شهروند ۱۲۱۳ ـ پنجشنبه ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹

تا جهان دوست داشتنی تر شود
  

از نقش شخصیت در تاریخ بسیار شنیده ایم. آدمهایی از حزب ها و طبقات و خانواده های سلطنتی و غیرسلطنتی بوده اند که تاثیرهای متفاوت در تاریخ و سرنوشت مردم خویش داشته اند، اما کمتر به اهمیت انسان در مشاغل توجه نشان داده شده است. به این معنا که این شغل ها نیستند که به آدمها هویت می دهند، بلکه بیشتر و پیشتر از آن آدمها هستند که به مشاغل اعتبار می بخشند. همه ی ما “ساقی” پاسبان زندان قصر را در خاطر داریم که مورد احترام و علاقه ی بیشتر زندان سیاسی حکومت پیشین ایران بود. جالب است که کسی در موقعیتی مانند آنچه آقای ساقی در آن بود، بتواند حرمت و حیثیت و اعتبار و احترام کسب کند. در همین شهر تورنتو دوستی هست که سالهاست به کار معاملات ملکی مشغول است و نشان داده که با شیوه ی کاری که برگزیده برای این شغل اعتبار به بار آورده است.


نمونه ها بسیارند. به گمان من این مشاغل نیستند که به آدمها احترام و اعتبار می بخشند، بلکه این انسان است که به مشاغل حرمت می دهد و متفاوتشان می کند. از موضوع دور نشوم. می خواستم با این مقدمه از حضور باراک اوباما در کاخ سفید بنویسم.

از حضور آدمی که هم علاقه دارد و هم نشان داده است که منفعت مردم را بر ملاحظات دیگر رجحان می دهد. به همین سخنرانی مراسم تحلیف او اگر بسنده کنیم، در آن نکته  های بسیاری هست که در شغلی مانند ریاست جمهوری آمریکا کم سابقه است. انگار کندی است که دارد به مردم میهنش می گوید، از خود نپرسیم مملکتمان برای ما چه کرده است، بپرسیم ما برای وطنمان چه کرده ایم! این دو جمله را جهان و انسان برای همیشه به خاطر می سپارد. همانطور که چند جمله رویاپرورانه مارتین لوتر کینگ را دنیا هرگز از یاد نمی برد. حالا اوباما هم می خواهد حرفهایی بزند، و لابد فردا کارهایی بکند که در خاطر دنیا بماند. کسی باورش می شود که جانشین بوش که جهان را به نیک و بد تقسیم کرده بود، و با همین معیار به انسان می نگریست، بیاید و از میزان تازه ای خبر بدهد، از میزانی که مبنا را بر دوستی و رابطه و اعتماد با دنیا بداند، مگر خلاف آن دیده شود. بیاید از دوستی با جهان اسلام به روشنی دفاع کند و نه بترسد و نه لازم بداند که بی درنگ قربان صدقه ی اسرائیل برود. بیاید و به دیکتاتورها هشدار بدهد که حالا به جای ترس از غرب و لابد ارتش آمریکا و اروپا از مردمانشان بترسند، و بدانند که ملتها تفاوت ویرانگران میهن و سازندگان آن را به درستی می دانند. بیاید و به مردمش وعده دهد که اگر همدل و همرای و همکار شوند از هر مشکلی به سلامت خواهند گذشت و جهان باور کند که این آدم راست می گوید، و میلیونها مردم میهنش در سوز سرما ساعتها بایستند و باور داشته باشند که امید و تغییر ممکن است.

می بینیم که مشاغل نیستند که به صاحبان خود اعتبار میدهند، بلکه این آدمها هستند که با حضورشان و با درک و دانش و بشر دوستی شان مشاغل را از جایی که هستند و بوده اند برمی دارند و بر بلندایی می نهند که پیش از آن هیچکس را آن گمان نبود.

حضور اوباما در مرکز بزرگترین قدرت جهان و ریاست او بر این قدرت می تواند به سود  همه ی جهان و همه ی مردمان باشد. می تواند معیارها و میزانهای تازه ای را در روابط با جهانیان رقم بزند، و همانطور که در سخنرانی مراسم تحلیف وعده داد عراق را به مردم عراق بسپارد و از صلح و امنیت در افغانستان دفاع کند، زندان گوانتاناموبی را ببندد، و رایحه ی خوش امید و تغییر را نه تنها در آمریکا که در همه دنیا بپراکند. اینها رویا بافتن نیستند، اگر هم رویا باشند رویاهای انسانی هستند، اما اگر نتواند، اگر نگذارند، اگر این همه نشود، تا همین جایش هم کار کمی نبوده است. کودکی سیاه پوست از پدری زاده ی روستایی در کنیا آمده است که برای جهان و انسان طرحی نو بیندازد، دست کم آرزویش را برای آن به روشنی فریاد کند. اینکه بشود یا نشود، اینکه رویاهای او و میلیونها انسان عاشق صلح و دوستی و نزدیکی ملت ها رخ بدهد یا ندهد، دیگر  این بانگ خوش به گوش جهانیان رسیده است. دیگر غول از شیشه درآمده است. نگاهی که انسان ها را خوب و بد مطلق می دید جایش را به چشمی داده است که انگار چشم ماهی است و همه ی جوانب آدمی را می بیند، و چون بر جانب های آبی جهان دیده گردانده است، هیچکس را یارای این نیست که او را از نگاه تازه اش به جهان و انسان باز دارد. برای دیکتاتورها، برای ناقضان حقوق بشر، برای ویرانگران سرزمین ها و انسانیت از حالا به بعد ادامه ی رفتار آسان نخواهد بود. این همه اما رخ نمی دهد اگر ما مردم، چه مردمان آمریکا، و چه مردمان دیگر جاهای دنیا برای رسیدن به این آرزوها به سهم خویش تلاش نکنیم. این جهان را جماعت جهانی می تواند تغییر بدهد، حالا که شخصیتی آمده است که جلوه ای از همین جماعت است، و این از بخت یاری های ماست، با او همدلی کنیم تا جهان دوست داشتنی تر شود.