرکتِ C-living، که در عرصهی گسترش محصولات طراحی داخلی فعالیتِ موفقی دارد، از این میگوید که چگونه سازماندهندهی اصلیِ کمپینِ موفقی شده است؛ هدفِ این کمپین تغییر دادنِ تابلوی خیرمقدمی در فرودگاه تورنتو بود که دختر جوانِ محجبهای را نشان میداد که تابلویی به زبان فارسی در دست گرفته است: «من بنا به شغلی که دارم زیاد مسافرت میکنم و زیاد از ترمینالِ یک فرودگاه پیرسون رد میشوم».
این تابلو بخشی از کمپین تبلیغاتیای است که از سوی ادارهی فرودگاه تورنتوی بزرگ (GTAA) راهاندازی شده تا تورنتو را بهعنوان مرکزی چندفرهنگی ترویج کند. این کمپین تعداد زیادی بچه را نشان میدهد که از قومیتهای مختلفی هستند و تابلوهای خیرمقدمی را بالای سر گرفتهاند که هر کدام به زبانی نوشته شده است.
آقای بنایی آدم خوشصحبت و میانسنی است که موهای جوگندمی دارد و کت و شلواری شیک و ساده به تن و لبخندِ گرم و جذابی هم بر لب. آقای بنایی به نظر از آن آدمهایی است که میتوانند داییِ دوستداشتنیای باشند. همانطور که همهی داییهای دوستداشتنی باید قصهگوهای ماهری باشند، آقای بنایی هم استعداد عجیبی در قصهگویی دارد. آقای بنایی میگوید: «وقتی متوجهی این تابلوهای جدید شدم، اولین چیزی که به ذهنام رسید این بود که از هر ملیتی یک بچه بود و تنها بچهای که حجاب سرش بود تابلوی فارسی به دست داشت».
«همینجور که به تابلوها نگاه میکردم از خودم پرسیدم و به این نتیجه رسیدم که عمدهی مخاطبانِ این تابلوها مردمی هستند که برای دیدنِ دوستان و خانوادهها و ساکنانِ تورنتو به این شهر سفر میکنند؛ چون روی این تابلو به فارسی نوشته شده است، شما میتوانید بگویید که مخاطبانِ این تابلو مسافران فارسیزبان یا ساکنان ایرانیِ تورنتو هستند».
«از خودم پرسیدم آیا این تصویرِ دخترِ محجبه تصویرِ دقیقی از جمعیتِ ایرانیانِ کانادایی است، جمعیتی که شاملِ مهاجرانِ جدید و دانشجویانِ بینالمللی میشود؟»
«واقعیت این است که اکثر ایرانیانِ کانادا (اعم از شهروند یا ساکن) حجاب ندارند. وقتی به برنامههای اجتماعِ ایرانیان میروید، بلافاصله متوجه میشوید که تعدادِ محجبهها فوقالعاده اندک است.»
«حتی اگر مسایل سیاسی و احساساتِ ضدرژیمی را هم کنار بگذاریم، اولین چیزی که به ذهن میآید این است که این تصویر ایرانیانِ کانادایی را به درستی بازنمایی نمیکند».
«با بعضی از دوستان و کسانی که تابلوها را دیده بودند و آن تصویر برایشان مساله شده بود نیز صحبت کردم و یکروز به این نتیجه رسیدم که باید کاری کنم».
بنایی تصمیم میگیرد که بهترین اقدام این نیست که فوری موضعی خصمانه علیه GTAA بگیرد و رسانهها را خبر کند. بل تصمیم میگیرد که اولین قدماش گفت و گو با مسئولانِ این طرحِ تبلیغاتی باشد تا ببیند آیا آنها حاضرند به خاطر دغدغههای اجتماعِ ایرانیان تصویر را عوض کنند یا نه.
بنایی در ماه می ۲۰۱۲ با مقامات فرودگاه پیرسون تماس میگیرد، اما وقتی میفهمد که نمیتواند کسی را آنسوی خطِ تلفن پیدا کند، متحیر میشود.
با اینکه همنسلیهای آقای بنایی ممکن است از اینجا به بعد بیخیالِ پیگیری شوند، او اما استقامت به خرج می دهد.
آقای بنایی میگوید «امروزه همهچیز آنلاینی شده، برای همین، یک نامه تهیه کردم. چون میدانستم که دارم دست به کار حساسی میزنم و نمیخواستم نظری بدهم که عواقبِ قانونی برایام داشته باشد، با وکلا مشورت کردم. میخواستم مطمئن شوم به هیچ گروه یا باورِ قومیای لطمه نمیزنیم».
در نتیجه، نامهای حرفهای تهیه شد که از بنایی و اعضای کمپینِ او به عنوان گروهی از شهروندانِ مسئولِ کاناداییِ ایرانیتبار یاد میکند.
آقای بنایی میگوید «اگر آن تابلو را برای من و ایرانیانِ کاناداییِ دیگری مثلِ من گذاشته بودند، پس باید اول عبارت را درست میکردند؛ عبارت به زمانِ گذشته نوشته بود که باید به زمانِ حال نوشته میشد، و تصویر هم باید تغییر میکرد تا واقعیتهای جمعیتِ کنونی ایرانیانی را نشان دهد که در کانادا زندگی میکنند».
آقای بنایی علاوه بر نامه، یک کمپین آنلاین هم راهاندازی میکند که از طریق ایمیل یا فیسبوک امضای الکترونیکی جمعآوری میکند تا تقاضا کنند که GTAA تابلو را عوض کند.
ظرف چند روز، این کمپین توجه صدها نفر از حامیان را به خود جلب میکند و نامشان را در فهرستِ مخالفان وارد میکنند.
از طرف مدیر کلِ توسعهی خدماتِ GTAA، پُل کوپاس، جوابی به نامهی بنایی داده میشود و اطمینان میدهد که برای بررسی این مسئله با آقای بنایی و دیگران دیداری خواهد داشت.
آقای بنایی توضیح میدهد «دو یا سه روز قبل از جلسهی ما در اوایلِ جولای، نامهی دیگری از آقای کوپاس گرفتم که میگفت تحقیقاتِ داخلیِ خودشان را انجام دادهاند و آمادهاند تا متن و تصویر را به بهترین شکل عوض کنند تا با آن فرهنگی که قصدِ نشان دادناش را دارند و همچنین با واقعیتِ جامعه ایرانی کانادایی، همخوانی داشته باشد».
اینجا بود که آقای بنایی لبخندِ بزرگی روی لباش مینشیند و میگوید «ماموریت انجام شد».
بنایی با فعالیتِ اجتماعی بیگانه نیست؛ او حامیِ مالیِ ثابتِ کمپینهای حقوقِ بشری در کاناداست، و اغلب هزینههای سفرِ دانشجویانی را پرداخت میکند که میخواهند در فعالیتهایی شرکت کنند مانند اعتصاب غذای ۲۰۰۹ که در مقابل ساختمان سازمان ملل در نیویورک و برای حمایت از زندانیانِ سیاسی در ایران برگزار شد. وی پای ثابتِ گردهمآییها و برنامههای ایرانیانِ کانادایی است، اما همیشه یک چهرهی عادی و معمولی در میان مردم بوده است.
اینبار آقای بنایی تصمیم گرفت تا خودش وارد گود شود و کمپینی حرفهای راه انداخت که بر اساس اصولِ گفت و گو و مشارکتِ دمکراتیک بود. او نخواست همنوا با آن کلیشهای شود که مهاجرانِ خشمگینِ به حاشیه رانده شدهای را نشان میدهد که برای اعتراض میروند به جاهای پَرت و دور از چشم تصمیمسازان و رسانهها و پلاکاردشان را بیفایده در هوا تکان میدهند. او با طرح و برنامه عمل کرد؛ همانطوری رفتار کرد که برازندهی مَردی باتجربه و تحصیلکرده و متمول است. از همه مهمتر این است که او این کار را با حسِ حقخواهی انجام داد؛ حقخواهیِ هر شهروندی، در معنای مقبول و مثبتاش، شایستهی آن است که شنیده و محترم دانسته شود.
من با این چهره که درس خوانده هاوارد است آشنائى ندارم ولى چگونه ست کسى وکیل دادگسترى باشد و درس خوانده هاروارد و بتواند با چند ده راى خودش را سخنگوى یک جامعه چند ده هزار نفرى بداند؟ در پى جمع آورى اعضاء باشد و هم سنخگوى عضوهاى نشده؟ در زمینه موفقیت ازاینکه به نمایندگى یک جامعه با دولتیان گفتگو کرده داد سخن بگوید و اقرار کند که در تمام گفتگوها نا موفق بوده ولى به آن افتخار کند؟